loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مادام کاملیا | الکساندر دوما؛ دنیای نو

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره کتاب مادام کاملیا

کتاب درباره زندگی مارگریت گوتیه، زن روسپی جوان و زیبا رویی می باشد که مورد توجه بسیار مردان پولدار قرار دارد و مردها برای به دست آوردن او حاضرند هر کاری را انجام دهند. مارگریت یک زندگی اشرافی و پرخرجی دارد و برای حفظ این نوع زندگی با مردان ثروتمندی که توانایی پرداخت آن را دارند حشر و نشر می کند. موضوع کتاب از جایی آغاز می شود که راوی کتاب به حراجی منزل مارگریت می رود و در آنجا کتابی را می بیند که به این زن با عشق تقدیم شده و کنجکاو می شود که کتاب را داشته باشد.

صاحب متن کتاب و عاشق مارگریت سراغ او می آید و می خواهد کتاب را داشته باشد و راوی متوجه می شود که بین مادام کاملیا و این مرد جوان که آرمان دووال نام دارد عشق عمیق وجود داشته و تصمیم می گیرد در عوض دادن کتاب به مرد جوان داستان عشق او را بشنود. عشقی که به خاطر آن مارگریت حاضر می شود از زندگی اشرافی که دارد دل بکند و آرمان دووال که از خانواده ای با اصل و نسب بوده، تصمیم می گیرد از خانواده و ارث خود بگذرد تا فقط او را داشته باشد.

کتاب مادام کاملیا از آثار الکساندر دوما و ترجمه محمد مجلسی می باشد که توسط نشر دنیای نو به چاپ رسیده است.

 

برشی از متن کتاب


"بعد از ماه ها بی خبری مارگریت را می دیدم، از همان لحظه که اول احساس کردم که عاشق او هستم و عشق به من حکم می کرد که در نهایت قدرت هر مانعی را از سر راه بردارم و به خلوت او راه یابم. وقتی عشق بخواهد عقل را تسلیم می شود، و راه رسیدن به منظور را به عشق نشان می دهد. آن شب بعد از دیدن مارگریت در راهروی تاتر، به اتفاق گاستون رفتیم و در ردیف های جلو،  نزدیک به صحنه نشستیم. از آنجا می توانستم گاهی روی برگردانم و مارگریت را که در لژ طبقه اول تنها نشسته بود ببینم. دیگر آن لبخند بی اعتنا و غرور آمیز روی لبهایش دیده نمی شد. عوض شده بود. زیرا درد کشیده بود و هنوز درد می کشید. با آنکه ماه آوریل بود لباس زمستانی پوشیده بود از مخمل و من از دور چنان با سماجت او را نگاه می کردم که نگاهش متوجه نگاه من شد، اما نتوانست مرا بشناسد. دوربینش را به چشم گذاشت و لبخند زد، و انتظار داشت که جواب لبخند او را بدهم. اما من به او جواب ندادم و او مرا به یاد نیاورد و روی از من برگرداند. در این لحظات پرده بالا رفت و بارها مارگریت را در تاثر دیده بودم و هرگز ندیده بودم که که به آنچه نمایش نشان می دهند علاقه ای داشته باشند. خود من هم به نمایش توجه نمی کردم و از دور مارگریت را زیر نظر داشتم. اما به گونه ای که او متوجه نشود. در این حال دیدم که او به زنی در لژ روبرو نشسته نظر دوخته و با او اشاره های دوستانه رد و بدل می کند.  به آن لژ نگاه کردم و زنی را که در آنجا نشسته بود شناختم. با این زن بسیار آشنا و خودمانی بودم. و ناگهان به فکرم رسید که می توانم به کمک او با مارگریت آشنا شوم."

نویسنده: الکساندر دوما مترجم: محمد مجلسی انتشارات: دنیای نو

 



ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مادام کاملیا | الکساندر دوما؛ دنیای نو" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل