کتاب استنلی به فضا می رود (ماجراهای استنلی 4)

کتاب استنلی به فضا می رود نوشته ی جف براون و ترجمه ی شیما فتاحی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

" استنلی " در یک خانواده ی چهار نفری به همراه پدر، مادر و برادر کوچکترش " آرتور " زندگی می کند. او پسری باهوش، مهربان و البته کمی هم بازیگوش می باشد؛ خانواده ی او بسیار شاد، پُر انرژی و صمیمی می باشند. امروز هم مثل همیشه کاملا عادی به نظر می رسد؛ پدر و مادر مشغول کاغذ دیواری کردن آشپزخانه هستند، استنلی و برادرش هم در حال تماشای برنامه ی اسکی روی موج، از تلویزیون می باشند که ناگهان تلفن خانه زنگ می خورد. یک نفر پشت خط، خود را رئیس جمهور معرفی می کند، استنلی با خودش فکر می کند حتما کسی قصد ایجاد مزاحمت دارد بنابراین او هم به شوخی خود را پادشاه فرانسه اعلام می کند. آقای رئیس جمهور از این رفتار او بسیار نارحت می شود و پس از پایانِ تماس، برنامه ی اسکی را قطع می کند و طی یک اطلاعیه فوری ناراحتی خود را از رفتار ناشایست و شوخیِ این پسر بچه، از طریق تلویزیون اعلام می کند. پدر و مادر که پس از اتمام کارشان برای تماشای برنامه ی اسکی، به بچه ها ملحق شده بودند پس از شنیدن صحبتِ پسرها و اطلاعیه ای که از تلویزیون پخش شد؛ بسیار تعجب می کنند. دقایقی بعد مجددا تلفن زنگ می خورد و آقای رئیس جمهور این بار خانواده ی لُمبچاپ را کاخ ریاست، دعوت می کند. به نظر شما دلیل این دعوت، رفتار استنلی می باشد یا رئیس جمهور برای این کارش دلیل دیگری دارد؟ استنلی به فضا می رود جلد چهارم از مجموعه ی ماجراهای استنلی می باشد که در چند جلد از جمله  استنلی کاغذی، استنلی و چراغ جادو، استنلی نامرئی می شود، استنلی به فضا می رود، استنلی و دردسرهای سال نو، استنلی دوباره صاف می شود تهیه و چاپ شده است.

 

برشی از متن کتاب

صبح روز شنبه بود و مادر و پدر کاغذ دیواری آشپزخانه را می چسباندند. مادر همان طور که چسب را هم می زد گفت: جرج! امروز، روز خوبی نیست! چیز هیجان انگیزی وجود ندارد. یک روز کاملا عادی! پدر می دانست که منظورمادر چیست. چیزهای هیجان انگیز معمولا دردسر ساز بودند. به طور مثال؛ صاف شدن پسرشان استنلی، وقتی آن تابلوی اعلانات بزرگ روی او افتاد و مثل کاغذ صاف شد، هیجان زیادی ایجاد کرد، اما در عین حال نگران کننده هم بود. تا این که بعد از مدت ها استنلی به حالت اولش برگشت. یا ملاقات او با آن غول جوان و برآورده شدن آرزوهای شان، خیلی هیجان انگیز بود. اما کار به جایی رسید که آنها مجبور شدند از آرزوهای شان دل بکنند و آنها را پس بدهند و غول هم به چراغ جادویش برگردد. همان چراغی که از آن بیرون آمده بود. پدر همان طور که کاغذ دیواری را صاف می کرد گفت: بله عزیزم، یک روز عادی و بهترین حالت ممکن! در اتاق نشیمن،استنلی لمبچاپ و برادر کوچک ترش، آرتور مشغول تماشای تلوزیون بودند. اسکی بازی روی آب اسکی می کرد که یک دفعه افتاد و صدای شلپ و شولوپ بلندی درست کرد. آرتور آن قدر بلند خندید که صدای زنگ تلفن را نشنید. اما استنلی آن را شنید و جواب داد. کسی که پشت خط تلفن بود گفت: منزل لمبچاپ؟ من رئیس جمهور هستم. شما؟ استنلی لبخندی زد و گفت: من هم پادشاه فرانسه! اما فرانسه پادشاه ندارد. یعنی فعلا ندارد. استنلی که نگاهش به تلوزیون بود گفت: ببخشید. من خیلی کار دارم، حوصله ی شوخی هم ندارم. من و برادرم داریم تلوزیون تماشا می کنیم. خوب پسر کوچولو، برو به برنامه ات برس! بعد تلفن قطع شد و درست همان موقع پدر و مادر آمدند تا بقیه ی برنامه را تماشا کنند. استنلی گفت: هِی، حدس بزنید چه اتفاقی افتاد؟ مادر مه همیشه روی صحبت کردن بچه ها حساسیت داشت، گفت: هِی برای صدا کردن اسب هاست عزیزم! کی بود تلفن کرد؟ استنلی خندید و گفت: آقای رئیس جمهور! آرتور هم خندید و گفت: استنلی هم جواب داد که من هم پادشاه فرانسه هستم. ناگهان اسکی باز از صفحه ی تلوزیون محو شد و صدای کلفتی اعلام کرد: ما پیغام ویژه ای از کاخ ریاست جمهوری برای شما داریم. خانم ها و آقایان، جناب رئیس جمهور! و تلوزیون  رئیس جمهوررا که پشت میزش نشسته بود نشان داد. او که خیلی جدی به نظر می رسید، گفت: ملت عزیز: متاسفم که این برنامه را قطع کردم، اما یک نفر از شما نمی فهمد که من آدم بسیار مهمی هستم و نمی توانم وقتم را با شوخی پای تلفن تلف کنم. امیدوارم شخص مورد نظر این را بفهمد. از شما متشکرم. حالا به ادامه ی برنامه توجه کنید. اسکی باز که هنوز هم مشغول اسکی روی آب بود، دوباره روی صفحه ی تلوزیون ظاهر شد. مادر گفت: استنلی، منظور رئیس جمهور چه بود؟....  

فهرست

• واشنگتن
• پرواز
• در فضا
• تی رایی ها
• تی روایل
• داستان رئیس جمهوری اُت
• فکر خوب استنلی
• وزن کردن
• به طرف خانه
• دوباره زمین

از سری کتاب های بنفشه نویسنده: جف براون مترجم: شیما فتاحی انتشارات: قدیانی