loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب لبخند گم شده (کتاب های سفید)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب لبخند گم شده از مجموعه ی مهارت های زندگی، اثر تیئری روبرت با ترجمه ی فراز پندار توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

سوفی دختر کوچولویی است که همیشه لبخندِ زیبایی بر لب دارد و همه او را به خاطر همین چهره ی شاد و مهربانش بسیار دوست دارند. آن روز زمانی که او به خانه باز می گردد تمام اعضای خانواده حتی دوستش سارا متوجه یک تغییر بزرگ در سوفی می شوند؛ او برای اولین بار چهره ی ناراحت و غمگینی به خود گرفته است. مادر، از او دلیل این حالتش را می پرسد اما دختر تنها در جواب می گوید: فکر کنم لبخندم را گم کرده ام! آن روز پدر تمام سعی خود را می کند تا با پوشیدن لباس دلقک ها و در آوردن شکلک دوباره شادی را به صورت دخترش بازگرداند اما هیچ فایده ای ندارد. او به خوبی می داند که لبخند خود را کجا گم کرده است؛ زمانی که سوفی از پسرکی که در کوچه مشغول بازی کردن با دوستانش بود، می خواهد او را هم بازی بدهند؛ پسر با صدای بلندی می خندد و می گوید ما دخترها را بازی نمی دهیم و درست در همان لحظه لبخند از روی صورت سوفی محو و به روی لبان آنها می رود. عمه غرغرو، به او می گوید اشتباه تو در همین است که به همه، حتی پسرهای نادان لبخند می زنی. بعد از صحبت های عمه، دختر کوچولو تصمیم می گیرد به سراغ پسر برود تا چیزی را که از او دزدیده، پس بگیرد... از ویژگی های مثبت لبخند گم شده، می توان به متنی ساده، جملات کوتاه و صفحاتِ مصور تمام رنگی به کار گرفته شده در آن اشاره کرد؛ هم چنین کودکان با مطالعه ی داستان آمده در آن به اهمیت دوستی و داشتن رفتار درست با دیگران پی می برند این اثر جلد 99 از مجموعه مهارت های زندگی است.


برشی از متن کتاب


دیروز لبخندم را گم کردم. همه مرا نگاه می کردند. همه ی بچه ها می خواستند بدانند که از چه چیزی ناراحتم؟ سارا، بهترین دوستم، پرسید: کسی پایت را لگد کرده است؟ فورا جواب دادم: نه. خیلی سعی کردم لبخند بزنم اما نتوانستم. وقتی به خانه رسیدم مامان پرسید: چی شده؟ کو لبخندت؟ کاشکی زود برگردد. دنیا بدون لبخند تو قشنگ نیست. جواب ندادم. در عوض دستهایم را جلوی دهانم گرفتم. بعد بابا گفت: یک دقیقه صبر کن. من خوب می دانم چطور تو را بخندانم و از اتاق رفت بیرون. وقتی برگشت، مثل دلقک ها لباس پوشیده بود. شروع کرد به شکلک درآوردن. معمولا این کار بابای من خیلی خنده دار است. اما بازهم لبخند نزدم. به او گفتم دلم می خواهد روی زانویش بنشینم. راستی، اصلا چرا من باید همیشه لبخند بزنم؟ از خودم می پرسیدم که بابا و مامان، خودم را دوست دارند یا لبخندم را؟ خودم خوب می دانستم لبخندم کجاست: درست روی لب های پسرک. من به او لخند زده بودم و او لبخندم را دزدیده بود. وقتی از پسرک خواستم مرا هم بازی بدهد، به من خندید. بعد دوستان پسرک هم هرهر به من خندیدند و گفتند: ما با دخترها بازی نمی کنیم. لبخند من رفت روی صورت آنها. آن شب عمه غرغرو به ما سر زد و گفت که تقصیر خودم است. او غرغر کنان گفت: تو نباید به هر کسی لبخند بزنی؛ مخصوصا به پسرهای نادان، شرط می بندم که پسرک تو را دوست دارد. مامان به من گفت که بی خودی نگران نباشم، چون هنوز هم خیلی لبخند برایم باقی مانده است. اما من مطمئن نبودم. امروز صبح به پسرک گفتم که باید لبخند مرا پس بدهد. به او گفتم: تو پسر نادانی هستی، تازه می دانم که مرا دوست داری...      

  • مهارت های زندگی
  • نویسنده: تیئری روبرت
  • مترجم: فراز پندار
  • انتشارات: فنی ایران


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب لبخند گم شده (کتاب های سفید)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل