loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب قولولی - نردبان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب قولولی نوشته ی عادله خلیفی توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

"قولولی" نام قورباغه ای می باشد که به همراه جمعی از دوستانش از جمله فیل، ماهی ها، سنجاقک ها و... در کنار برکه ای زندگی می کند. یک روز آفتابی او مثل همیشه در برکه مشغول شنا کردن بود که لا به لای نی ها، چشمش به یک مگس می افتد. او جستی می زند و روی یک برگ می نشیند؛ سریع زبانش را پرتاب می کند تا آن را شکار کند ولی بعد، هر کاری می کند زبانش بر نمی گردد. او ابتدا خوشحال می شود و با خود می گوید حتما تعدادشان بسیار زیاد است اما بعد از مدت زمان کوتاهی متوجه می شود؛ زبانش به یک تخته سنگ چسبیده و کاری از دستش برنمی آید. بنابراین او شروع می کند به بالا و پایین پریدن تا شاید دوستانش که در آن طرف برکه هستند متوجه مشکلش بشوند و برای کمک بیایند. از بخت بدِ قولولی، دوستانش با دیدن او فکر می کنند این یک بازی است و آنها هم شروع به پریدن می کنند. بعد از این که قورباغه می بیند آنها متوجه منظورش نشده اند؛ تصمیم می گیرد صحبت کند اما هر کاری می کند نمی تواند و تنها صدایی که از دهانش خارج شد " قققققق " است. دوستانش با خود فکر می کنند حتما این آوازی است که قولولی از آنها می خواهد همگی باهم بخوانند بنابراین همه باهم شروع کردند به " ققققققق " کردن. قورباغه ی بیچاره که می بیند هیچ کدام از این کارها فایده ای ندارد، غمگین و ناراحت در گوشه ای می نشیند و شروع می کند به گریه و زاری... کودکان با مطالعه ی داستان آمده در این کتاب علاوه بر سرگرم شدن یاد می گیرند زمانی که برای تفریح به طبیعت می روند نباید زباله های خود را آن جا رها کنند، باید مراقب حیوانات، محل زندگی آنها و محیط زیست باشند. زبان ساده، صفحات مصور و رنگ آمیزی شاد از دیگر ویژگی های مثبت آن می باشد.

 


برشی از متن کتاب


برکه در نور خورشید می درخشید. قورباغه آرام آرام سرش را بالا آورد؛اول خوب همه جا را نگاه کرد. بعد تمام سرش را چرخاند و در آخر جستی زد و نشست روی برگ. چند تا قورباغه ی دیگر آن طرف برکه داشتند جست و خیز می کردند. هنوز خبری از آدم ها نبود. شکم قورباغه شروع کرد به قور قور! اطرافش را نگاه کرد. ناگهان لا به لای نی ها چیزی دید. یک مگس بود. سریع زبانش را پرتاب کرد. مگس چسبید به زبانش. زبانش را کشید، ولی برنگشت توی دهانش. هرچه آن را می کشید، نمی آمد. با خودش فکر کرد مگر می شود یک مگس این قدر سنگین باشد؟ زبانش را دو دستی گرفت و کشید. ولی فایده ای نداشت. پاهایش را هم گذاشت روی زبانش و کشید و کشید. پرت شد توی برکه، ولی زبانش نیامد که نیامد. تا برسد به لب برکه فکرهای عجیب و غریبی کرد. شاید بیش تر از یک مگس باشد؟ مثلا صد تا؟ نه صد تا هم این قدر سنگین نبودند! حتما هزار تا مگس بودند و از این فکر خوشحال شد. تا مدت ها می توانست روی برگ ها دراز بکشد و یکی یکی مگس بخورد و به این زودی ها بی مگس نمی ماند. وقتی به مگس رسید، دهانش از تعجب باز ماند. البته زبانش لوله شده بود و نمی توانست دهانش را ببندد. یک دانه مگس بیش تر نبود، زبانش به چیز دیگری چسبیده بود. شروع کرد به بالا و پایین پریدن تا شاید  کسی به کمکش بیایید. قورباغه های آن طرف برکه همه او را دیدند و همه آمدند این طرف برکه. نگاهش کردند، ولی منظورش را نفهمیدند. فکر کردند می خواهد بازی کند. آنها هم شروع کردند به بالا و پایین پریدن. کم کم ماهی های روی برکه هم متوجه شدند و آنها هم روی آب شروع کردند به بالا و پایین پریدن. همه ی ساکنان برکه از پرنده ها و سنجاقک ها و پشه ها و هر جانوری که آن دور و بر بود شروع کرد به بالا و پایین پریدن. حتی خورشید هم توی آسمان بالا و پایین می رفت. قورباغه دید فایده ای ندارد و هیچ کس متوجه اش نمی شود، دیگر بالا و پایین نپرید. کم کم قورباغه های دیگر هم نپریدند و ماهی ها و پرنده ها و... خورشید هم سر جایش ایستاد. قورباغه اشاره کرد به چسب، ولی نمی توانست حرف بزند و گفت " ققققققققق... قققققققق... " قورباغه ها فکر کردند این آواز مخصوصی است و باهم گفتند: قققققققق... ققققققققق... ماهی ها هم گفتند: قققققققق... و همه تکرار کردند. قورباغه دید فایده ای ندارد، نشست و زار و زار گریه کرد...  

  • از سری کتاب های نردبان
  • نویسنده: عادله خلیفی
  • تصویرگر: آتنا شمس اسفندآبادی
  • انتشارات: فنی ایران


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قولولی - نردبان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل