محصولات مرتبط
کتاب قهرمان کوچک از مجموعه ی قصه های قرآنی به روایت امید پناهی آذر با تصویرگری زهره ثقفی توسط نشر گاج به چاپ رسیده است.
در روزگاران بسیار دور در سرزمین فلسطین که قوم بنی اسرائیل در آن ساکن بودند، پادشاهی عادل و مهربان به نام طالوت بر مردم حکمرانی می کرد. روزی پادشاه ستمگر کشور همسایه که مردی قوی هیکل و نیرومند به نام جالوت بود، به مرزهای سرزمین بنی اسرائیل حمله کرده و آنجا را به تصرف خود درآورد. وقتی طالوت از حملهی جالوت به مرزها باخبر شد، با تمام سربازانش راهی مقابله با او و سپاهش شد. سربازان جالوت به پشت گرمی فرماندهی غول پیکر و پر زورشان با روحیه ای قوی با سربازان طالوت می جنگیدند و آنها را یکی پس از دیگری می کشتند. در قوم بنی اسرائیل پسری بود به نام داوود که در پرتاب قلاب سنگ مهارت بسیاری داشت اما چون هنوز پسری نوجوان بود اجازه پیدا نکرده بود همراه دو برادر دیگرش به جنگ برود. روزی از طرف پدرش مامور شد که برای برادرانش در میدان جنگ غذا ببرد. وقتی به آنجا رسید از صحبت های برادرانش متوجه شد که به خاطر جثهی بسیار تنومند جالوت هیچ کس توان رویارویی با او و شکستش را ندارد. داوود ادعا کرد که می تواند او را شکست بدهد و پیش طالوت رفت تا از او اجازهی نبرد بگیرد و...
بچه ها همواره قصه ها را دوست دارند، آدم بزرگ ها هم با سرزمین قصه آشنایی دیرینه دارند. به همین دلیل خداوند بزرگ و مهربان در کتاب بزرگ و بی نظیرش گاهی با زبان قصه سخن می گوید، داستان های گذشتگان را روایت می کند؛ تا از آن ها عبرت بگیریم و زندگی بهتری داشته باشیم. مجموعه ی قصه های قرآنی روایت و تصویر را در کنار هم قرار داده تا شاید قطره ای از اقیانوس زلال و بی نهایت معجزه ی خداوند را به کودکان عرضه کند. این مجموعه در جلدهای مختلف، قصه هایی کوتاه از قرآن را به زبانی ساده و قابل فهم برای کودکان و نوجوانان به رشتهی تحریر در آورده است.
فهرست
کتاب قصه های قرآنی قهرمان کوچک
برشی از متن کتاب
در روزگار قدیم و در سرزمینی دور که امروز به آن "فلسطین" می گویند، پادشاه عادلی به نام طالوت فرمانروایی می کرد. طالوت همیشه می خواست مردمش در رفاه و راحتی زندگی کنند. او سال ها زحمت کشید تا عاقبت زندگی مردم بنی اسراییل را سر و سامان داد. در همسایگی آن سرزمین، پادشاه ستمگری به نام "جالوت" حکمرانی می کرد. روزی جالوت به مرزهای سرزمین بنی اسراییل حمله کرد و مردم را از خانه هایشان فراری داد و مزارع آن ها را به آتش کشید و خانه هایشان را خراب کرد. طولی نکشید که خبر حمله ی لشکر جالوت را به طالوت رساندند. طالوت نیز بیدرنگ، لشکری فراهم کرد و راهی نبرد شد. جالوت به اندازهی یک غول، بزرگ و نیرومند بود. سربازان جالوت در پناه فرماندهی غول پیکر شان به راحتی با سربازان طالوت می جنگیدند و آن ها را می کشتند. در میان قوم بنی اسراییل، مردی زندگی می کرد به نام "ایشاء" که سه پسر داشت. او نیز، دو پسر خود را به جنگ با جالوت فرستاده بود، اما پسر کوچک ترش، داوود را پیش خود نگه داشته بود. یک روز، ایشاء مقداری غذا به داوود داد و گفت: "این غذاها را برای برادرانت ببر، اما خودت وارد میدان جنگ نشو." داوود، قلاب سنگ خود را برداشت، غذاها را در بقچه ای پیجید و به راه افتاد. وقتی داوود برادرهایش را پیدا کرد، غذاها را به آن ها داد و از جنگ پرسید. یکی از برادرها گفت: "این جالوت، مثل غول میماند! کسی جرئت ندارد با او بجنگد! اگر این طور پیش برود، شکست می خوریم!" داوود گفت: "من می توانم با او بجنگم!" برادر دیگر گفت: "آخر چطور؟! او به راحتی تو را می کشد!" داوود، قلاب سنگش را نشان داد و گفت: "با این! من با این قلاب سنگ، کارش را میسازم! مگر یادتان نیست با همین قلاب سنگ، یک خرس بزرگ را که به گله مان حمله کرده بود از پا درآوردم؟!...
(کتاب های زنبور) به روایت: امید پناهی آذر تصویرگر: زهره ثقفی انتشارات: گاج
مشخصات
- نوع جلد نرم
- قطع رحلی
- نوبت چاپ 2
- سال انتشار 1395
- تعداد صفحه 16
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران