loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب قصه های پیامبران 6 (قصه ی حضرت موسی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب قصه ی حضرت موسی جلد ششم از مجموعه قصه های پیامبران نوشته ی محمود پور وهاب توسط انتشارات جمال به چاپ رسیده است.

داستان موسی از داستان های جذاب کتاب قرآن است و بیشتر از سایر پیامبران به آن پرداخته شده است. موسی کودکی که مقارن با حکومت فرعون به دنیا آمد و مادرش برای حفاظت او از مرگ او را در سبدی گذاشت و به رود نیل سپرد و همسر فرعون او را از آب گرفت و بزرگ کرد. او که قرار بود قربانی خواب فرعون شود در قصر او پرورش یافت و جوان و رعنا شد. در جوانی برای دفاع از مظلومی، مردی را به قتل رساند و مجبور شد مصر را ترک کند. او با دختر شعیب پیامبر ازدواج کرد و بعد سالها قصد کرد به مصر بازگردد. او در راه به پیامبری برگزیده شد. فرعون او را به تمسخر گرفت و معجزاتش را باور نکرد و او و پیروانش را تهدید به مرگ کرد تا زمانی که....

داستان موسی پند آموز ترین داستان قرآن است. کودک با خواندن آن متوجه می شود، نمی توان تقدیر و سرنوشت را تغییر داد، باید از مظلوم دفاع کرد، مقابل ظلم ایستاد، از بلا دور شد، چشم و دل را پاک نگه داشت، و از همه مهم تر به خدا ایمان داشت. کتاب مصور و رنگی است و نقاشی های آن بر گرفته از معتبرترین کتب تفسیر قرآنی است. این کتاب برای کودکان رده ی سنی "ب" و "ج" مناسب می باشد.

 


برشی از متن کتاب


اتفاق عجیب یک روز در زندگی حضرت موسی (ع) اتفاق عجیبی افتاد. ظهر بود و شهر خالی از جمعیت. یک مرد زورگو و بد زبان داشت یک آدم ضعیف و بیچاره را به شدت کتک می زد. مرد فقیر التماس می کرد و کمک می خواست. موسی (ع) خشمگین شد و مشت محکی به مرد زورگو زد. مرد زورگو ناگهان افتاد و مرد. موسی (ع) با دیدن این صحنه فوری از آن جا رفت. موسی (ع) از کاری که کرده بود خیلی پشیمان بود و احساس گناه می کرد. از خدا خواست گناهس را ببخشد. فردای آن روز، دوباره داشت از بازار عبور می کرد. دید همان مرد فقیر با یک نفر دیگر در حال دعواست. مرد فقیر با دیدن موسی (ع) او را شناخت، به سویش آمد و گفت کمکم کن! موسی (ع) خشمگین شد و گفت: به راستی که تو آشکارا گمراهی و... مرد از طرز حرف زدن موسی ترسید. رو به مردم کرد و گفت: این همان کسی است که دیروز یک نفر را کشت. جاسوسان به سرعت به سوی فرعون رفتند و به او گفتند: موسب همان کسی است که دیروز آن مرد ثروتمند را کشته است. مشاوران فرعون که با موسی خوب نبودند، گفتند: موسی همان مرد موعود است. اگر او را آزاد بگذاری حکومتت را نابود می سازد. فرعون دستور داد موسی(ع) را پیدا کنند و به جرم قتل بکشند. جوانی در قصر کار می کرد که با موسی (ع) دوست بود. کسی را پنهانی فرستاد تا به موسی (ع) بگوید از شهر فرار کن.   در سرزمین مدین حضرت موسی (ع) چندین روز در بیابان راه رفت تا به سرزمین "مدین" رسید. زیر سایه ی درختی نشست. رو به روی خود گله داران زیادی را دید که دور چاه آب جمع شده بودند و داشتند برای گله های خود از چاه آب می کشیدند. دو دختر را دید، کنار گله ی خود دورتر ایستاده بودند و نمی توانستند آب بردارند. موسی (ع) به کمک آن ها رفت، از چاه آب کشید و گوسفندانشان را سیراب کرد. دو دختر خوشحال شدند. آن ها دختران "شعیب پیامبر" بودند.

نویسنده: محمود پوروهاب تصویرگر: حسین آسیوند - طیبه توسلی انتشارات: جمال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قصه های پیامبران 6 (قصه ی حضرت موسی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل