loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب قصه های پیامبران 2 (قصه ی حضرت نوح)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب قصه ی حضرت نوح جلد دوم از مجموعه ی قصه های پیامبران نوشته ی محمود پوروهاب توسط انتشارات جمال به چاپ رسیده است.

یکی از برترین آفریده های خداوند پیامبران هستند که در شیوه زندگانی خود اصول و اساسی را دنبال می کنند که این اساس می تواند راه گشای ما در زندگی باشد بنابراین، این کتاب سعی می کند با زبانی دل نشین در قالب داستانی پر محتوا و همراه با تصویر گری هایی جذاب با رنگ های شاد و متناسب برای گروه سنی نوجوان قصه ی زندگی پیامبرانی همچون حضرت نوح را که در قرآن کریم آمده است برای ما بازگو کند تا با خواندنش دانسته هایی از شیوه ی زندگی آنان کسب کنیم و پایه ی زندگی آن ها را اساس زندگی خود قرار دهیم. حال داستان این گونه آغاز می شود که در زمان های خیلی دور و در سرزمین های دجله و فرات که به ” رادفین ” معروف بود، گروهی از مردمان بت پرست زندگی می کردند. آن ها فکر می کردند که بت ها سرنوشت آن ها را رقم می زنند. ثروث مندان آن قبیله، اربابان زورگویی بودند که بر مردم فقیر ظلم می کردند و مردم فقیر به جای مبارزه از آنان اطاعت می کردند که این کار حضرت نوح را بسیار ناراحت می کرد. خداوند نوح را به پیامبری برگزید تا میان مردم برود و مردم را به سوی خدا هدایت کند. نوح علیه السلام که مردم را با هم برابر می دانست و می خواست تا فقیران از ظالمان نترسد. این عقاید او، باعث می شد ستمگران از وجود او احساس خطر کنند و بین مردم پخش کنند که نوح فردی دیوانه است و پیامبران باید مال و ثروث داشته باشند. آن ها مردم را تشویق می کردند تا پیامبر خدا را اذیت کنند و به تمسخر بگیرند. ولی حضرت نوح مثل کوه محکم بود و دست از تلاش بر نمی داشت و باز هم مردم را به پرستش خدا دعوت می کرد. حضرت نوح 950 سال مردم را به خدا پرستی دعوت کرد اما فایده ای نداشت تا این که از طرف خدا فرشته ای فرود آمد و به نوح پیامبر گفت: جز تعداد کمی از مردم دعوت تو را نپذیرفته و بقیه مردم عذاب سختی در پیش دارند و باید کشتی بزرگی بسازی. نوح که نجاری ماهر بود فهمید عذاب الهی بسیار نزدیک است و همراه با یارانش شروع به ساخت کشتی کردند. یکی از فرزندانش به نام ” کنعان ” که با او مخالفت کرد و به حرف های پدرش ایمان نداشت. زمان عذاب الهی فرا رسید، حضرت نوح تمامی یارانش و از هر حیوان و پرنده یک جفت را سوار کشتی کرد و ناگهان چنین بارانی بارید که هیچ کس در مدت عمرش چنین باران شدیدی ندیده بود و در مدت کوتاهی سیل به راه افتاد، در آخرین لحظات دعوت نوح به خدا پرستی، کنعان پسرش بود که دعوتش را پس زد و از کوه بالا می رفت که...

 


برشی از متن کتاب


روز موعد دیگر خیلی نزدیک شده بود. پیامبر خدا نشانه های عذاب الهی را احساس می کرد. به یارانش دستور داد هر چه غذا و آذوقه در خانه دارند به کشتی بیاورند و از هر حیوان، پرنده و چرنده یک جفت پیدا کنند و در طبقه پایین کشتی جای دهند. این کار چندین روز طول کشید. وقتی همه چیز آماده شد عذاب الهی خودش را آشکار کرد. ابر های سیاه در گوشه گوشه ی آسمان پیدا شدند و لحظه به لحظه بزرگ و بزرگ تر شدند. به سوی هم حرکت کردند. ناگهان زمین و آسمان سیاه شد. ابرها در هم پیچیدند. صدای غرش ابر ها گوش خراش بود و ادامه داشت. با هر رعد و برق، آسمان شاخه شاخه می شد و زمین می لرزید. یک دفعه باران تند بارید. باران های دم اسمی، نه از آن هم شدید تر. هرگز کسی در مدت عمرش چنین باران شدیدی ندیده بود. در مدت کوتاهی سیل به راه افتاد و باران لحظه به لحظه تند تر و تند تر شد. همه ی دشت ها را آب گرفت. نوح با یارانش در کشتی سوار شد. مردم را می دید که زیر شلاق باران به طرف کوه ها می دویدند بادهای شدید نیز از راه می رسیدند. آب ها موج برداشتند. نوح پسرش ” کنعان ” را دید که به سوی کوه می دوید. او را صدا زد: پسرم کنعان به سوی ما بیا و از کافران نباش! پسرش فریاد زد: هرگز! به کوه می روم. کوه مرا از آب حفظ می کند. نوح دوباره در میان باد و امواج خروشان پسرش را صدا زد: برگرد پسرم! سوار کشتی نجات شو... اما پسرش بی اعتنا به او همچنان به طرف کوه می دوید. نوح خواست باز صدایش بزند که موجی بزرگ از راه رسید و پسر را با خود به سویی برد. طوفان و سیل همه چیز را در هم ریختند. آب بالا و بالا آمد و کوه های بلند در زیر آب پنهان شدند. کشتی حرکت کرد. بعد از چهل شب و روز باران از نفس افتاد. خورشید در گوشه ی آسمان طلوع کرد. رنگین کمان زیبایی در دل آسمان نقاشی شد. زندگی به سرنشینان کشتی سلام کرد. نوح با خوشحالی کلاغی را در آسمان به پرواز درآورد تا جایی که نشانی از ساحل و خشکی پیدا کند. کلاغ تا دور دست ها پرواز کرد و بعد از ساعتی برگشت. هنوز همه ی دشت ها و کوه ها پوشیده از آب بود. آسمان صاف و آب آرام بود. زمین کم کم آب ها را می بلعید. بار دیگر نوح کبوتر سفیدی در آسمان پرواز داد. کبوتر در آسمان پر کشید دور و دور تر شد‌ پس از ساعتی کبوتر برگشت. با دیدن کبوتر، صدای خنده و سادی در کشتی پیچید زیرا کبوتر شاخه ای از زیتون را در منقار داشت و این نشان می داد جایی در این نزدیکی خشکی وجود دارد. کشتی به همان سویی که کبوتر آمده بود حرکت کرد. کم کم چند کوه و تپه دیده شدند. سرنشینان کشتی با خوشحالی قدم بر

نویسنده: محمود پوروهاب تصویرگر: حسین آسیوند - طیبه توسلی انتشارات: جمال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قصه های پیامبران 2 (قصه ی حضرت نوح)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل