loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ابراهیم و اسماعیل (قصه های قرآنی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب ابراهیم و اسماعیل از مجموعه قصه های قرآنی، به روایت امید پناهی آذر با تصویرگری مریم ثقفی توسط انتشارات گاج به چاپ رسیده است.

مجموعه‌ی قصه های قرآنی در جلدهای مختلف به روایت قصص قرآنی پرداخته و کودکان را با آموزه های قرآنی و زندگی پیامبران آشنا می کند. این جلد به بیان داستان حضرت ابراهیم و فرزندش اسماعیل می پردازد. قصه از آن جا آغاز می شود که حضرت ابراهیم به فرمان خدا، همسرش هاجر را به همراه فرزندشان اسماعیل به بیابانی بی آب و علف بین دو کوه صفا و مروه برده، با طلب آبادانی آن بیابان از خداوند، با آن ها خداحافظی کرده و می رود. کم کم هاجر و طفل شیرخوارش تشنه می شوند، اما آبی برای خوردن ندارند. با دیدن تشنگی کودک، طاقت مادر تمام شده، او را رها کرده و به دنبال آب می گردد. او هفت بار فاصله‌ی بین کوه صفا و مروه را در جست و جوی آب، دوان دوان طی کرده و در پی سراب می رود تا این که نا امید از پیدا کردن آب به سوی اسماعیل بر می گردد. با کمال ناباوری می بیند که به لطف خداوند، زیر پای طفلش چشمه‌ی آبی در حال جوشیدن است و بعد از سجده و اشک شوق، او و کودک سیراب می شوند. با پیدا شدن چشمه‌ی آب آن جا کم کم آباد شده و کاروان های زیادی برای سیراب کردن کاروانیان از آنج می گذرند. تا این که روزی حضرت ابراهیم با کاروانی به آن جا می رود و با دیدن همسر و فرزندش که صحیح و سالم هستند، خدا را شکر کرده و در کنارشان می ماند. پس از سیزده سال سرنوشت امتحانی دوباره سر راه حضرت ابراهیم قرار می دهد؛ در خواب به او وحی می شود که فرزندش اسماعیل را برای خشنودی خداوند قربانی کند! اما این کاری است بس دشوار و نا ممکن و کمتر بنده ای می تواند از عهده اش برآید؛ باید دید حضرت ابراهیم چگونه فرمانبرداری اش از خداوند بزرگ را نشان خواهد داد. آیا حاضر خواهد شد پاره‌ی تنش را به امر خداوند قربانی کند؟ کتاب ابراهیم و اسماعیل از مجموعه قصه های قرآنی، به روایت امید پناهی آذر توسط انتشارات گاج به چاپ رسیده است.


برشی از متن کتاب


هاجر فرزندش را در سایه ا‌ی گذاشت و با عجله کنارکوهی رفت. اما آبی در آن جا پیدا نکرد. ناامید به اطراف و کمی دورتر نظر انداخت. ناگهان برقی از دل کوهی دیگر دید. هاجر با عجله به آن طرف رفت، اما جز سراب چیزی ندید. نوزادش از تشنگی پا به زمین می کوبید، اما بی فایده بود. با این حال، هاجر از پا نیفتاد. او هفت بار فاصله بین کوه صفا و مروه را به خیال دیدن آب دوید، اما هربار ناامید و خسته تر می شد. این کار او بی فایده بود. هاجر گریان به کنار فرزندش رفت. خواست او را به آغوش بگیرد که ناگهان از زیر پای اسماعیل چشمه ای باز شد و آبی زلال از دل آن جوشید. هاجر با عجله به نوزادش آب داد و خودش نیز در حالی که هم زمان هم می خندید و هم می گریست از آن چشمه نوشید و از خداوند تشکر کرد. به این ترتیب، هاجر و اسماعیل از مرگ حتمی نجات پیدا کردند. طولی نکشید که آوازه‌ی این چشمه‌ی زلال در همه جا پیچید و آن جا محل رفت و آمد کاروان های تشنه و وامانده شد‌ روزها گذشت تا این که سرانجام ابراهیم (ع) برگشت. او که شگفت زده شده بود، زن و فرزندش را در آغوش کشید و خداوند را سجده کرد. از آن به بعد آن ها زندگی زیبا و پرباری را شروع کردند‌. سیزده سال گذشت. یک شب ابراهیم (ع) خواب عجیبی دید. وقتی از خواب پرید به اسماعیل گفت:  "پسرم، خواب عجیبی دیدم." اسماعیل گفت: "چه خوابی پدر؟ برایم تعریف کن!" ابراهیم (ع) آهسته گفت: "خداوند به من دستور داده بود که تو را ذبح کنم!" سپس لبخندی زد و گفت: "نگران نشو پسرم، فقط یک خواب بود!" اما دو شب دیگر باز هم آن خواب را دید. وقتی خوابش را باز برای اسماعیل تعریف کرد، اسماعیل گفت: "من آماده ام! هر زمان که شما بگویید، گوش به فرمانم! پدر مهربانم، هر دستوری را که به تو داده شده اجرا کن!" ابراهیم (ع) به انبار رفت و کارد و طنابش را برداشت و از خانه بیرون آمد. اسماعیل به دنبال پدرش به راه افتاد...      

(کتاب های زنبور) به روایت: امید پناهی تصویرگر: مریم ثقفی انتشارات: گاج  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ابراهیم و اسماعیل (قصه های قرآنی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل