loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب قصه های بترس برای بچه های نترس 2 (شبح سفیدپوش)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب شبح سفیدپوش دومین جلد از مجموعه ی قصه های بترس برای بچه های نترس، نوشته ی محمدرضا شمس و تصویرگری مهدی صادقی از سوی نشر هوپا به چاپ رسیده است.

پدر امیرمهدی برای چند هفته به ماموریت کاری رفته و او اکنون تنها مرد خانه است که باید مراقب مادر و خواهرش باشد. یک شب امیرمهدی بعد از اتمام کارش با رایانه آن را خاموش کرده و روی تختش دراز می کشد؛ اما مدتی نمی گذرد که دوباره رایانه با صدایی عجیب روشن می شود. امیرمهدی با خودش فکر می کند که حتما آن را درست خاموش نکرده و این بار دو شاخه را از داخل پریز برق درمی آورد تا با خیال راحت بخوابد؛ ولی بعد از چند لحظه دوباره رایانه روشن می شود و تصویر شبحی سفیدپوش روی صفحه ی مانیتور ظاهر می شود. شبح، زنی با صورتی رنگ پریده و موهایی بسیار بلند و آشفته است که از داخل صفحه بیرون آمده و به سمت تخت امیرمهدی می رود. پسرک به قدری می ترسد که قادر به حرکت کردن و حتی فریاد زدن هم نیست اما بلاخره هر طور شده از تخت پایین می آید و به سمت پذیرایی می دود. شبح که انگار قصدی غیر از به دست آوردن امیرمهدی ندارد دنبال او می دود... داستان حاضر با عنوان شبح سفیدپوش یکی از شانزده داستان ترسناکی است که به گونه ای جذاب و گیرا در کتاب فوق روایت شده است.

مجموعه قصه های بترس برای بچه های نترس شامل سه جلد کتاب با عناوین اسکلت خون آشام، شبح سفیدپوش و داس مرگ است که برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. هر جلد شامل تعدادی داستان کوتاه هیجان انگیز و دلهره آور است؛ داستان هایی از جن ها، هیولاها، گرگینه ها، خون آشام ها، مرده های متحرک و ... که ترس موجود در آن ها با جملات طنزآلود و تصاویر کاریکاتورگونه آمیخته شده است.

 

 


فهرست


گربه ی سیاه اشباح چاه آقای اسکلت دندان های ارتودنسی شده چتر اسب آبی تربچه های خانم هاویشام شبح سفیدپوش گرگین پانی سوسکه توهم شبانه مدرسه ی هیولاها مردآزما خوابگردی های خون آشام چاقو دی زنگرو

برشی از متن کتاب


اول نور سفیدی اتاق بردیا را روشن کرد و بعد صدای وحشتناکی بلند شد و آسمان مثل بمب ترکید. بردیا وحشت زده از خواب پرید و روی تختش نیم خیز شد. شب بود. باران تندی می بارید. قطره های درشت باران از پنجره ی باز اتاق می ریختند روی قالیچه ی فانتزی که تصویر یک ماشین مسابقه ی قرمز رویش بود. آسمان دوباره رعد و برقی زد و از وسط آن هیولایی که به جای چتر یک اسب آبی صورتی روی سرش گرفته بود، پایین آمد. رنگ از روی بردیا پرید و نفسش بند آمد. هیولا که مثل یک پلانگتون غول پیکر بود، به طرف بردیا راه افتاد، زبان بردیا توی دهانش قفل شد. هیولا با قدم های سنگین به بردیا نزدیک می شد. تنها چشم هیولا که تمام صورتش را پر کرده یود، توی خدقه اش می چرخید. آسمان یک بار دیگر رعد و برق زد. بردیا تمام توانش را جمع کرد و جیغ کشید: «هَ... هَ... هیولا، هیولا...» هیولا ایستاد و اسب آبی را زمین گذاشت. اسب آبی خودش را تکان داد. آب به سر و روی بردیا پاشید. هیولا با صدای وحشتناکی خندید. اسب آبی با خوشحالی بالا و پایین پرید. بردیا دوباره جیغ کشید. کمی بعد بابای بردیا از راه رسید. پشت هم خمیازه می کشید. پرسید: «باز چی شده؟» بردیا با دست هیولا را نشان داد. بابای بردیا نگاه کرد. توی تاریکی چیزی شبیه چوب درختی کنار یک مبل راحتی ایستاده بود. پدر بردیا خمیازه  ای بلند کشید و گفت: «آخه پسر جون! اینکه ترس نداره. این فقط... فقط...» و خواب آلود دنبال کلید برق گشت. فقط یه چوب رختیه. این هم که کنارشه فقط... فقط... یه مبله. نگاه کن. آهان... ایناهاش...  دیدی؟...» و کلید برق را زد. رعد و برق برای لحظه ای اتاق را روشن کرد اما لامپ روشن نشد. بابای بردیا گفت: «پسر گلم تو نباید این قدر ترسو باشی. من اندازه ی تو که بودم از هیچی نمی ترسیدم.» و دوباره کلید برق را زد. کلید تقی صدا کرد و این بار لامپ اتاق روشن شد. «بفرما... دیدی؟ چیزی نیست. دیدی ترس نداره...» و چشمش به اسب آبی و هیولای خیس افتاد و وحشت زده جیغ کشید. بردیا جیغ کشید. بابای بردیا جیغ کشید. بردیا جیغ کشید. بابای بردیا جیغ کشید. هیولا به طرف بابای بردیا رفت، یقه اش را گرفت و مثل پر کاه بلندش کرد و با خس خس گفت: «آخه من با این هیکلم خس خس! چوب رختی ام؟ آره؟ من چوب رختی ام؟ خس خس!» اسب آبی صورتی پوش پوش خندید. بردیا به بابایش که آن بالا وسط زمین و هوا دست و پا می زد، نگاه کرد. هیولا بابای بردیا را پایین گذاشت و گفت: «حالا باید تا صبح مثل چوب رختی اینجا وایستی و خس خس تکون نخوری، فهمیدی؟» بابای بردیا سرش را تکان داد. «تا تو باشی که از این بعد حرف بچه ت رو باور کنی.» بعد آرام توی گوش بابای بردیا گفت: «آخه مرد حسابی چرا دروغ می گی؟ خس خس. تو اندازه ی بردیا بودی، از هیچی نمی ترسیدی؟ یادت رفته بار اولی که من رو دیدی چطور خودت رو خیس کردی؟        

نویسنده: محمدرضا شمس تصویرگر: مهدی صادقی انتشارات: هوپا

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 4
  • تعداد صفحه 154
  • انتشارات هوپا

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قصه های بترس برای بچه های نترس 2 (شبح سفیدپوش)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل