loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب قصه هایی از امام زمان 3 (خواستگاری)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب خواستگاری جلد سوم از مجموعه کتاب های قصه هایی از امام زمان ( عج ) به روایت فریبا کلهر با تصویرگری سید حسام الدین طباطبایی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

" ملیکه "، دخترِ ” یَسوعا ” پسر قیصر روم است. پدربزرگ او می خواهد تا ملیکه با پسر عمویش ازدواج کند و همه چیز را برای برگزاری عروسی نیز آماده کرده بود. از آن جایی که ملیکه راضی نبود، به اذن خداوند هنگام برگزاری مراسم ناگهان همه چیز لرزید و عروسی آن دو بهم خورد. مردم هم اعتقاد پیدا کردند که این ازدواج بد یمن است و نباید صورت بگیرد. بعد از آن شبی ملیکه خواب عجیب و زیبایی دید خوابی که نمی شد تفاوتش را با واقعیت تشخیص داد. او خواب حضرت عیسی ( ع )، حضرت محمد ( ص ) و امام هادی ( ع ) را دید که برای خواستگاری او برای امام حسن عسکری ( ع ) آمده بودند. خوابش این گونه بود که ...

 


برشی از متن کتاب


خواب باشکوهی دیدم. خواب عیسی مسیح ( ع ) را دیدم. او به همراه چند نفر از یارانش پیش من آمده بود. همین موقع چهار نفر دیگر هم وارد اتاقم شدند. نمی دانستم آن ها کی هستند و برایم نا آشنا بودند. حضرت مسیح ( ع ) گفت: ” آن ها مهمان های من هستند. ” و به آن ها ادای احترام کرد. مردی که جلوتر از همه می آمد، چهره ای نورانی داشت. حضرت مسیح ( ع ) گفت: ” او حضرت محمد ( ص ) است. آخرین پیامبر خدا. ” حضرت محمد ( ص ) و همراهانش نزدیک تر آمدند. به حضرت مسیح ( ع ) که رسیدند، محمد ( ص ) گفت: ” سلام بر روح خدا. من آمده ام تا ملیکه را خواستگاری کنم. ” حضرت مسیح ( ع ) پرسید: ” برای کدام یک از پسرانت او را خواستگاری می کنی؟ ” حضرت محمد ( ص ) به یکی از مرد های جوان که همراهش بودند نگاه کرد و گفت: ” برای حسن. ” من به جوانی که به خواستگاری ام آمده بود نگاه کردم و همان موقع به او دل بستم. در خواب بودم که حضرت محمد ( ص ) مرا به عقد حسن درآورد. من همسر مردی شده بودم که فقط یک بار او را دیده بودم. خوشحال بودم. روی پایم بند نبودم. می خواستم پرواز کنم. می خواستم از شادی فریاد بکشم و کشیدم. فریاد کشیدم و از خواب پریدم. دیگر، آن دختر غمگین نبود. شاد بودم. می خندیدم. چون راز بزرگی در دل داشتم. شبی دیگر باز هم خواب حسن را دیدم. از او پرسیدم: ” چگونه باید خودم را به شما برسانم؟ ” او گفت: ” به زودی بین مسامانان و پدرت جنگ می شود. پدرت شکست می خورد. خودت را شبیه کنیز ها کن و میان اسیران برو. این طوری می توانی به بغداد بیایی. نماینده ی پدرم با نامه اش به دنبالت می آید. ” همه چیز همان طور که حسن گفته بود پیش رفت. من اسیر شدم.  

(از سری کتاب های بنفشه) به روایت: فریبا کلهر تصویرگر: سید حسام الدین طباطبایی انتشارات: قدیانی  

فریبا کلهر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قصه هایی از امام زمان 3 (خواستگاری)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل