loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب فیظیک (سیپتیموس هیپ: کتاب سوم)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
150,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب فیظیک سومین جلد از مجموعه ی سیپتیموس هیپ اثر انجی سیج و ترجمه ی مهرداد مهدویان توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

در داستان سومین جلد از مجموعه ی سیپتیموس هیپ، سیلاس و گرینگ که زمانی دشمنان یکدیگر محسوب می شدند حال در کنار هم به نگهبانی از قصر ملکه و مراقبت از اتاق های آن می پردازند. روزی سیلاس هیپ برخلاف نظر گرینگ سعی می کند تا قفل و مهر و موم درب های بسته ی قصر را باز کند، بالاخره موفق می شود درب یکی از اتاق های قدیمی راباز کند و از این بابت بسیارخوشحال می شود چرا که متوجه می شود جادویش بر روی قفل های قدیمی اثر دارد، اما او نمی داند با این کارش روح ملکه الدردا را که به مدت 500 سال در آن اتاق تاریک زندانی بوده ،آزاد کرده است. روح ملکه ی باستانی به کمک ارواح دیگری خواستار ملاقات با سیپتیموس می شود و زمانی که او را می بیند از او می خواهد به دیدن روح مارسل لوس پای در نیمه های شب کنار بندر برود. این درخواست برای سیپتیموس عجیب است چون خود او به تازگی در حال خواندن کتاب ها و یادداشت های به جا مانده از مارسل لوس پای که پزشک و کیمیاگری بزرگ در زمان خود بوده، می باشد. بیماری عجیبی در شهر شایع شده است و سیپتیموس حدس می زند شاید بتواند داروی این بیماری عجیب را از روح مارسل لوس پای دریافت کند. در همین حین دختری از سرزمین های شمالی به نام اسناری به شهر آمده است تا به تجارت بپردازد، اما خود نمی داند حضورش در شهر جادوگران چه تاثیری در زندگی خود و هیپ ها خواهد داشت...

سیپتیموس هیپ مجموعه ای 7 جلدی مختص نوجوانان و سفری به دنیای خیال انگیز و پر رمز و راز جادوگران و جادوهایشان است. عناوین این هفت جلد در زبان انگلیسی نیز به غلط تایپ شده اند که به نوعی استعاره از دنیای جادوگران و زبان آن هاست، این نکته نیز در ترجمه ی کتاب و عناوین فارسی آن نیز رعایت شده است. سیپتیموس هفتمین پسر سارا و سیلاس هیپ که جادوگرانی معمولی هستند، می باشد. سیلاس هم هفتمین پسر خانواده اش است و طبق افسانه های جادوگران پسر هفتم، هفتمین پسر از قدرتی بی نظیر برخوردار خواهد بود و می تواند جادوگری بزرگ شود. اما یک روز پس از به دنیا آمدن سیپتیموس قابله که برای دیدن سارا و نوزاد کوچکش به خانه ی آن ها آمده است، بعد از معاینه نوزاد اعلام می کند که سیپتیموس نفس نمی کشد و به ناگهان لب های نوزاد به رنگ بنفش در آمده و زن قابله نوزاد کوچک را درون پارچه ای پیچیده و با خود می برد تا دفن کند. سیلاس در این زمان در راه خانه است که نوزاد دختر کوچکی را در میان برف ها پیدا می کند و تصمیم می گیرد او را به خانه برده و در کنار پسران خود بزرگ کند. زمانی که سیلاس به خانه می رسد متوجه مرگ هفتمین پسر خود شده و به همراه همسرش، سارا تصمیم می گیرند نوزاد دختر را به جای فرزند از دست داده ی خود بزرگ کنند. اما آن ها نمی دانند که این نوزاد دختر که نام جینا را بر روی او می گذارند چه سرنوشتی برایشان رقم خواهد زد.

 


فهرست


درباره ی نویسنده مقدمه اسناری اسنارلسن بازار بازرگان میهمانی ناخواسته سوراخ توی دیوار ملکه ادلدردا مسیر بیرونی سرسره ی ماری آتش زیر آب پیشگویی عملی اتاق پرو ملکه آیینه جیلی جن قوطی قلعی ناوبری مارسل لوس پای راه قدیمی قصر خالی ارواح قصر لانه ی اژدها موش گیرها آتش و پیدا کن یافتن سوار آلفرون غیب گو مسافر قاچاق من، مارسل لوس برج جادوگر هوگوی تازه وارد مصادره انبار شماره نه گوسفندهای وحشت زده گنجینه دراگو برکه ی سیاه شاهزاده اسمیرالدا خاطرات شاهزاده اسمیرالدا شوالیه ها برودا پای جشن خانه ی تابستانی جریان آب زیرزمینی اتاق بزرگ کیمیاگری و فیزیک رودخانه درهای بزرگ زمان پیدا کن صندوق فیزیک بهداری موش های قصر فرستادن آتش استخوانی چیزهایی که شاید دوست داشته باشید بدانید، درباره ی ...

برشی از متن کتاب


بازار بازرگان اسناری صبح زود روز بعد سرحال و قبراق بیدار شد. اولر به حالت روزانه اش برگشته بود؛ گربه ای لاغر مردنی و نارنجی رنگ با دمی نوک سیاه. داشت موشی را برای صبحانه اش می خورد اسناری کشتی باری سلطنتی را کاملا فراموش کرد، ولی موقع خوردن صبحانه همه چیز یادش آمد. برای صبحانه، ترشی شاه ماهی با نان چاودار خورد و فکر کرد که تمام قضیه را خواب دیده است. اسناری کیسه ی اجناس نمونه را از توی انبار بیرون کشید. آن را روی شانه اش انداخت و از روی پله، زیر نور درخشان آفتاب رفت. خوشحال و هیجان زده بود. وارد سرزمین عجیبی شده بود و از آن خوشش می آمد. او از آب های آرام و سبز رودخانه، بوی برگ های پاییزی و دود چوب خوشش می آمد؛ دودی که در هوا می پیچید. از دیدن دیوارهای بلند قلعه که رو به رویش قد علم کرده بودند هم مسحور شده بود. پشت این دیوارها دنیایی کاملا نو وجود داشت که باید کشف می کرد. اسناری به طرف مسیر تیزی رفت که به دروازه ی جنوبی قلعه می رسید و نفس عمیقی کشید. خنکایی در هوا وجود داشت. ولی اصلا شبیه یخبندان هایی نبود که مادرش توی خانه بیدار می شد و می دید توی کلبه چوبی تاریک و کوچکی کنار بندر. اسناری سرش را تکان داد تا فکر مادر را از سرش بیرون کند و به طرف قلعه رفت. وقتی از دروازه ی جنوبی می گذشت، متوجه شد گدایی پیر روی زمین نشسته است . یک گروت از جیبش درآورد، چون مردم سرزمینش عقیده داشتند پول دادن به اولین گدا در سرزمین های خارجی خوش شانسی می آورد. یک گروت را در دست گدا گذاشت ولی خیلی دیر شده بود چون وقتی دستش از دست گدا رد شد، متوجه شد که روح است. گدا از تماس دست اسناری تعجب کرد، چون از میانش رد شده بود، پس با بدخلقی بلند شد و رفت. اسناری ایستاد و کیسه سنگین را روی زمین انداخت. به اطرافش نگاه کرد. قلبش داشت از کار می افتاد. قلعه تا خرخره پر از ارواح مختلف بود. اسناری به عنوان یک غیب گو، چاره ای جز تماشای آن ها نداشت، چون چه ارواح تصمیم می گرفتند برایش ظاهر شوند و چه نه، او همه شان را می دید. اسناری به این فکر می کرد که چطور می تواند پدرش را بین این همه روح پیدا کند؟ نیم بند همان جا چرخی زد و به خانه برگشت، ولی به خودش گفت برای تجارت به این سرزمین آمده و به عنوان دختر یک بازرگان سرشناس، باید همین کار را هم بکند. سرش را پایین انداخت و تا آن جا که می توانست، از رو به رو شدن با ارواح طفره رفت و نقشه اش را دنبال کرد. نقشه ی خوبی بود. کمی بعد از توی گذرگاه کهنه و سرپوشیده ی آجری گذشت که به قصر بازار می رسید. آن جا یک راست به طرف دفتر بازرگان رفت. دفتر کلبه باز رود و علامی روی آن خودنمایی می کرد: «جامعه ی هانستیک و انجمن ثبت شده ی بازگانان شمالی.» ...

نویسنده: انجی سیج مترجم: مهرداد مهدویان انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فیظیک (سیپتیموس هیپ: کتاب سوم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل