loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب فیزلبرت استامپ 2 (پسر ریشو)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب فیزلبرت استامپ و پسر ریشو جلد دوم از مجموعه ی فیزلبرت استامپ اثر ای.اف.هَرولد و با تصویرگری سارا هورن و ترجمه ی بهمن دارالشفایی از نشر هوپا به چاپ رسیده است.

فیزلبرت در حال صرف غذا در چادر غذا خوری سیرک است که حضور چند عضو جدید در سیرک توجه او را به خود جلب می کند آنها در حال صحبت با مدیر سیرک هستند. اما نکته عجیب و تعجب برانگیز درباره ی این خانواده ی سه نفره که شامل پدر و مادر و پسری که هم سن و سال فیز می باشد، این است که همه ی آن ها ریش های بلند و پرپشت و به رنگ آبی دارند. حتی مادر خانواده که یک خانم محسوب می شود همین شکل را دارد و ریش های بلند آبی رنگ او بسیار جلب توجه می کند، در لحظه ی اول فیز از دیدن آن ها خنده اش می گیرد اما پس از مدتی او که تا به حال تنها بچه ی سیرک بوده است تصمیم می گیرد تا با عضو کوچک خانواده ی باربوزال دوست شود. با ورود این خانواده به سیرک اتفاقات عجیبی روی می دهد و برخی از اشیاء به طور ناگهانی غیب می شوند از جمله دندان های مصنوعی شیر و دماغ دلقک ها. کسی نمی داند چه کسانی مقصر این اتفاقات هستند و ...  این اثر مختص گروه سنی 8 تا 15 سال می باشد.

مجموعه ی " فیزلبرت استامپ " شامل ماجراهایی است که برای پسری به نام فیزلبرت روی می دهد که در یک سیرک به همراه پدر و مادرش زندگی می کند، در هر جلد حوادث بامزه و گاه غیر عادی اتفاق می افتد. فیزلبرت که همه او را فیز صدا می زنند و تنها بچه ی سیرک است، در نمایش ها سرش را به داخل دهان شیر می کند و به مدت سی ثانیه نگه می دارد، اما تماشاچیان خبر ندارند که دندان های شیر مصنوعی است و هیچ آسیبی به فیز نمی رساند. مادرش دلقک و پدرش نیز نقش پهلوان پنبه ی سیرک را دارند. آن ها در کنار دیگر هنرمندان سیرک از شهری به شهر دیگری سفر می کنند و هر بار درگیرماجرایی می شوند.

 


برشی از متن کتاب


فصل ششم جایی که فوتبال بازی می شود و صدای جیغی شنیده می شود صبح روز بعد فیزلبرت پشت میز ناهار خوری نشسته بود (که میز شام خوری هم بد و همین طور میز چای خوری) و داشت پشمکش را توی کاسه ی شیر و برشتوک فرو می کرد و حسابی قاشقش را لیس می زد (پدرش می گفت این جوری شستن ظرف ها راحت تر می شود. او علاقه ای به شستن قاشق نداشت. آدم های انگشت شماری به این کار علاقه دارند.) فیز شب قبل خوب خوابیده بود و حالا داشت برای سومین بار نمایش باربوزال ها را برای مادرش تعریف می کرد و می گفت که تماشاچی ها چقدر از آن نمایش خوششان آمده. (البته به این نکته اشاره نکرد که حس می کرد نمایش خودش خیلی خوب پیش نرفته.) مادرش معمولا عاشق شنیدن شایعه های مربوط به سیرک بود (یک جفت گوش پلاستیکی بزرگ هم داشت که هر وقت شایعه ها و غیبت ها حسابی پرآب و تاب می شد، روی گوشش می گذاشت.) بنابراین به فکر فیز خطور نکرد که شاید مادرش علاقه ای نداشته باشد بشنود که نمایش در غیاب او چقدر خوب بوده. فیز موقعی متوجه این نکته شد که پدرش نگاه خاصی به او کرد که معنایش این بود: پسرم، یادت باشد که مادرت دماغش را گم کرده و دیشب نتوانسته در نمایش حاضر شود. شاید دوست نداشته باشد بشنود که در نبود او همه چیز چقدر خوب بوده، هوم؟ نگاه کاملا خاصی بود، اما فیز قبلا هم این نگاه را دیده بود و بلافاصله متوجه منظورش شد. حس کرد چقدر احمق است که این مسئله را فراموش کرده. سعی کرد حرف هایش دلسوزانه تر باشند. گفت: «نمایش خوبی بود، اما اصلا بامزه نبود، مامان. منظورم این است که هیچ کس بهش نمی خندید. به نظرم باید کمی مسخره بازی هم بهش اضافه می کردند.» مامانش که داشت با فنجان قهوه اش ور می رفت، گفت: «جدی، عزیزم؟» فیز گفت: «معلوم است. منظورم این است که یک ریش جادویی در برابر نمایش کیک خامه ای چه حرفی برای گفتن دارد؟» مامان فیز توی صندلی اش ولو شد و گفت: «هوم» همان لحظه، یک نفر در زد. ویستان بود. با صدایی بشاش و رسا پرسید: «سلام فیزلبرت اینجاست؟» آقای استامپ گفت بله هست و ویستان پرسید آیا می توانند بروند بیرون و با هم بازی کنند؟ فیز هیچ وقت دوستی هم سن خودش در سیرک نداشت. تاحالا نشده بود کسی دنبالش بیاید. حس خوبی بهشت دست داده بود. فیز از مامانش پرسید آیا اجازه دارد برود بیرون؟ مادرش گفت: «آره عزیزم.معلوم است که می توانی. فقط حواست باشد که ساعت ده با دکتر غافل گیر کلاس داری.» بیشتر از یک ساعت به آن موقع مانده بود. ویستان یک توپ فوتبال داشت و دوتایی رفتند به پارک کوچکی که بین سیرک و دریاچه مرغابی ها بود تا کمی شوت یک ضرب بازی کنند. ویستان گفت: «دیشب معرکه بودی.» فیز پرسید: «منظورت چیست؟» فکر کرد دوست ریشویش دارد دستش می اندازد. -همین که سرت رو گذاشتی توی دهان شیر. شجاع مال یک دقیقه ات است.کارت دیوانگی بود. فیز که کمی گیج شده بود، گفت: «اُه» به نظر خودش که این کار اصلا شجاعانه نبود. مدت ها بود که این نمایش را با چارلز اجرا می کرد و به نظرش کاملا عادی می رسید. ...    

نویسنده: ای. اف. هرولد مترجم: بهمن دارالشفایی انتشارات: هوپا  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فیزلبرت استامپ 2 (پسر ریشو)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل