loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب فلیکس و گنج های فراموش شده

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب فلیکس و گنج های فراموش شده، جلد چهاردهم از مجموعه ی قصه های فلیکس اثر آنت لنگن، ترجمه ی منیژه نصیری و تصویرگری کنستانزا دروپ توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

در این جلد از مجموعه ی قصه های فلیکس، سوفی به همراه خانواده اش به سواحل جزیره ی سیلت در کشور آلمان برای گذران تعطیلات رفته اند. سوفی به همراه فلیکس در ساحل دریا کتابی را با عنوان گنج های فراموش شده ی آلمان پیدا می کنند، با دیدن کتاب تصمیم می گیرند تا سریعتر چادرشان را برپا کنند و کتاب را درون چادر مطالعه کنند، اما زمانی که در حال برپا کردن آن هستند، به ناگهان باد شدیدی می وزد و چادر را به همراه  فلیکس  که بندهای آن را در دست دارد به آسمان بلند می کند و او را پس از یک پرواز طولانی به جزیره ی "گروده" می برد که کوچکترین دهکده ی کشور آلمان است، که 17 نفر سکنه در آن زندگی می کنند. این جزیره ی کوچک یکی از جاذبه های طبیعی کشور آلمان محسوب می شود و در طی روز 2 بار آب دریا به خاطر جزر و مد دریا بالا و پایین می رود و پارک ملی ساحل گلی را به وجود می آورد. فلیکس تصمیم می گیرد پیش صاحبش سوفی برگردد،و در همین حین چکمه هایی جادویی را پیدا می کند که با هر قدم با آن ها مسافتی هفت فرسنگی را طی می کند. به این ترتیب او سفرش را به نقاط مختلف آلمان شروع می کند و از شهرها، بنادر، جزایر و کوه های آلمان بازدید می کند و در هر نقطه نامه ای را برای سوفی ارسال می کند و گزارشات بازدیدهایش را به اطلاع او می رساند. او در طی این سفر به بندر هامبورگ، شهر بِرِمِن، کوه بروکن، قلعه ی وارتبورگ، قصر بلویو (محل اقامت رئیس جمهور)، شهر برلین و دفتر صدر اعظم آلمان و نقاط بسیار دیگری سفر می کند. کتاب مملو از نقشه و تصاویر واقعی از مناطق جغرافیایی آلمان و تصویرهای خیالی و نامه های فلیکس است.

"قصه های فلیکس" مجموعه ای زیباست که در هر یک از جلدهای آن خرگوشی به نام فیلکس که عروسک دختری به نام سوفی است به اقصی نقاط جهان سفر می کند و اطلاعات جالب و خواندنی در اختیار کودکان قرار می دهد. کتاب های این مجموعه بسیار زیبا و سرگرم کننده هستند و طراحی جالب آن ها به زیبایی شان افزوده است. در تمام جلدهای آن نامه هایی وجود دارد که در صفحات مختلف کتاب داخل پاکت نامه هایی قرار گرفته اند و کودکانی از سراسر کره زمین و یا خود فلیکس آن ها را به نگارش درآورده اند، که در خلال آن ها اطلاعات بسیاری به خواننده انتقال می دهند.

 


برشی از متن کتاب


خانواده سوفی تعطیلات تابستانی به جزیره ی سیلت می روند. همین که چادرشان را برپا می کنند، هر شش نفرشان از روی پل چوبی به طرف ساحل شنی می روند. سوفی، فلیکس خرگوش عروسکی اش را بغل کرده است. گوش های فلیکس در باد تکان می خورد. قبل از آن که فلیکس ساحل را ببیند، صدای موج هایی را که به ساحل می خورد و سر و صدای مرغان دریایی را می شنود. بعد، همراه با سوفی روی شن های نرم راه می رود. این دیگر چیست؟ اوه، آن جا زیر شن ها یک کتاب هست. سوفی خم می شود و آن را بیرون می کشد و می گوید: «فلیکس، ما این را برای خودمان بر می داریم. چون چیزی را که آب می آورد، مال کسی است که آن را پیدا می کند.» سوفی و فلیکس توی چادر با هیجان صفحه به صفحه کتاب را می خوانند. تب پیدا کردن گنج، حسابی آن ها را گرفته است. آن ها با هم تصمیمی عجیب می گیرند: «از حالا به بعد، همه جا با خودمان بیل می بریم. اگر بیل برای کندن نداشته باشیم، چه فایده ای دارد که زیباترین گنج را هم پیدا کنیم؟» یک دفعه باد شدیدی در محوطه می وزد. بندهای چادر از زمین کنده می شود. فلیکس یکی از بندها را می گیرد. در این لحظه چادر به هوا بلند می شود و سوفی طرف دیگر چادر را محکم می گیرد. اما باد خیلی شدید است و چادر را با خرگوش عروسکی می برد. سوفی فریاد می زند: «فلیکس! عزیزم! برگرد!» چقدر خوب می شد اگر فلیکس می توانست برگردد. اما باد شدید او را از بالای چراگاه های گوسفندان، توده های شن ساحلی و بیشه های بنفش با خود می برد. حالا فلیکس از بالای منطقه ای کوچک با فانوس دریایی سفید و قرمزی رد می شود. کمی بعد زیر پایش دریای خروشان است. فلیکس با خودش فکر می کند که اصلا دوست ندارد آنجا بیفتد. دست هایش را تکان می دهد تا به طرف جلو حرکت کند. اما آن دیگر چیست؟ در همین لحظه از میان موج ها چیزی دیده می شود که شبیه نیمرو در یک تابه ی غول پیکر است. باد شدید او را درست به طرف آن می برد. فلیکس تپه ای را می بیند که روی آن خانه های روستایی هستند. درست بالای دودکش یک شومینه چادر را ول می کند. آن بالا ابری از دودکش بیرون می زند و آن پایین خرگوش عروسکی دوده ای از شومینه بیرون می آید. یان از جایش می پرد. فنجان چای از دست پدربزرگش می افتد و فریاد می زند: «خدای من، تاحالا چنین چیزی ندیده بودم.» فلیکس هم سرفه کنان می گوید: «من هم همین طور.» یان به او کمک می کند تا دوده ها را از روی تنش بتکاند. بعد می گوید: «چه خوب است که تو این جایی. چون به جز من فقط یک بچه مدرسه ای دیگر این جا هست. بامن بیا.» یان از خانه بیرون می رود و دوچرخه اش را می آورد و فلیکس را روی فرمان می گذارد. بعد با سرعت با هم می روند. از این سر تا آن سر جزیره خیلی راحت دیده می شود. فلیکس پرنده های وحشی، بره ها، گاوها و چندتایی اسب می بیند. در جزیره هیچ ماشینی وجود ندارد. از یان می پرسد: «چرا خانه های تان روی تپه هاست؟» ...    

نویسنده: آنت لنگن تصویرگر: کنستانزا دروپ مترجم: منیژه نصیری انتشارات: زعفران

آنت لنگن


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فلیکس و گنج های فراموش شده" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل