loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب فرشته های تاریکی | اثر مهناز صیدی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

بخشی از کتاب فرشته های تاریکی

گوشی تلفن میان دستش عرق کرده بود. بدون اینکه حواسش باشد، آن را محکم به گوشش چسبانده بود تا مبادا کلمه ای را از دست بدهد. راضیه داشت می گفت: ظهر ساعت دوازده و نیم بود که دستش رو گذاشت رو زنگ خونه مون. بعد این همه سال اصلا فکرش رو نمی کردم ما رو یادش باشه. اول نشناختمش. بعد که گفت باباته، فهمیدم کیه. بهش گفتم خبر ندارم کجایی. آخرین بار شش هفت ماه پیش باهات حرف زدم. گوش نکرد. یه قیامتی به پا کرد که من و مامان توش موندیم. پسرای رشتچی خونه بودند.

اومدند آرومش کنند؛ ولی رنگ و روش به یه وضعی بود که ترسیدند بهش دست بزنند، شر بشه گردنشون بیفته." - با اون هیکل پیزوی چطوری تونست همچنین غلطی بکنه؟ - نمی دونم والله چی به خوردش داده بودند. بدجوری داشت خودش را به آب و آتیش می زد. انگار که قضیه خیلی براش حیاتی باشه. یه جورایی هم احساس می کردم می ترسه دست خالی بره! اگه خانم رشتچی به دروغ نگفته بود به پلیس زنگ زده فکر نمی کنم حالا حالا دست از سرمون بر می داشت. اسم پلیس که میون اومد خط و نشون کشید و رفت سوار یه ماشین مدل بالا که سرکوچه منتظرش بود، شد. - چه ماشینی؟ اون که دیگه واسه خودش آدم نگه نداشته. - اتفاقا یه ماشین پژو بود. تو اون هاگیر واگیر دقت نکردم چه رنگی بود. فقط یادمه تیره بود.

انگشت به دهن بودم که راننده همچین ماشینی چطور اجازه داده بابات سوار بشه! وقتی دیدم با هم رفتند، فهمیدم همون راننده اون ور آورده بود. دیگه خبری نشد تا یه ماه پیش که این بار یکی دیگه اومد دنبالت. بدون بابات - تنهایی؟ کی بود؟ - حالت خوبه تارا؟ چرا صدات می ارزه؟ - کی بود؟ - خودش رو فامیلتون معرفی کرد. ولی راستش رو بخوای دک و پزش نمی خورد فامیل شما باشه. غیر از این هم یادم بود که فک و فامیلی تو تهران ندارید. حدس زدم بابات این رو هم فرستاده باشه. - چه شکلی بود؟ - یه بلوز شلوار سیاه پوشیده بود با یه عینک آفتابی بزرگ که نصف صورتش رو می گرفت؛ ولی یه بار از گوشه عینک دیدم پای چشمش جای کبودی بود. لبش هم پاره شده بود. یه انگشتر کت و کلفتهم تو دستش داشت. تارا دست به کیوسک تلفن گرفت. پاهایش می لرزید. می دانست. تمام این مدت می دانست که قضیه به این سادگی ها پایان نخواهد یافت. "او" تا زهرش را نمی ریخت، ول کن نبود. - تارا گوشی دستته؟ با صدای لرزانی جواب داد: " اره...اره..گوش می کنم." - میگم تو میدونی اون کی بوده؟ - آره ... حتما سیروس بوده. - یا امام حسین... همون سیروسی که حرفش بود؟ - آره. ...



  • نویسنده: مهناز صیدی
  • انتشارات: شادان

مشخصات

  • نویسنده مهناز صیدی
  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 5
  • سال انتشار 1397
  • تعداد صفحه 651
  • انتشارات شادان

مهناز صیدی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فرشته های تاریکی | اثر مهناز صیدی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل