loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب غروب روزهای آخر پاییز و پنچری - دورنمات

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب غروب روزهای آخر پاییز و پنچری اثر فریدریش دورنمات با ترجمه ی حمید سمندریان توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.

این کتاب، مجموعه ی دو نمایش نامه ی خواندنی تحت عناوین "غروب روزهای آخر پاییز" و "پنچری" را در برمی گیرد که توسط "فریدریش دورنمات"، رمان نویس و نمایش نامه نویس سوئیسی به رشته ی تحریر درآمده اند. هر یک از این داستان ها، با معرفی شخصیت ها و قصه هایی جذاب، خواننده را مجذوب روایت خویش ساخته و او را تا پایان با خود همراه می کنند. به عنوان مثال "در غروب روزهای پاییزی"، شخصیت اصلی داستان، "ماکسیمیلیان فردریک کوربس"، مردی چاق با پوستی تیره است که در یکی از اتاق های هتل مجلل و گران قیمت "ایزل هوهه باد"، روزگار می گذراند. در واقع، وی رمان نویس داستان های جنایی مشهور و صاحب نامی می باشد که برنده ی جایزه ی نوبل شده و علاوه بر آن، جوایز متعدد فراوانی را نیز از آن خود کرده است. متن رمان های جنایی کوربس، آن چنان جذاب و مهیج، جنایت های به وقوع پیوسته در طول داستان های خیالی را تشریح می کند که خواننده تک تک لحظات وقایع هیجان انگیز آن را با تمام وجود لمس کرده و با داستان ارتباط برقرار می کند. اصل ماجرای این قصه از جایی آغاز می گردد که "فورشتگوت هوفر"، مردی کوتاه قد و لاغر، بدون اطلاع قبلی وارد اتاق نویسنده ی مذکور شده و با او ملاقات می کند. هوفر کارگاهی خصوصی است که معتقد است، تمامی رمان ها و جنایت های تشریح شده توسط کوربس، حقیقی بوده و حالا وی شخصا، جهت یافتن قاتلان، از نویسنده طلب یاری کرده و با ماجراهایی جذاب رو به رو می شود. در "پنچری" نیز ماجرای مردی را می خوانیم که در پی پنچر شدن لاستیک ماشین خویش، به منزل یک قاضی پناه برده و با مهمان های او که "دادستان"، "جلاد" و "وکیل" هستند، بازی مهیجی را انجام می دهد؛ طبق این بازی، میهمان های مذکور، به بررسی یکی از جرایمی که این مرد مرتکب پرداخته و آن را تحلیل و ارزیابی می نمایند.


برشی از متن کتاب


مهمان: (مضطرب) خیلی خوش وقتم از این که در مقابل شاعر مشهور و محبوب جهان، ماکسیمیلیان فردریک کوربس ایستادم. نویسنده: (خشن) بر شیطوون لعنت، شما توی اطاق کار من چیک ار می کنید؟ مهمان: منشی شما منو به داخل راهنمایی کرد. من، بیش تر از یک ساعته که منتظرم. نویسنده: (بعد از کمی مکث ـ اندکی ملایم تر) شما کی هستید؟ مهمان: اسم من هوفره. «فورشتگوت هوفر» نویسنده: (مشکوک) اسم تون به نظرم آشنا می آد. (ناگهان چیزی به خاطرش می رسد.) مثل این که شما کسی هستید که مرتب به من نامه می نویسه؟ مهمان: درسته. از وقتی که شما در «ایزل هوهه باد» سکونت دارید، مرتب براتون نامه نوشته ام. در عین حال، هر روز صبح هم به دربان هتل مراجعه می کردم و اونم همیشه جوابم می کرد. بالاخره منشی شما رو پیدا کردم. جوان سختگیریه. نویسنده: اون دانشجوی علوم الهیه. خیلی فقیره و باید مخارج تحصیلشو خودش فراهم کنه. مهمان: خیلی سعی کردم تا تونستم اونو قانع کنم که این ملاقات برای من و شما، هر دو مفیده استاد ارجمند. نویسنده: اسم من کوربسه. لازم نیست استاد ارجمند خطابم کنید. مهمان: آقای کوربس ارجمند. نویسنده: حالا که نزدیک بار ایستادید اون شیشه ی ویسکیو بدید این طرف ــ روی بار طرف چپه. مهمان: بفرمایید، خواهش می کنم. نویسنده: متشکرم. برای خودش مشروب می ریزد. نویسنده: شما هم یک گیلاس می خورید؟ مهمان: بهتره نخورم. نویسنده: آبزینت؟ «کامپاری»؟ یا یک مشروب دیگه؟ مهمان: هیچ کدوم. نویسنده: (مشکوک) «آبزتی ننتسلر» چه طور؟ مهمان: باید حواسم جمع باشه. چون هرچی باشه، من الان در مقابل یک مغز بزرگ متفکر ایستادم. من خودمو کمی مثل ژرژ مقدس، قبل از جنگ با «لیند وورم» حس می کنم. نویسنده: کاتولیک هستید؟ مهمان: پروتستان. نویسنده: من تشنمه. مهمان: شما باید مواظب خودتون باشید. نویسنده: (خشن) لازم نیست منو نصیحت کنید. مهمان: من سوییسی هستم، آقای کوربس. اجازه می دید اطاقیو که شاعر ارجمند در اون کار می کنه، دقیق تر تماشا کنم؟ نویسنده: نویسنده. مهمان: ... که نویسنده ی ارجمند در اون کار می کنه رو، تماشا کنم؟ این جا پر از رمان و کتاب خطیه. ممکنه عکس های روی دیوار رو هم تماشا کنم؟ «فالکنر». این هم امضای خودشه: «به کوربس عزیزم». «توماس مان»: به دوست صمیمی خود تقدیم می کنم. توماس. «ارنست همینگوی»: به بهترین دوستم تقدیم شد. ارنست. «هانری میلر»: به برادر روحانیم کوربس. فقط در عشق و مرگ از یکدیگر جدا هستیم.» عجب منظره ای! این دریاچه با کوهستان عظیمی که در ماوراء اونه ــ و با ابرهایی که بالای اون در آسمان می چرخند و پی درپی تغییر شکل پیدا می کنند ــ چه زیبا و بهت انگیزه. خورشید هم به دامان افق فرو می ره. چه سرخ رنگ و نیرومنده. نویسنده: شما... مثل این که نویسنده هستید؟ مهمان: خواننده هستم. من تمام نوول های شما را از حفظم. نویسنده: شغل شما معلمیه؟ مهمان: نخیر. کتابدار هستم. کتابدار بازنشسته ی کمپانی «اکسلی و تروست»، در «انت ویل». نویسنده: بنشینید. مهمان: از صمیم قلب تشکر می کنم. من، کمی از این صندلی های مافوق مدرن، ترس دارم. آپارتمان خیلی لوکسیه. نویسنده: قیمتش هم خیلی لوکسه. مهمان: همین فکرو هم می کردم. زندگی در ایزل هوهه باد، خیلی گرونه. برای من که دیگر وحشتناکه در صورتی که در پانسیون چشم انداز دریایی، خیلی فقیرانه زندگی می کنم. (آهی می کشد.) در «آدل بودن» زندگی ارزان تر بود. نویسنده: در آدل بودن؟ مهمان: در آدل بودن. نویسنده: من هم در آدل بودن زندگی کردم...

فهرست


غروب روزهای آخر پاییز پنچری

نویسنده: فریدریش دورنمات مترجم: حمید سمندریان انتشارات: قطره


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب غروب روزهای آخر پاییز و پنچری - دورنمات" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل