کتاب غار اهریمن (من قهرمانم 1)

کتاب غار اهریمن نوشته ی استیو بارلو و استیو اسکیدمور با ترجمه ی سعیدا زندیان توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

شاید شما هم تجربه کرده اید که هنگام خواندن یک کتاب  یا دیدن یک فیلم، خود را جای قهرمان اصلی داستان گذاشته، با قصه همراه شده و لذتی دو چندان برده اید. در مجموعه ی من قهرمانم، همه چیز فراهم شده تا کودکان این حس خوشایند را تجربه کنند که نه تنها خود را جای قهرمان داستان تصور کنند، بلکه خود، قهرمان داستان خودشان باشند. در هرجلد از این مجموعه، نویسندگان شرایط را این گونه فراهم کرده اند که در ابتدا ی کتاب، داستانی شروع می شود که قهرمانش خواننده ی کتاب است و ادامه ی داستان و سرنوشت شخصیت های دیگر، به انتخاب های قهرمانش بستگی دارد. هر کتاب چندین بخش دارد که در پایان هرکدام، خواننده باید بین دو راه یکی را انتخاب کند، ( هریک از انتخاب ها و نتیجه شان در بخش دیگری نوشته شده است) به صفحه ی مورد نظر برود و از اتفاقاتی که با تصمیمش رخ می دهد، مطلع شده و دوباره با انتخاب بعدی روبرو شود. این نوع داستان نویسی مخاطب خود را درگیر چالشی جالب کرده و قوه ی تصمیم گیری، تخیل و خلاقیت او را به کار میگیرد. در کتاب  غار اهریمن ، قهرمان داستان ماجراجویی است در زمان یونان باستان،که در مبارزات بسیاری علیه سلحشوران و اهریمنان شرکت کرده و پیروز شده است. حالا پادشاه تبس او را فرا خوانده  تا برای نجات دخترش به مبارزه با اهریمنان پرداخته و آن ها را از میان بردارد.

 

برشی از متن کتاب

1 در افسانه های یونان یکی از سه زنی است که موهای سرش مار بوده  و هر کس به آن نگاه می کرد، سنگ می شد. پادشاه کمی خسته و نگران به نظر می رسد، اما با این حال با لحنی محکم و قاطع به شما می گوید: (( تای و ائوریال، تنها دختر من، شاهزاده خانم تی یا را دزدیده اند. آن ها در طول روز در غار گور گون  که چندین متر زیر زمین است مخفی می شوند، اما در شب، از مخفی گاهشان  بیرون می آیند و در شهر و روستا ها پرسه می زنند. مردان، زنان و بچه ها را می کشند و بعد آن ها را می خورند. تا به حال قهرمانان بسیاری برای نابودی این اهریمنان فرستاده شده اند، اما هیچ کدامشان هنوز بر نگشته اند. تو آخرین امید من هستی. حاصری به غار گور گون بروی، آن ها را بکشی و دخترم را آزاد کنی؟ )) اگر جوابتان نه است، به شماره ی 22 بروید. اگر جوابتان بله است، به شماره ی 35 بروید. 22 شما به پادشاه می گویید: (( هیچ کس نمی تواند به دخترتان کمک کند. کسی که حاضر باشد این ماموریت را قبول کند احمق است نه قهرمان! )) پس از اینکه قصر را ترک کردید ناگهان پیر مرد نابینایی در خیابان سر راهتان سبز می شود. او دست تان را می گیرد و می گوید: (( کسی که به یک بچه ی گرفتار کمک نمی کند، قهرمان نیست. )) شما می پرسید: (( تو از کجا فهمیدی من به یک بچه کمک نکرده ام؟! )) پیر مرد در جواب می گوید: (( آدم های نابینا چیز هایی را می دانند که سایر انسان ها با وجود داشتن چشم، نمی دانند. )) شما که خجالت زده شده اید، از پیرمرد می پرسید اکنون چه باید بکنید و او در جواب می گوید: (( برو پیش اوراس.‌او به تو کمک می کند تا راهت را پیدا کنی. )) اگر قصد رفتن پیش اوراس را دارید، به شماره ی 44 بروید. اگر قصد ندارید به نصیحت پیرمرد گوش بدهید، به شماره ی 6 بروید...

از سری کتابهای بنفشه نویسنده:استیو بارلو - استیو اسکیدمور ترجمه ی: سعیدا زندیان انتشارات: قدیانی