loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب عصایی که مار شد

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب عصایی که مار شد نوشته ی بهروز رضایی کهریز توسط انتشارات طلایی به چاپ رسیده است.

کتاب جلد هفتم از مجموعه ی قصه های خدا می باشد. در این جلد داستان زندگی حضرت موسی (ع) از زمان تولد ایشان تا پیامبری و مبارزات با فرعون به زبانی ساده برای کودکان نقل می شود. حضرت موسی (ع) زمانی در کشور مصر به دنیا آمد که فرعون دستور قتل همه ی نوزادان پسر را داده بود. مادر ایشان او را در حالی که نوزاد بود در سبدی در رود نیل گذاشت. آب سبد را به قصر فرعون رساند و آسیه که همسر فرعون بود سبد را دید و مهر نوزاد درون سبد به دلش نشست و از او نگه داری کرد. موسی (ع) در قصر فرعون بزرگ می شد، تا اینکه یک روز زمانی که او جوانی شده بود در بازار یکی از یاران فرعون را دید که به مردی ظلم می کرد. موسی (ع) با آن مرد دعوایش شد و او را هل داد، اما آن شخص به زمین افتاد و مُرد. موسی (ع) بعد از آن حادثه از آن جا فرار کرد و به جای دیگری رفت و ....

داستان کتاب تا مرگ فرعون ادامه پیدا می کند. تصاویر کتاب توسط نیلوفر برومند تصویرگر آن به اجرا درآمده است. کتاب برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.

 


برشی از متن کتاب


مردم مصر دو گروه بودند: یک گروه، فرعون و دوستان ثروتمندش و گروه دیگر، مردم فقیر و ناتوان بنی اسرائیل. فرعون دستور داده بود: «هر پسری را که در بنی اسرائیل به دنیا آمد بکشید تا مردان زیاد نشوند و نتوانند با سربازان من بجنگند.» وقتی موسی (علیه السلام) به دنیا آمد، مادرش او را در صندوقی چوبی گذاشت و روی رود نیل رها کرد. او می ترسید فرعون، موسی (علیه السلام) را بکشد. آسیه، همسر فرعون، کنار رود گردش می کد. چشمش به صندوق افتاد. دستور داد آن را از آب بگیرند و برای او بیاورند. آسیه، موسی (علیه السلام) را توی صندوق دید و از او خوشش آمد. او به همسرش گفت: «بیا این کودک زیبا را به فرزندی خودمان انتخاب کنیم.» فرعون قبول کرد و موسی (علیه السلام) در قصر او ماند. موسی (علیه السلام) در قصر فرعون بزرگ و بزرگ تر شد تا جوانی نیرومند و قوی شد. روزی موسی (علیه السلام) در بازار دو مرد را دید. یکی از آن ها دوست فرعون بود. او از مردی فقیر، ظرفی خریده بود ولی نمی خواست پولش را بدهد. موسی (علیه السلام) جلو رفت، ظرف را از مرد زورگو گرفت و او را به عقب هل داد. مرد زورگو عقب عقب رفت، بر زمین افتاد و مرد. موسی (علیه السلام) خیلی ناراحت شد. او رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا تو خودت می دانی که من نمی خواستم آن مرد بمیرد؛ مرا ببخش!» موسی هنوز به فکر مرد بود. مردی دوان دوان خودش را به او رساند و گفت: «فرعون خبر دارد که تو یکی از یارانش را کشته ای. او دستور داده تو را بکشند. زودتر فرار کن و از این شهر دور شو.» موسی (علیه السلام) خیلی زود شهر را ترک کرد. او چند روز راه رفت تا به چاهی رسید. کنار چاه گله های زیادی را دید. چوپان ها از چاه آب می کشیدند و بزها و گوسفندان تشنه را ی خود را سیراب می کردند. او در میان چوپان ها، دو دختر دید. دختران کناری ایستاده بودند تا پس از رفتن مردها، به گوسفندانشان آب بدهند. پدر آن ها پیر بود و برادری نداشتند. موسی (علیه السلام) جلو رفت و برای گوسفندان دختراها آب کشیدتا آن ها زودتر به خانه برگردند. پدر آن ها موسی (علیه السلام) را به خانه دعوت کرد تا از او تشکر کند. وقتی ماجرای موسی (علیه السلام) را شنید، به او گفت: «می توانی همین جا بمانی و در کارها به ما کمک کنی.» موسی (علیه السلام) قبول کرد. با یکی از دختران او ازدواج کرد و ده سال در کنار آن ها ماند. ...

نویسنده


" بهروز رضایی کهریز " متولد 1347 در اردبیل است. او کارشناسی ارشد فقه و حقوق است ، از سال 66 به صورت حرفه‌ ای وارد عرصه نویسندگی شده و تجربه سردبیری نشریات کودکانه مانند «امید آینده»، «رشد دانش‌آموز» و ضمیمه شهردار مدرسه را دارد. خودش می‌گوید: «شروع کارم با طراحی جدول بود. از آن موقع تاکنون هیچ‌گاه ارتباطم به کلی با مجلات کودک و نوجوان قطع نشده است و به صورت‌های مختلف با این نشریات همکاری کرده‌ام؛ از ویراستاری تا سردبیری». شتری از دل کوه، نوزادی که حرف زد و سوار بر اسب باد از دیگر آثار اوست.

قصه های خدا 7 (قصه ی موسی) نویسنده: بهروز رضایی کهریز تصویرگر: نیلوفر برومند انتشارات: طلایی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب عصایی که مار شد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل