loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب طلسم در نور شمع (اسکارلت و آیوی 5)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
240,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب طلسم در نور شمع، پنجمین جلد از مجموعه ی اسکارلت و آیوی اثر سوفی کلورلی با ترجمه ی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.

فصل تعطیلات است و دانش آموزان مدرسه ی شبانه روزی روک وود نیز همانند دانش آموزان سایر مدارس، تعطیلات خود را نزد والدین و اقوام شان سپری می نمایند. در این میان، اسکارلت و آیوی هم، مطابق روال همیشگی، جهت گذراندن تعطیلات، به منزل عمه فیبی رفته اند، و برای فرا رسیدن روز تولد خود، لحظه شماری می کنند. بر خلاف انتظار و میل آن ها، یک روز پیش از تولد، پدر، به منزل فیبی می آید و دخترانش را همراه با خود، به خانه اش و نزد "ادیت"، همسرش و سه پسر بدجنس او، می برد. اسکارلت و آیوی به هیچ وجه از حضور خود در خانه ی پدرشان خوش حال نمی شوند و بالعکس، یکی از بدترین روزهای تولد عمرشان را تجربه می کنند زیرا، ادیت همواره با رفتارهای فریبکارانه اش، لحظاتی تلخی را برای شان به وجود می آورد. بنابراین دختران قصه، با شروع سال تحصیلی جدید، مشتاق تر از همیشه، منزل پدر را ترک می کنند و وارد روک وود می شوند. با آغاز سال جدید، دانش آموزان جدیدی نیز وارد مدرسه می شوند. "ابونی مک کلاود"، یکی از این دانش آموزان است که بر خلاف ظاهر جذاب و آرام خود، شخصیتی بسیار عجیب و متفاوت دارد. اسکارلت و آیوی و هم چنین آریادنی و موریل، متوجه رفتارهای شک برانگیز ابونی می شوند و او را زیر نظر می گیرند تا این که از رازهایی بزرگ در ارتباط با او، مطلع می شوند؛ رازهایی که دردسرهای زیادی را برای این دختران به وجود می آورد.

کتاب "اسکارلت و آیوی"، عنوان اصلی مجموعه داستانی 6 جلدی می باشد که برای مخاطب نوجوانان به نگارش درآمده است. "اسکارلت" و "آیوی"، دو شخصیت اصلی داستان، خواهران دوقلویی هستند که از نظر ظاهری شباهت بسیار زیادی به یک دیگر دارند اما نوع رفتارها و خصوصیات اخلاقی هر یک نسبت به دیگری، متفاوت است. برخلاف اسکارلت که دختری بی باک، شجاع و جسور می باشد، آیوی، به شدت خجالتی و ترسو است. آن ها مادرشان را پس از تولد خود از دست داده اند و حالا پدرشان با زن دیگری ازدواج کرده است؛ زنی بداخلاق و بدجنس که مدام اسکارلت و آیوی را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. بالاخره پس از اصرارهای مادر ناتنی، پدر دوقلوها، آن ها را به یک مدرسه ی شبانه روزی به نام روک وود می فرستد. اما رفتن اسکارلت و آیوی به مدرسه ی شبانه روزی هم، نه تنها آن ها را با زندگی آرام و بهتری رو به رو نمی سازد بلکه این دو دختر را نیز، درگیر مشکلات بیش تری می کند و روایت هایی خواندنی و پرماجرا را در اختیار مخاطب قرار می دهد.

 


برشی از متن کتاب


بله، اولین کاری که اسکارلت کرد این بود که سرش را از لای در اتاق ابونی برد تو که گربه را ببیند. «چیزی نمی بینم. حتما قایم شده.» موریل هیس هیس کرد که: «اون گربه روح خبیثشه. نباید بهش نزدیک بشیم.» آریادنی گفت: «به نظر من که ملوس بود. » و رنگش کمی سرخ شد. اسکارلت برگشت رو به ما: «ولی این دختره داره خلاف مقررات رفتار می کنه. تو خوابگاهش حیوون نگه داشته که به هیچ وجه مجاز نیست!» ابروهایم را بالا بردم و گفتم: «سرکار خانم از کی تا حالا برای مقررات تره خرد می کنن؟» «از وقتی ابونی شروع کرد به قانون شکنی. بیایین بریم به ناظمه بگیم. بد نیست ابونی یه کم اذیت بشه، برای سینه دردش خوبه!» همگی دنبال اسکارلت راه افتادیم و دیدیم در اتاق ناظمه چارتاق باز است – می خواست گشت زنی شبانه اش را شروع کند – ربدوشامبر به تن، کر و کر از آپارتمانش آمد بیرون. سنجاقی را که با دهنش نگه داشته بود برداشت و به موهایش زد: «شب بخیر دخترا. چیزی شده؟» دهنم را باز کردم که جریان را با ملایمت توضیح بدم، اما اسکارلت پیش دستی کرد: «خانم، بونی تو اتاقش گربه نگه می داره!» ما سه تا هم سر تکان دادیم. ناظمه از لای پلک هایش به هر چهارنفرمان نگاه کرد، انگار که اگر به اندازه ی کافی زل بزند دستگیرش می شود که آن داستان را از خودمان درآورده ایم. «فکر کنم اگه یکی از دخترا تو اتاقش گربه داشت، من متوجه می شدم.» موریل گفت: «آخه، قایم می شه، خانوم. رنگش هم سیاهه برای همین خوب دیده نمی شه. ولی راست می گم، همین الان تو راهرو بود، خودم دیدم که رفت تو اتاق ...» اما موریل نتوانست جمله اش را تمام کند چون همان لحظه ابونی از اتاق بغل دستی مان آمد بیرون. از قیافه اش معلوم بود تمام مدت به حرف های مان گوش می داده. ابروهایش گره خوردند و نگاه های غضبناکی به همه مان انداخت. بی صدا چیزی به موریل گفت و با عصبانیت راهش را کشید و رفت. ناظمه حتی جلوش را هم نگرفت. «احتمالا شما اوهام می بینین. خانم مک کلاود دختر خوبیه.» اسکارلت نگاهی به ناظمه انداخت و گفت: «مطمنین کسی که اوهام میبینه، خود شما نیستین؟» از شانس اسکارلت ظاهرا ناظمه حرف او را نشنیده بود و هنوز داشت راهرو را دید می زد. «اگه گربه ای در کار باشه، من حتما پیداش می کنم. حالا برین برای خواب حاضر بشین. هر چهارتاتون.» یک نگاه به بقیه کردم و شانه ام را بالا انداختم. مگر کار دیگری هم از دست مان برمی آمد؟ برگشتیم، اما ابونی جلو در اتاق آریادنی و موریل منتظرمان بود. دست به سینه به در تکیه داده بود. دورش را گرفتیم و اسکارلت پرسید: «این جا چی کار داری؟» ابونی محل خواهرم نگذاشت  و صاف توی چشم های موریل نگاه کرد و گفت: «نباید تو کارایی که ازشون سر در نمی یارین، فضولی کنین.» صدایش را بالا نبرد. احتیاجی هم نبود. لحنش پر از تهدید و بی صدا بود. «مخصوصا تو یکی.» به موریل نگاه کردم، رنگش مثل گچ سفید شده بود و لب هایش را روی هم فشار می داد ...

  • نویسنده: سوفی کلورلی
  • مترجم: شهره نورصالحی
  • انتشارات: پیدایش
 

سوفی کلورلی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

مبینا
2 / 10 / 1402
فوق العاده س . بهترین کتابیه که خوندم

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل