loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب صورت زخمی - محراب قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب صورت زخمی نوشته ی ژان کلود مورلوا و ترجمه ی لیلا علیخانی از سوی انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.

اولیویه، پسر سیزده ساله ای است که به تازگی، خانه شان در شهر "لوار" را ترک کرده و به دلیل ماموریت کاری پدرش، به دهکده ی پرت و دور افتاده ی "لاگوپیل" نقل مکان کرده اند. لاکوپیل به دلیل آب و هوای کوهستانی و طبیعت زیبایش، پر است از ویلاهایی که صاحبانشان اغلب برای گذراندن تعطیلات آخر هفته به آن جا می آیند و در طول هفته بسیار آرام و بی سرو صدا است. اولیویه به همراه خانواده اش در یکی از همین ویلاها که پدر از قبل اجاره کرده ساکن می شوند، او با وجود ناراحتی که به خاطر دوری از دوستان و مدرسه اش دارد، اما از دهکده و محیط آن جا خوشش آمده و زندگی در لاگوپیل برایش لذت بخش است، تا یک شب که تصمیم می گیرد کمی در اطراف ویلا پیاده روی کند، وقتی به خودش می آید متوجه می شود که از خانه خیلی دور شده، هراسان به سمت ویلا برمی گردد، اما در راه مورد حمله ی سگ همسایه قرار می گیرد؛ حیوان با خشمی هولناک خود را روی نرده های در ورودی می اندازد، اولیویه با وحشت زیاد می گریزد و خود را به خانه می رساند، پدرو مادرش تصور می کنند که او دچار خیالات شده، چرا که ویلای همسایه چندین سال است که متروک و خالی از سکنه است، آن جا نه اثری از لانه و نه خود سگ است. اولیویه تنها کسی است که به وجود آن سگ اعتقاد دارد و دختر بچه ای را دیده که در ویلا بازی می کند! او که از دیدن این اشباح خیالی کلافه شده، سعی دارد به هر ترتیبی از ماجرا سر دربیاورد...

 


برشی از متن کتاب


نمی دانم چطور فورا متوجه آن نشدم. بیش از آن که ببینمش، بیشتر از بیست متر داخل خیابان شده بودم، سگ را می گویم. وسط راه، درست جلوی خانه ی ما نشسته بود، کاملا  بی حرکت، با گوش های تیزش مستقیم در چشمهای من نگاه می کرد. احساس کردم منجمد شده ام. آبادی، طبق معمول خالی بود. وای نه، بیش از حد خلوت بود. انگار قرن ها هیچ موجود زنده ای آن جا زندگی نکرده بود. تمام درها بسته بودند. حتی در خانه ی مادر گوره، مرغ ها از حیاط رفته بودند. خورشید هممه ی این ها را با نوری سفید، آن گونه که در عکس های نگاتیو می بینیم، روشن می کرد. چاقوی ضامن دار را که در جیبم بود، در دستم فشردم و سعی کردم آن را باز کنم. سگ حالت تهدید کننده ای نداشت. آن جا بود، همین. اما ترسناک تر از آن شب که غضب کرده بود به نظر می رسید. می دانستم حق ندارم از جایم تکان بخورم، قدمی بردارم یا حتی سرم را برگردانم. باید صبر می کردم و سرپا می ایستادم. بعد صدای ظریفی شنیدم _ قلقلی! آیا این صدا از درون ذهنم می آمد؟ آیا همان طور که به نظر می رسید واقعا از پشت سرم بود؟ برگشتم، حدود ده متتر آن طرف تر، دختر کوچولویی وسط راه نشسته بود. پیراهنی قرمز رنگ و صندل هایی تابستانی پوشیده بود. موهایش مثل شبق سیاه بود. با قیافه ای خیال پردازانه ی بچه ها که گاهی از سر بیکاری به بازی کردن با یک چیز الکی، یک تکه چوب یا یک برگ خشک رضایت می دهند، او سنگ ریزه هایی را در یک خط ردیف می کرد. در آن دستش که آزاد بود، یک عروسک کهنه و ساده نگه داشته بود. می بایست چهار سال سن داشته باشد، نه بیشتر، من را نمی دید. _ قلقلی! بیا! سگ شروع کرد به تند تند راه رفتن به سمت من، از بیخ پاهایم رد شد و به سمت دختر بچه دوید. دخترگ گردن سگ را سفت چسبیدو بعد شروع کردن به بازی کردن با یکدیگر. دخترک سعی می کرد بر پشت سگ سوار شود، ولی سگ در می رفت. دختر کوچولو در حالی که می خندید، سر سگ غر می زد. ناگهان سگ نقش بر زمین شد و دختر کوچولوی جلوی پایش چمباتمه زد. یادم می آید بعد از یک لحظه حس کردم انگشت هایم چسباک شده. دستم را از جیبم درآوردم و آن را نگاه کردم. انگشت شستم بریده بود. نمی دانم این وضعیت چقدر طول کشید اما ناگهان آن ها دیگر آن جا نبودند...      

نویسنده


ژان کلود مورلوا پس از فراگیری زبان آلمانی به دنبال پیشه ی مورد علاقه ی خود، تئاتر رفت، او نخست به بازیگری در نمایشنامه های کمدی و سپس به ساخت فیلم روی آورد و سرانجام در زمینه ی کارگردانی به فعالیت پرداخت و در حاضر مدتی است وقت خود را صرف نوشتن کتاب برای نوجوانان، رمان برای بزرگسالان و ترجمه ی آثار نویسندگان دیگر می گذراند.

نویسنده: ژان کلود مورلوا مترجم: لیلا علیخانی انتشارات: محراب قلم  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب صورت زخمی - محراب قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل