loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شکرستان و یک داستان (صندوق گنج)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب صندوق گنج نوشته ی سید جواد راهنما توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

این کتاب جلد دیگری از مجموعه کتاب هایی با عنوان " شکرستان و یک داستان " می باشد. ایده ی اصلی داستان های شکرستان روایت مثل ها و قصه های کهن ایرانی می باشد. شخصیت های داستانی آمده در این کتاب کاملا بومی و با پوششی ایرانی هستند. هر جلد از این کتاب قصه ای را روایت می کند که در 24 صفحه همراه با تصاویری رنگی برای کودکان تولید شده است. تصاویر هر جلد از این کتاب ها برگرفته از تصاویر انیمیشن شکرستان بوده و قصه های آن نیز برگرفته از مجموعه انیمیشن آن است؛ با ذکر این نکته که قصه های کتاب با قصه های فیلم یا انیمیشن آن متفاوت هستند. این کتاب داستان پیر مردی به نام " میرزا سراج " است که بسیار ثروتمند بود. او سه پسر داشت. میرزا که دیگر پیر شده بود و دلش می خواست استراحت کند تصمیم می گیرد که تمام ثروت خود را بین پسرانش تقسیم کند. بنابراین یک روز هر سه را صدا می زند و اموال و دارایی هایش را به پسرانش می بخشد. حالا میرزا فقیر شده بود و پسرانش ثروتمند شده بودند. او تصمیم می گیرد که به منزل یکی از پسرانش برود و یک هفته آن جا بماند. اما به خانه ی هر کدام که می رود هر یک به بهانه ای در را روی پدر باز نمی کنند. میرزا غمگین و ناراحت از شکرستان خارج می شود تا اینکه به خرابه ای در بیرون از شکرستان می رسد. در آن جا چشمش به یک صندوق بزرگ می افتد. میرزا با دیدن صندوق فکری به ذهنش می رسد و نقشه ای می کشد...

 


برشی از متن کتاب


میرزا سراج خوشحال بود که دیگر هیچ کاری ندارد و چون همه ی خانه و ثروتش را بخشیده بود تصمیم گرفت هر هفته خانه ی یکی از پسرهایش زندگی کند. برای همین بقچه اش را برداشت تا برود اولین هفته را در خانه ی فرصت بماند. تق تق تتق تق تق در زد. فرصت که آفتابه دستش بود و می خواست که برود به دستشوئی، داد زد: کیه؟ که توی این وقت حساس در می زنه؟ میرزا سراج از پشت در گفت: منم پسرم. اومدم این هفته خونه ی شما بمونم. فرصت که خیلی عجله داشت دوباره داد زد: نمی شه پدرجون. من الان کار مهمی دارم بعدش هم می خوایم بریم مسافرت. برو خونه شعبون اینا. میرزا سراج قبول کرد و بقچه به دست رفت تا به خانه ی شعبون رسید. شعبون رفته بود روی پشت بام و داشت با کبوترهایش بازی می کرد. تا پدرش را دید ساکت شد. و خودش را نشان نداد. میرزا سراج هم آن قدر در زد تا بالاخره خسته شد و با خود گفت: مثل اینکه نیستن. برم خونه ی رمضون اینا. رمضون هم در را باز نکرد. از همان پشت در گفت: باباجون! ما یه عالمه مهمون داریم. اون قدر زیادن که اصلا نمی شه قدم از قدم برداری. بعد با دهانش صدای مهمان های زیادی را در آورد. رمضون می توانست خیلی صداها را با دهانش در بیاورد. میرزا سراج فهمید پسرهایش او را نمی خواهند. برای همین بقچه اش را برداشت و همان طور که آه و ناله می کرد از شکرستان رفت. آن قدر رفت تا به یک خرابه رسید. توی خرابه، میرزا سراج چشمش افتاد به یک صندوق بزرگ. ناگهان فکری کرد و ناراحتی و ناله اش بند آمد...

شکرستان و یک داستان نویسنده: سید جواد راهنما انتشارات: سوره مهر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شکرستان و یک داستان (صندوق گنج)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل