loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شکرستان و یک داستان (خواب پادشاه)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب خواب پادشاه از مجموعه ی شکرستان و یک داستان نوشته ی مجید راستی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

داستان درباره ی پادشاهی است که به تعبیر خواب هایش علاقه دارد. او یک شب خواب پدرش را می بیند. پدرش یک دیگ بزرگ بر سر گذاشته بود و می خواست به پسرش بگوید چرا دیگ روی سرش گذاشته اما، پادشاه از خواب پریده بود و حالا وحشت زده می خواست بداند تعبیر خوابی که دیده چیست. وزیر شتابان به دنبال خواب گزار رفت. آن ها خواب پادشاه را شنیدند، وزیر گفت حتما مردم چشمشان شور است و به آن ها بگویید دیگ روی سرشان بگذارند تا شما را چشم نزنند ولی خواب گزار گفت خطری شما را تهدید می کند شما باید یک کلاهخود روی سرتان بگذارید. قیافه ی پادشاه خنده دار شده بود و وزیر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. پادشاه عصبانی شد و خواست خواب گزار را به جای او بنشاند و وزیر کند. وزیر که موقعیت خود را در خطر می دید و می دانست پادشاه به خواب و تعبیر آن اعتقاد دارد، نقشه ای کشید تا خواب گزار را بکشد ولی....

 


برشی از متن کتاب


  پادشاه توی قصر خواب بود. که ناگهان از خواب پرید و داد زد: " وزییییر! " وزیر بی خبر از همه جا، بدو بدو آمد و پرسید: " قربان خوابتان شوم، چه شده است؟" پادشاه خواب وحشتناکی دیده بود، از وزیر خواست خوابگزار را خبر کند. خوابگزار همان کسی اسی که خواب را تعبیر می کند. وزیر در یک چشم برهم زدن رفت و با خوابگزار برگشت. پادشاه خوابش را گفت: "آن جا کجا بود نمی دانیم... ما کجا بودیم، نمی دانیم.... یکی پول گداییش را به ما داد یا نداد، نمی دانیم... ناگهان غول دیگ به سر را دیدیم. اما اینکه او هم ما را دید یا ندید، نمی دانیم! اما غول دیگ به سر، کسی نبود حز پدر من. او می خواست بگوید که چرا دیگ روی سرش گذاشته است که یک مرتبه افتاد. کجا؟ آن پایین... پایین ها!" وزیر تندی گفت: "قربان، تعبیر خواب شما این است که دستور بفرمایید از فردا همه روی سرشان دیگ بگذارند تا نتوانند شما را چشم بزنند!" اما خوابگزار به پادشاه گفت: "قربان من فکر می کنم خواب شما می گوید که خطری در کمین است. باید روی سرتان کلاهخود بگذارید." پادشاه کلاه یکی از نگهبان ها را برداشت و روی سرش گذاشت. وزیر خنده اش گرفت و گفت: " قربان، نمی دانستم که شما با این کلاه می توانید این همه خنده دار بشوید!" پادشاه با حرف وزیر ناراحت شد و گفت: "بگو اشتباه کردی! بگو خطا کردی! بگو نمی خواهی وزیر ما باشی! بگو خوابگزار را به جای تو وزیر کنیم! بگو..." وزیر ترسید خوابگزار به جای او وزیر بشود. برای همین نقشه ای برای خوابگزار کشید! یک شب به پشت بام رفت و پنهانی از طرف پدر پادشاه نامه ای نوشت و آن را مهر کرد، آن هم با یک مهر تقلبی! یک مرتبه مهر از دستش افتاد. کجا افتاد؟ روی سر پادشاه که توی خواب بود! پادشاه مثل برق گرفته ها از جا پرید. سرش را با دست مالید. نامه را دید و برداشت. با تعجب نامه را باز کرد. پدرش نوشته بود: "پسرم! من از وقتی که به این جا آمدم، پادشاه مرده ها شدم. اما چه فایده که یک خوابگزار هم نداریم. یک خوابگزار برایمان بفرستید. امضا، پدر پادشاه."....

شکرستان و یک داستان نویسنده: مجید راستی انتشارات: سوره مهر

مجید راستی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شکرستان و یک داستان (خواب پادشاه)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل