loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شکرستان و یک داستان (بیماری ناشناخته)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب بیماری ناشناخته از مجموعه کتاب های شکرستان و یک داستان نوشته ی سید جواد راهنما توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

همه ی کودکان، نوجوانان یا حتی بزرگسالان با پویانمایی های ” شکرستان ” آشنا هستند و با تماشای آن ها ساعت ها خندیده اند و پند و اندرزهایی آموخته اند. حالا ” مجموعه کتاب های شکرستان و یک داستان ” سعی کرده در هر جلد خود یکی از داستان های اهالی این شهر را مانند یک قصه برای ما تعریف کند و این کتاب مخصوصِ قصه ی ” استاد مکتب خانه ” و شاگردان بازیگوشش نوشته شده است. توی مکتب خانه ی شکرستان بچه های تنبل و استادی خوابالو هر روز را با هم می گذرانند و استاد مکتب خانه هر روز بچه ها را جریمه می کند و به آن ها وقت می دهد تا جریمه هایشان بنویسند و در آن مدت کمی چُرت می زند. بچه ها هم دیگر از این وضع خسته شدند و دیگر حاضر نیستند جریمه بنویسند تا استاد مکتب خانه بخوابد. بنا بر این نقشه می کشند تا فردا کسی به مکتب خانه نیایید و هر کسی هم که آمد بگوید یکی از فامیل هایشان مریض شده است. فردای آن روز که استاد به مکتب خانه آمد دانش آموزی را ندید و کمی صبر کرد تا اولین دانش آموز رسید و گفت پدرم مریض بود و ادعا کرد که معلمشان هم رنگش پریده. دانش آموز دوم گفت که داییش مریض شده و او هم به استاد گفت که انگار رنگش پریده و همین طور ادامه داشت. استاد که کم کم داشت باور می کرد که مریض شده، دوباره به بچه ها جریمه داد و کمی خوابید. بچه ها هم از فرصت استفاده کردند و کمی زردچوبه روی صورت استاد ریختند و بعد به استاد گفتند که زردک گرفته است. استاد از همه جا بی خبر هم فکر کرد واقعاً بیمار شده و  مکتب خانه را تعطیل کرد و بچه ها چند روزی مشغول بازی شدند. اما اوضاع همین طور نماند و...

 


برشی از متن کتاب


استاد تازه خوابش برده بود که بچه ها از زرد چوبه ای که از خانه آورده بودند روی صورتش ریختند. بعد همگی با هم فریاد زدند و گریه کردند. استاد با ترس از خواب پرید و گفت: زهرمار! چه خبر تونه؟ زهرم ترکید! یکی از بچه ها گفت: استاد شما مریض شدین. صورتتون زرد شده. رنگتون پریده. بعد آینه ای به او دادند. استاد تا خودش را در آینه دید شروع کرد به آه و ناله. و بعد گفت: مکتب خونه تعطیله! همه بچه ها با خوشحالی رفتند. استاد هم رفت خانه اش تا استراحت کند. توی راه هرکسی از اهالی شکرستان او را می دید از رنگ زرد استاد تعجب می کرد. استاد هم دیگر باورش شد که مریض شده. رفت خانه و توی رختخواب دراز کشید. زن استاد، حکیم باشی را خبر کرد. حکیم تا صورت زرد استاد را دید گفت: وااای! یرقان گرفتی! بعد بدون معطلی آمپول بزرگی درآورد و به استاد زد. حاله استاد خوب نشد. روز بعد حکیم باشی آمد و گفت: بیماری ناشناخته گرفتی و باید جوشانده ی مخصوص بخوری. بعد بدون معطلی جوشانده را درآورد و ریخت توی حلق استاد. چند روز گذشت. استاد توی بستر بود و بچه ها توی کوچه با خوشحالی بازی می کردند. هر کسی از آنها می پرسید چرا مکتب نمی روید، می گفتند: استادمون زردک گرفته. مکتب تعطیله. مردم تصمیم گرفتن به عیادت استاد بروند...

شکرستان و یک داستان نویسنده: سید جواد راهنما انتشارات: سوره مهر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شکرستان و یک داستان (بیماری ناشناخته)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل