loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شهرزاد شب - فاطمه دهکردی

5 / 2
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب شهرزاد شب نوشته فاطمه دهکردی توسط نشر پیکان به چاپ رسیده است.

داستان این کتاب در مورد دختری به نام "شهرزاد" می باشد که در شب تولد هجده سالگی اش، تا قبل از سر رسیدن مهمان ها، پای درد و دل مادرش می نشیند. "تارا" مادرِ شهرزاد زن بیوه ی سی و هفت ساله ای است که بعد از فوت همسرش با خودش عهد کرده به پای دخترش بنشیند و هرگز به مرد دیگری اجازه ی ورود به خلوتش را ندهد. تارا به اصرار دخترش شروع به تعریف ماجراهای روزهای کودکی اش می کند. هنگامی که تارا سرگذشت زندگی اش را بازگو می نماید، مخاطب متوجه می شود قهرمان اصلی کتاب تاراست که روزی نام خودش هم شهرزاد بوده است. خانواده ای او را در شش سالگی به فرزندی قبول می کنند و نامش را تارا می گذارند. ماجرای کتاب روی مدار زندگی شهرزاد بعد از این که از پرورشگاه خارج می شود، می چرخد. تارا بزرگ می شود و بعد از ازدواجی عاشقانه، به یاد روزهای کودکی اش نام ثمره ی ازدواجش را شهرزاد می گذارد. حالا شهرزادِ هجده ساله، رو به روی شهرزادِ سی و هفت ساله نشسته و ماجرای زندگی او را گوش می دهد. "فاطمه دهکردی" این کتاب را با روایت های صمیمانه و عاشقانه ای پیش می برد که دوست نداشتن آن ها کار سختی به نظر می رسد، پس پیشنهاد می کنیم مطالعه ی این رمان زیبای دوست داشتنی را از دست ندهید.


برشی از متن کتاب


وارد ساختمان شدم اما چون کاری نداشتم از پشت پنجره آشپزخانه داشتم نگاهش می کردم. حق با پوریا بود من قادر به فراموش کردن این موجود لجباز دوست داشتنی نبودم. آن قدر در افکارم غرق بودم که نفهمیدم پوریا وارد آشپزخانه شده. با صدای او به خودم آمدم گفت: به جای این که از پشت پنجره یواشکی پسر مردم رو دید بزنی، بیا یک چای براش بریز که از سرما یخ زده. با شرم برگشتم به طرفش. گونه هایم قرمز شده بود. هیچ نگفتم و رفتم به طرف کتری. در کنار اجاق گاز ایستاده در حالی که دستانش را گرم می کرد گفت: نمی خوای از خر شیطون پیاده بشی؟ تارا به خدا ما باهم خوشبخت می شیم. -تو به جز این حرف ها حرف دیگه ای نداری بزنی؟ -نه همه زندگی من شده فقط فکر کردن به تو. -پس بهتره خودت را علاف من نکنی. من تا خانواده ام را پیدا نکنم هیچ وقت ازدواج نمی کنم. -ولی غیر ممکنه. تو این همه آگهی دادی. اصلا فایده ای داشت؟ -نمیدونم پوریا. نمیدونم. به من نزدیک شد و آرام مرا به طرف خود چرخاند و دستانم را گرفت. خدایا چقدر بوی تنش را دوست داشتم. دلم می ‌خواست آن لحظه سر به روی شانه اش بگذارم. قسم می خورم که او هم همین احساس را داشت. با گونه‌ های به گل نشسته نگاهش کرده و گفتم: پوریا خواهش می کنم. بهتره بری. یک وقت یک نفر سر میرسه اون وقت خوبیت نداره من و تو رو تنها با هم ببینه. -من که کاری ندارم تارا. فقط می خوام بهت بگم... تو میدونی من چقدر دوستت دارم. مگه نه؟ -آره میدونم ولی... -دیگه ولی نداره تارا -باشه. به یک شرط همسرت می شم با خوشحالی و تعجب نگاهم کرد و گفت: خب؟ -این که کمکم کنی خانواده ام را پیدا کنم. باید به پدرت ثابت کنم از زیر بته به عمل نیومدم. با ناراحتی رفت پشت پنجره ایستاد و گفت: خجالت می کشی یه دفعه بگی دوستت ندارم. بگی ازت متنفرم، هان؟ هیچی نگفتم. دوباره برگشت به طرفم و گفت: برای دست به سر کردن من شرط دیگه ای نبود بذاری؟ می خواستم چیزی بگویم از آشپزخانه بیرون رفت. خیلی ناراحت شده بود. او مرد مغروری بود. هرگز قبول نمی ‌کرد لطمه ‌ای به غرورش وارد شود. فکر کرد او را به استهزا گرفته ام اما من واقعیت را گفتم. وقتی از پاگرد در به داخل ب حیاط پیچیده بود نمی دانست من به دنبالش هستم. با خودش گفت: حق با شهرزاده. اون اصلا من رو نمی خواد. دارم خودم رو بیخودی علاف می کنم. دلم گرفت. گویی به شهرزاد حسادت کردم. خواستم صدایش کنم که یک دفعه روی برف ها لیز خورد و با کمر به زمین افتاد. از پشت، سرش به لبه پله اصابت کرد. بر سر خود زده و به طرفش دویدم. خون از سرش روان شده و بی هوش افتاده بود. نمی دانستم چه کار کنم. با هر سختی بود از روی برف ها به کنار پله کشاندمش. وقتی او را در آن حالت دیدم احساس خاصی در من به وجود آمد. عطر خوش بویی از تنش به مشامم رسید. سریع پارچه تمیزی آورده و سرش را بستم و جلوی خونریزی را گرفتم. دستانم کار می ‌کرد و چشمانم گریه. صفحه 110

نویسنده: فاطمه دهکردی انتشارات: پیکان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شهرزاد شب - فاطمه دهکردی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل