کتاب شش کلاغ 2 (پادشاهی شیادها 2)

کتاب پادشاهی شیادها  دومین جلد از مجموعه ی شش کلاغ 2 نوشته ی لی باردوگو و ترجمه ی بهنام حاجی زاده و ماندانا نوری توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

این کتاب جلد دوم از کتاب دوم این مجموعه می باشد. " کز " و گروهش با نقشه ای دقیق و حساب شده وارد مجموعه ی " ون اک " می شوند. او برای دستیابی به اموال و اسناد " ون اک " وارد خانه ی او شده و با ماده ی شیمیایی که " وایلان " ساخته گاو صندوق ون تک را سوراخ می کند. ناگهان " پکا رولینز در برابرشان ظاهر شد و کز متوجه شد رو دست خورده است و پکا و ون اک بر علیه او هم دست شده اند. کز تنها راه را فرار از موقعیت دانست و با همان ماده که گاو صندوق را سوراخ کرده بود زمین را سوراخ کرد و وسط میز مبهمانی ون اک فرود آمد. در همین زمان طبق نقشه ی قبلی اینژ و نینا قصد ورود به سیلوهای ون اک را داشتند. اینژ توانست خودش را از دیواره ی سیلو بالا بکشد و با استفاده از مهارتش در بند بازی توانست به لبه ی سیلوی بعدی برود. او درگیر خاطرات گذشته بود که کسی او را هل داد و اینژ درون دیواره سیلو لغزید و پایین رفت. اینژ متوجه دختری به نام دنیاشا شد که او را مورد هدف قرار داده بود و به سویش تیر پرتاب می کرد. اینژ زخمی شده بود. نینا با استفاده از قدرتش توانست مرده ها را از جایشان بلند کند و موجب ترس دایم لاین ها شده و آن ها را فراری دهد. اینژ، نینا، کز و وایلان به مخفیگاهشان برگشتند و با بقیه افراد گروه که از نبردی سخت جان به در برده بودند، ملاقات کردند. کز متوجه شد تا به حال طبق نقشه ی ون اک پیش می رفته و تحت نظر او بوده است. او تصمیم گرفت ...

کز، اینژ، نینا، ماتیاس، جسپر و وایلان قهرمانان داستان " پادشاهی شیادها " هستند. داستان روایتی خیال پردازانه با قدرت هایی ماورایی و تلفیقی از گذشته و حال، تکنولوژی و مدرنیته و افسانه است. آدم هایی که هر کدام در عین جنایت کار بودن و رزالت هایی که ناخواسته دچارش شده اند، هنوز خوبی هایی برای انسان بودن در وجودشان دارند و هر کدام برای رهایی از جنایت و خلاف پا به عرصه ی میدانی خطرناک می گذارند..

 

برشی از متن کتاب

جسپر شورای جزرومد با نهایت کبکبه و دبدبه از راه رسید و جسپر ناخودآگاه یاد کمدی شرورانه افتاد. تمام این ها چه بود جز نمایشی که کز ترتیبش را داده و کوی بدبخت بیچاره را ستاره ی آن گذاشته بود؟ جسپر به وایلان فکر کرد که شاید عاقبت عدالت را برای مادرش به جا می آورد و به پدر خودش فکر کرد که در نانوایی منتظر بود. بابت جر و بحث شان متاسف بود. هرچند اینژ گفته بود خوشحال خواهند شد که بدانند با خودشان چند چند هستند، جسپر چندان مطمئن نبود. عاشق زد و خوردی جانانه بود اما یکی به دوی تند و خشن با پدرش حس ناخوش آیندی در دلش به جا گذاشته بود، انگار که پوره ای فاسد خورده باشد. ان قدر درباره ی این چیز ها حرف نزده بودند که به زبان آوردن حقیقت، انگار افسونی را شکست؛ چیزی که شکست نفرین نبود، بلکه افسونی خوب بود، از آن قِسم افسون هایی که همه را امن و امان نگه می داشت و یک پادشاهی را زیر حبابی شیشه ای حفظ می کرد. تا آن که سر و کله ی احمقی مثل او پیدا می شد و از آن تحفه ی زیبا برای تمرین هدفگیری استفاده می کرد. به محض قدم گذاشتن شورای جزرومد به راهرو، جسپر خودش را از هیئت زمنی ها عقب کشید و به سمت انگشت شست کلیسا رفت. آهسته حرکت کرد و پشتش را به نگهبان های کنار دیوار نگه داشت و تظاهر کرد می خواهد این بلبشو را بهتر ببیند. وقتی به طاقی رسید که ورودی شبستا انگشت شست را نشان می داد، انگار که بخواهد خارج شود، قدم هایش را به سمت در های اصلی کلیسای جامع چرخاند. یکی از سرباز های استاد استادواچ گفت: " لطفا برین عقب. " در همان حین سرک کشید تا ببیند شورای جزرومد چه می خواهد و احترام این مهمان خارجی را هم نگه داشت . " کسی نباید جلوی در باشد. " جسپر چنگی به شکمش انداخت، کمی لحجه ی زمنیایی به خود گرفت و گفت: " حالم خوش نیست، لطفا بذارین رد بشم. " " متاسفانه نمی شه، قربان. " قربان! برای هر کسی که از موش های برل نبود، چنین ادب و احترامی به خرج می دادند. جسپر گفت: " متوجه نیستین. باید فورا قضای حاجت کنم. دیشب توی یه رستوران شام خوردم... اسمش... غذای استن بود؟ " سرباز اخم و تخمی کرد. " چرا باس برین اونجا؟ " " توی یکی از کتابچه های راهنما بود. " در واقع یکی از کثیف ترین اما همچنین ارزان ترین غذا خوری های کتردام بود. ار آن جایی که غذا خوری استن همیشه باز و این قدر ارزان بود، یکی از معدود مشترکات میان قلچماق های برل و افسران استادواچ بود.

نویسنده: لی باردوگو مترجم: بهنام حاجی راده - کژوان آبهشت انتشارات: باژ