loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شرلوک هولمز و فاجعه ی کشتی تایتانیک

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب شرلوک هولمز و فاجعه ی کشتی تایتانیک به قلم ویلیام سیل و ترجمه ی احسان کرم ویسی در نشر قطره به چاپ رسیده است.

کتاب "شرلوک هولمز و فاجعه ی کشتی تایتانیک"، رمانی پلیسی و مهیج است که داستانی معمایی و پر رمز و راز را برای مخاطب تشریح می کند. راوی قصه، "دکتر واتسون"، مردی شصت ساله می باشد که با اقامت در خانه ی شخصی اش، واقع در "خیابان پیکدیلی" به تنهایی، روزگار می گذراند. وی دوست قدیمی و همراه همیشگی "شرلوک هولمز"، کاراگاه برجسته و حرفه ای انگلیسی است که در گذشته، با نگارش شرح ماجراهای هیجان انگیز ماموریت هایی شرلوک، به خلق رمان هایی پلیسی می پرداخت. اما هم اکنون، با شروع دوران بازنشستگی هولمز، او نیز سبک آثار خود را تغییر داده، رمان هایی با موضوع تاریخی را تدوین نموده و از این طریق لحظات خویش را سپری می نماید. شرلوک هولمز نیز، در ملکی کوچک واقع در "ساوت داونز" روزگار آرام و بی دغدغه ای را پشت سر می گذارد. اصل ماجرا از جایی آغاز می گردد که فردی به نام "سیدنی ریلی"، نزد واتسون رفته و پیغامی از شرلوک هولمز را به او می رساند؛ طبق این پیغام، هولمز از جانب دولت ماموریتی محرمانه را بر عهده گرفته و از همین روی او نیز، از دوست صمیمی اش درخواست می کند تا جهت انجام ماموریت مذکور، همراه با یک دیگر، از طریق کشتی تایتانیک، به امریکا سفر کنند. با شروع این سفر، ماجراهایی مهیج رخ داده و داستانی پرکشش خلق می شود.


برشی از متن کتاب


فصل 1: شامگاه سه شنبه، نهم آوریل 1912 بهار 1912، در شصت سالگی، تک و تنها در خانه ای واقع در خیابان پیکدیلی زندگی می کردم. هرچند هنوز بیماران انگشت شماری داشتم که بهشان سر بزنم، ولی در حقیقت حرفه ی پزشکی را کنار گذاشته بودم و بیش تر وقتم را صرف نوشتن رمان های تاریخی می کردم. این تغییر سبک نوشتاری ـ متاسفانه باید بگویم ـ باعث تعجب ناشرم شده بود که هم چنان اصرار داشتند بنده کاری نکنم به جز ثبت ماجراهای اسبق دوست و مصاحبم، جناب آقای شرلوک هولمز. البته گاهی برای جلب عنایت ایشان و خوانندگان پرشمار و وفادار به نوشته های قدیمی ام درباره ی پرونده های هولمز سر می زدم و دستی به روی شان می کشیدم تا بلکه داستان جدیدی بنویسم، ولی باید به تمایل هولمز برای تنهایی و ناشناس ماندن هم احترام می گذاشتم. از بازنشستگی هولمز، از زمانی که کارآگاهی نامی و برجسته بود، زمان زیادی می گذشت و حالا در ملکی کوچک در ساوت داونز زندگی اش را می گذراند. به ندرت پا به شهر می گذاشت، اما هر از چند گاهی خودم به خلوتگاه ییلاقی اش سر می زدم و از اخبار جنایی که اطرافم می شنیدم باخبرش می کردم. اغلب به اسکاتلند یارد، نزد بازرس ویگینز جوان می رفتم تا برایم از پرونده های روز بگوید. گاهی وقتی مشکلی سر راه ویگینز سبز می شد، یا در پرونده ای به قضیه ی پیچیده ای برمی خوردند، به ساسکس می رفت و از استاد پیرش مشورت می گرفت. در ملاقات هایم با هولمز، به ندرت از ایام گذشته صحبتی به میان می آمد. آدمی نبود که دلتنگ قدیم ها شود. هر وقت رشته ی کلام از دستم درمی رفت و به خاطرات چند دهه قبل و پرونده های گذشته می رسید، از صندلی اش بلند می شد، دستم را می گرفت و آزمایش های علمی اش را که این سو و آن سوی خانه پراکنده بودند، نشانم می داد. همیشه از دیدن کندوهایش در باغ روی گردان بودم، حتی وقتی لباس محافظ هم تن مان بود. ولی شیفته ی روش فوق العاده اش در تحلیل علمی اثبات جرم بودم. به خصوص روزی را به یاد می آورم که به میخانه ای رفتیم تا چندتایی لیوان، یعنی در واقع لیوان نشسته، بخریم. بعد از این که پول خوبی به صاحبش پرداختیم، هولمز دستکش به دست کرد و همه ی لیوان ها را جمع کرد و توی جعبه ای گذاشت. خانه که رسیدیم، مخلوط چند پودر شیمیایی را روی شان مالید، به این امید که روش کشف اثر انگشت روی اشیای کثیف را ارتقا بدهد. یک شب، دیروقت، پشت میز اتاق ناهارخوری نشسته بودم و درباره ی نبردهای جنگ بوئر تحقیق می کردم. بیرون، باد زوزه می کشید و باران با شدت به پنجره می کوبید. هیزم دیگری در شومینه انداختم که شعله های خوش صدای آتش احاطه اش کردند. عاشق این صدا بودم. در شش ماهی که از فوت همسرم می گذشت، سکوت خانه را فراگرفته بود. به آن شب های توفانی خیابان بیکر فکر می کردم. به آن هنگام که در می زدند و غریبه ای خیس باران، با لحنی وحشت زده، گیج و پر تمنا می خواست مشکلش را حل کنیم. اما آن روزها گذشته اند، مثل همه ی ایامی که در کتاب های تاریخ کتابخانه ام ردیف شده اند. چون تمرکز کافی نداشتم، تصمیم گرفتم دست از تحقیق بردارم. کتاب هایم را روی میز رها کردم و به سمت پنجره رفتم و به خیابان نگاهی انداختم. در پرتو چراغ های خیابان دیدم که آب روی زمین جریان گرفته و از جوی ها سرریز شده است. جز خشم و غرش طبیعت، صدایی از جایی نمی آمد. تنها نشانه ی زندگی گله ی کوچک سگ هایی بودند که شبانه در محله پرسه می زدند. داشتم از پنجره دور می شدم تا بروم روی تختم دراز بکشم که متوجه نور چراغی شدم که ته خیابان درخشید. اتومبیل سیاه و بزرگی آمد و درست روبه روی خانه ی من توقف کرد. چراغ خاموش شد. تا چند دقیقه انگار کسی قصد نداشت از ماشین پیاده شود، ولی بعد مردی از سمت صندلی راننده پیاده شد و در را برای سرنشین عقب باز کرد. آن مرد که پالتو و کلاه تیره ای به تن داشت از ماشین پیاده شد و بلافاصله سرش را به سمت پنجره، جایی که من ایستاده بودم، بالا گرفت. قبل از این که سرش را پایین بیندازد و به سمت در خانه ام بیاید، چند لحظه ای به یک دیگر...

(مجموعه ادبیات پلیسی) نویسنده: ویلیام سیل مترجم: احسان کرم ویسی انتشارات: قطره


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شرلوک هولمز و فاجعه ی کشتی تایتانیک" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل