loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شرلوک هلمز در محلول هفت درصدی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب شرلوک هلمز در محلول هفت درصدی به قلم نیکلاس مه یر و ترجمه ی رامین آذربهرام در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

شخصیت های اصلی داستان، "شرلوک هلمز" و "واتسن"، دو دوست و یار قدیمی، هستند که همواره در طی ماجراجویی های پلیسی همراه و هم قدم یک دیگر می باشند. اما با ازدواج واتسن و راه اندازی مطبی توسط او، جهت معالجه ی بیماران، و پدیدار شدن مشغله های کاری زیاد، این دو دوست، روز به روز از یک دیگر فاصله می گیرند. در چنین شرایطی، هلمز، به مصرف بی رویه ی کوکائین روی آورده، به مردی بیمار مبدل شده است و واتسن تنها از طریق روزنامه، از فعالیت های کارآگاهانه ی هلمز مطلع می گردد تا این که پس از ماه ها بی خبری، در نیمه های شب بیست و چهارم آوریل، هلمز، با ظاهری آشفته و مضطرب، نزد واتسن رفته، و با او راجع به شخصی به نام "پرفسور موریارتی" و درگیری های جدید خود با این پرفسور سخن می گوید. فردی که در خانواده ای مرفه دیده به جهان گشوده، تحصیلات عالی خود در رشته ی ریاضیات را با موفقیت به اتمام رسانده است و جزء نوابغ این رشته محسوب می گردد. هلمز در طی این ملاقات، همواره موریارتی را فرشته ی انتقام خطاب کرده، از جنایات و اعمال خلافکارانه ی بسیاری که این مرد مرتکب گشته، صحبت می کند. در واقع، همین اطلاعات محرمانه و مهم است که هلمز و واتسن را وارد ماجراهایی پرفراز و نشیب می کند؛ ماجراهایی که روایت هایی خواندنی و مهیج را در اختیار مخاطب قرار می دهد.


فهرست


مقدمه بخش اول - مساله فصل اول - پرفسور موریارتی فصل دوم - چیزی شبیه به شرح حال فصل سوم - اخذ تصمیم فصل چهارم - میان پرده در پال مال فصل پنجم - سفری در میان مه فصل ششم - توبی شاهکار می کند فصل هفتم - رویاروئی بخش دوم - راه حل فصل هشتم - تعطیلات دوزخی فصل نهم - درباره ی ویلن و بازی تنیس فصل دهم - مطالعه ای در هیستری فصل یازدهم - دیدار از اپرا فصل دوازدهم - افشاگری ها فصل سیزدهم - نظریه پردازی های شرلوک هلمز فصل چهاردهم - شرکت در تشییع جنازه فصل پانزدهم - تعقیب! فصل شانزدهم - آن چه بعدا روی داد فصل هفدهم - آخرین مساله

برشی از متن کتاب


- «هلمز!» در حالی که می خندید موی مصنوعی را از سر برداشت و ابروهای مصنوعی و زگیل هائی را که بر چانه گذاشته بود از صورت کند. عینک تیره را از صورت برداشت به جای دیدگان بی نور آوازخوان دوره گرد چشمان درخشان دوستم را دیدم که نشاطی پنهان در خود داشتند. - «مرا ببخش دوست عزیزم. می دانی که نمی توانم در برابر میل به نقش بازی کردن مقاومت کنم. این موقعیت به قدری مغتنم بود که نتوانستم در برابر وسوسه ی بازیگری تاب بیاورم.» آرام کردن کالسکه چی هراسان که چیزی نمانده بود از وحشت قالب تهی کند چند دقیقه ای وقت مان را گرفت. دست آخر هلمز موفق شد او را آرام کند. در آن حال که دوستم خم شده بود تا سگ را که شلوارش را بو می کرد نوازش کند پرسیدم: «چرا تغییر قیافه داده بودی؟» توبی که هلمز را شناخته بود با خوش حالی دم تکان می داد، صورت او را می لیسید و رنگی را که به گونه هایش مالیده بود با زبان پاک می کرد. هلمز به محض شنیدن سوالم سر بالا کرد و گفت: «از چنگم فرار کرد واتسن.» - «فرار کرد؟ چه کسی را می گویی؟» - «پرفسور.» قد راست کرد و با عصبانیت ادامه داد: «خانه ای که پشت سرت قرار گرفته مال پرفسور است. دیشب طبق معمول مقابل منزلش کشیک می دادم (معمولا به ویگینز پول می دهم تا این کار را انجام دهد.) تا نیمه شب خبری نبود. هوا سرد و مرطوب بود. مجبور شدم برای نوشیدن کمی براندی که گرمم کند به کافه ی پائین جاده بروم. در غیاب من دو نفر به ملاقات موریارتی آمده اند. از صحبت هائی که بین شان رد و بدل شده چیزی نمی دانم اما شک ندارم که آمده بودند درباره ی خطری که از جانب من تهدیدش می کند به او هشدار بدهند. وقتی برگشتم آن ها رفته بودند. امروز صبح ساعت 11 تلگرامی از ویگینز دریافت کردم. پرفسور بعد از رفتن من و قبل از اینکه ویگینز جایم را بگیرد گریخته است. باید بفهمم چرا و به کجا رفته. تغییر قیافه داده بودم تا اگر دوستانش این دوروبرها کمین کرده باشند مرا نشناسند.» در حالی که سعی داشتم ظاهری بی اعتنا به خود بگیرم پرسیدم: «گفتی دو مرد؟» - «بله، یکی از آن ها بلند قد و چاق بوده - حداقل 14 سنگ وزن داشته - زمین خیس است و از روی ردپای آن ها خیلی چیزها می شود فهمید. او چکمه های بزرگی با پنجه ی قوسی شکل و پاشنه ی چهارگوش به پا داشته. رد پاشنه ها به هم نزدیک تر است و این نشان می دهد که صاحب چکمه ها آدم چاقی است. چون افراد سنگین وزن معمولا هنگام ایستادن پنجه های شان را دور از هم قرار می دهند. این فرد تصمیم گیرنده ی اصلی بوده و بر دیگری تفوق داشته است.» آب دهانم را قورت دادم: «و دیگری؟» هلمز لحظه ای تامل کرد، آهی کشید و به اطراف نگاه کرد: -«دیگری آدم جالبی است. مردی کوتاه قد که از همراهش لاغرتر بوده - به گمان من کم تر از 6 فوت قد داشته - و مثل تو کمی هم می لنگیده. یک بار از همراهش عقب مانده و وقتی مرد اول به جلوی در منزل پرفسور ...

نویسنده: نیکلاس مه یر مترجم: دکتر رامین آذربهرام انتشارات: مروارید


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شرلوک هلمز در محلول هفت درصدی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل