کتاب شایعه مثل پر همه جا پخش می شود

درباره کتاب شایعه مثل پر همه جا پخش می شود

این کتاب دربردارنده ی داستانی کلاسیک است که با اندیشه های فلسفی و اخلاقی گره خورده است و خواننده را به سفر در جهان فلسفه دعوت می کند و افکار را به چالش می کشد تا خوب و بد را از هم تشخیص دهیم و نوع نگرش عمیق و نقادانه را بیاموزیم. گاه رویداد هایی در زندگی توجه ما را جلب می کند و ما را به فکر کردن وا می دارد. خیلی وقت ها هم چیزی که برای زندگی ما رخ می دهد در مقابل چیزی که برای دیگران اتفاق می افتد بی رنگ است و در نتیجه دوست داریم از زندگی دیگران هم بدانیم تا از تجارب آن ها استفاده کنیم و موضوعاتی تازه برای فکر کردن به آن داشته باشیم. اگر که اتفاقات پیش آمده داستان سرزمین ها و فرهنگ های دیگر هم باشد می تواند چشم ما را به دنیایی دیگر باز کند. برای همین هم این کتاب برای رویارویی مخاطب با انواع تفکرات داستانی درباره ی قدرت سخن برایمان تعریف می کند که متعلق به دیگر فرهنگ ها می باشد و بر اساس قصه ای از کشورهای اروپای شرقی نوشته شده است. داستان از این قرار است که در روزگاران قدیم مردی به نام ” کالینا ” بسیار ثروتمند بوده و تعداد زیادی خدمتکار داشته است. روزی عروسی دختر کالینا برگزار می شود همه شاد و خرسند برای خودشان می چرخند اما در این بین ساعت کالینا گم می شود و همه دلشان می سوزد که حتماً آن ساعت بسیار گران بها بود و این خبر همه جای روستا را در بر می گیرد. فردای آن روز زنی جلوی یکی از خدمتکاران را می گیرد و می پرسد که آیا ساعت پیدا شد یا خیر؟ خدمتکار هم در جواب می گوید که ساعت را پیدا نکرده اند و اتفاقی مشکوک رخ داده و در مراسم عروسی مردی فقیر به نام ” یچک ” به طور مشکوکی از مراسم خارج شده است. زن هم این خبر را به همسرش می دهد که یچک ساعت را دزدیده و کم کم در همه جای روستا می پیچد که یچک دزد است و نباید در روستا زندگی کند بنابراین مردمان روستا به خانه ی یچک می روند و بی هیچ توضیحی او را پیش قاضی می آورند. قاضی هم بعد از فهمیدن ماجرا از خدمت کار می خواهد بیاید و خدمتکار هم از پیدا شدن ساعت خبر می دهد و می گوید که کار یچک نبوده است. قاضی که می بیند آن خدمتکار دل یچک را شکسته برای این که او را ببخشد شرطی برای خدمتکار می گذار. آن هم این که او باید بالشتی پُر از پَر را در روستا بچرخاند و پَر هایش را خالی کند. بعد دوباره برگردد و همه ی پَر ها را جمع کند و در نهایت...

بخشی از کتاب شایعه مثل پر همه جا پخش می شود

این جا و آن جا افرادی پیدا می شدند که می گفتند وسیله یا پولشان ناگهان غیب شده است.

آن ها همه یک چیز می گفتند: یچک به خانه ی ما هم آمده است!

بالاخره یک روز مردم با سر و صدا در میدان روستا جمع شدند. صدایشان را بالا بردند و فریاد زدند: اجازه نمی دهیم یک دزد در روستای ما زندگی کند! باید برویم و یچکِ دزد را دستگیر کنیم. درست است! باید سریع تر دستگیرش کنیم و پیش قاضی ببریم!

مردم به طرف خانه ی یچک رفتند. اتفاقاً یچک همراه خانواده اش در خانه بود.

یچک تعجب کرد: اتفاقی افتاده است؟

مردم او را بی هیچ توضیحی دستگیر کردند و پیش قاضی بردند.

قاضی به آرامی پرسید: چه خبر است؟

مردم که به هیجان آمده بودند گفتند: این یچک ساعت گران قیمت کالینا را دزدیده است!

قاضی گفت: چه کسی دیده که یچک آن ساعت را دزدیده است؟

مردم با شک و تردید به سوال قاضی جواب دادند: این دوستمان این طور گفته است!

زنم این طور گفته است!

من از خدمتکار آن خانه شنیدم.

قاضی خدمتکار را فرا خواند.

خدمتکار دلیل هیجان مردم را نمی دانست: من نگفتم یچک دزدیده است! من فقط گفتم اتفاق های مشکوکی افتاده است. این شایعه را خود مردم ساخته اند.

بعد خدمتکار با خجالت و شرمندگی گفت که ساعت پیدا شده است.

« ارباب نمی دانست که ساعت کف اتاق خواب افتاده است! »

اشک های یچک سرازیر شد:

قلبم واقعاً داشت از جا کنده می شد. هیچ می دانید زن و بچه ی من چقدر ترسیدند؟

خدمتکار بی آنکه معذرت خواهی کند گفت: من حرف خودم را پس می گیرم. حالا دیگر مشکلی نیست؟

قاضی که ساکت بود به خدمتکار گفت: واقعاً فکر می کنی می توانی حرفت را پس بگیری؟

این کار یک شرط دارد.

شرطش این است که کاری را که از تو می خواهم انجام بدهی...

کتاب شایعه مثل پر همه جا پخش می شود نوشته ی هسان کیم  تصویرگر کیانگ هی کیم و ترجمه ی زهرا یوسفی راد توسط انتشارات فاطمی به چاپ رسیده است.

• براساس قصه ای عامیانه از اروپای شرقی
• نویسنده: هسان کیم
• تصویرگر: کیانگ هی کیم
• مترجم: زهرا یوسفی راد
• انتشارات: فاطمی