loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شاهزاده ی مه (سه گانه ی مه 1)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب شاهزاده ی مه اولین جلد از مجموعه سه گانه ی مه، نوشته کارلوس روییز زفون با ترجمه آرزو احمی و با تصویرگری پژمان رحیمی زاده از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

در سال 1943 در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم، ماکسیمیلیان کارور، پدر مکس و ساعت ساز معروف شهر تصمیم می گیرد تا برای مصون ماندن خانواده خود از جنگ و پیامدهای جبران ناپذیرش، آن ها را به خانه ای قدیمی کنار ساحل در دهکده ی کوچکی منتقل کند؛ مکس و سایر اعضای خانواده که وابستگی عمیقی به خانه و شهر خود دارند تمایلی برای جابه جایی ندارند. آن ها به تصمیم پدر اعتراض می کنند اما اعتراضشان موثر واقع نمی شود؛ ماکسیمیلیان از 8 ماه قبل در تدارک تغییر محل زندگی شان به خانه ی ساحلی بود. آن ها با قطار عازم دهکده می شوند و بعد از 3 ساعت به آنجا می رسند. ناگهان مکس متوجه کار کردن برعکس ساعت نصب شده در راه آهن می شود؛ در بدو ورودشان ساعت، 12:30 ظهر را نشان می داد اما بعد از 20 دقیقه، ساعت 12:10 را نشان می دهد. دو نفر به عنوان راهنما و باربر با خانواده ی کارور راهی خانه ی ساحلی می شوند اما به محض گذاشتن چمدان ها ناپدید می شوند. پدر خانواده به معرفی مالکان قبلی خانه می پردازد و عنوان می کند که خانه جدیدشان در سال 1924 متعلق به جراح مشهوری به نام دکتر فلیشمن بود که همسرش نمی توانست بچه دار شود؛ اما آن ها در همان سال اول حضورشان در این خانه صاحب پسری می شوند که نام او را جیکوب می گذارند. در سال 1932 یک روز صبح جیکوب هنگام بازی در ساحل نزدیک خانه ناپدید می شود. آن ها که بعد از ناپدید شدن پسرشان منزوی شده بودند تصمیم می گیرند خانه را برای فروش بگذارند؛ ولی هیچ مشتری پیدا نمی شود تا این که 8 ماه پیش صاحب مسافرخانه ای در دهکده، ماکسیملیان را از وجود آن خانه مطلع می کند و او هم تصمیم می گیرد آنجا را برای زندگی شان انتخاب کند. چند روز از حضور خانواده در خانه ساحلی می گذرد تا این که خواهران مکس، الیسیا و ایرینا گرفتار کابوس های ترسناک و صداهایی مخوف می شوند. از طرفی مکس در همان روز اول در پشت حیاط خانه و در باغی محصور، مجسمه هایی عجیب پیدا کرده و هر روز قبل از طلوع آفتاب  شبحی را در اتاقش می بیند...

 


برشی از متن کتاب


روز بعد، کمی پیش از طلوع آفتاب، مکس از میان غبار شبانه صدای زمزمه ی موجودی را زیر گوش خود شنید. نفس نفس زنان و در حالی که قلبش تند می زد از جا پرید. در اتاقش تنها بود. تصویری که در خواب دیده بود، آن چیز تیره که میان سایه ها پچ پچ می کرد، ناپدید شده بود. دستش را به طرف میز کنار تخت برد و چراغی را که پدر روز قبل تعمیر کرده بود روشن کرد. پشت پنجره، بر فراز جنگل، دید دارد سحر می شود. مه غلیظی آرام روی علف های وحشی حرکت می کرد، اما نسیم هر از گاهی فضاهایی میانش باز می کرد که از میانشان می شد سیاهی مجسمه های باغ محصور را دید. مکس ساعت جیبی اش را از روی میز کنار تخت برداشت و بازش کرد. هلال های شبیه لبخند مثل پلاک های طلا می درخشیدند. شش دقیقه به شش بود. مکس زود لباس پوشید و آرام از پله ها پایین رفت تا دیگر اعضای خانواده را بیدار نکند. به آشپزخانه رفت که ته مانده ی شام دیشب هنوز روی میز چوبی بود. بعد در حیاط پشتی را باز کرد و بیرون زد. هوای سرد و مرطوب اول صبح پوستش را گزید. مکس بدون هیچ سروصدایی از دروازه ی پرچین رد شد، آن را پشت سرش بست و بعد از میان مه به سوی باغ محصور راه افتاد. معلوم شد راه طولانی تر از چیزی است که انتظارش را داشت. از پنجره ی اتاق خوابش تخمین زده بود باغ محصور حدود صد متر از خانه فاصله دارد، اما همان طور که میان علف های وحشی راه می رفت حس می کرد دست کم سه برابر آن فاصله را پشت سر گذاشته است که ناگهان آن دروازه ی پیکان دار از میان مه پدیدار شد. زنجیر زنگ زده ای با قفلی قدیمی که گذر زمان رنگ مرگ به آن داده بود، دور میله های فلزی سیاه بسته شده بود. مکس صورتش را به میله ها فشار داد و داخل را نگاه کرد. علف های هرز سال ها بود آنجا پا گرفته بودند و محوطه مثل گلخانه ای متروک شده بود. مکس فکر کرد سال هاست کسی قدم به آنجا نگذاشته و نگهبانش، هر که بوده، مدت هاست که ناپدید شده است. دوروبرش را نگاه کرد و کنار دیوار باغ، سنگی اندازه ی دستش پیدا کرد. سنگ را برداشت و آن قدر آن را به قفلی که دو سرزنجیر را به هم متصل می کرد کوبید که سرانجام قفل باز شد. زنجیر رها شد و مثل گیسویی فلزی روی میله ها افتاد. مکس محکم فشار داد تا اینکه دو لنگه ی دروازه کمی تکان خوردند. وقتی فاصله ی بینشان آن قدر شد که بتواند رد شود، لحظه ای استراحت کرد و بعد وارد شد. باغ بزرگ تر از آن بود که فکر می کرد. با یک نگاه می توانست قسم بخورد حدود بیست مجسمه بین گیاهان پنهان شده است. چند گام جلو رفت. به نظر می رسید پیکره ها در دایره های متحدالمرکز چیده شده و مکس متوجه شد همه رو به غرب اند. انگار اعضای یک گروه سیرک بودند. همان طور که بین مجسمه ها راه می رفت، پیکره ی یک رام کننده ی شیر، یک درویش عمامه به سر با بینی قوزدار، یک زن آکروبات باز، یک پهلوان و کلی شخصیت های ترسناک دیگر را تشخیص داد.    

نویسنده: کارلوس روییز زفون مترجم: آرزو احمی انتشارات: افق

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شاهزاده ی مه (سه گانه ی مه 1)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل