loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شاهزاده خانم همستر 3 (راپونزل)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
79,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب راپونزل سومین جلد از مجموعه ی شاهزاده خانم همستر نوشته ی ارسلا ورنون و ترجمه ی حسین فدایی حسین از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

شاهزاده هرییت که مدتی قبل همراه مامفری، بلدرچین جنگجو و قابل اعتمادش برای کمک به یکی از دوستانش قصر را ترک کرده بود به قصر برمی گردد. او در حال برنامه ریزی کردن برای تعطیلاتش است که دوستش ویلبر به دیدنش می آید. ویلبر برای شاهزاده تعریف می کند پرنده ای کمیاب به نام هایدرا دارد که بعد از سال ها تخم گذاشته؛ اکنون تخم هایدرا گمشده. ویلبر فکر می کند که حتما جادوگر پلیدی که در جنگل زندگی می کند تخم پرنده اش را دزدیده، چون قبلا بارها برای دزدیدن هایدرا تلاش کرده و ناکام مانده بود. ویلبر از شاهزاده هرییت می خواهد که در پیدا کردن تخم به او کمک کند. آن ها بعد از سفری طولانی قلعه ی مخوف جادوگر را می یابند و در نهایت تعجب می بینند که طنابی بسیار بلند از پنجره ی قلعه آویزان شده، هرییت و ویلبر به کمک طناب داخل قصر می شوند. آن ها به محض ورودشان متوجه می شوند چیزی که به وسیله اش بالا آمده اند طناب نبوده بلکه دم بسیار بلند موشی به نام راپونزل است. راپونزل به آن ها می گوید که سال هاست اسیر جادوگر است و هر روز به امید این که کسی به کمکش بیاید دمش را از پنجره بیرون می اندازد! راپونزل از شاهزاده هرییت خواهش می کند که کمکش کرده و از چنگ جادوگر نجاتش دهد. هرییت تصمیم می گیرد علاوه بر پیدا کردن تخم هایدرا، راپونزل را هم نجات دهد. به این ترتیب شاهزاده وارد ماجرایی پر رمز و راز شده و دوباره جان خودش را به خطر می اندازد...

مجموعه ی فوق شامل سه جلد کتاب با عناوین شاهزاده خانم همستر، جادوگر موش ها و راپونزل است که در قالب داستان هایی فانتزی برای کودکان و نوجوانان تالیف شده است. شخصیت اصلی در همه ی این کتاب ها، همستر کوچولویی به نام شاهزاده هرییت همستربون است که در قلعه ی پادشاهی پدرش زندگی می کند. شاهزاده از طریق یک پری مهربان متوجه می شود که قرار است در روز تولد دوازده سالگی اش طلسم شده  به خوابی طولانی فرو رود. او تصمیم می گیرد تا طلسم شدنش ، از زندگی لذت برده و به دیگران کمک کند.

 


برشی از متن کتاب


ویلبر و هرییت به جنگل برگشتند. مامفری کورکی برایشان کشید و آن ها را به مکان امن و کوچکی برد که از برج دیده نمی شد. درختی آن جا بود که بسیار عجیب کنده کاری شده بود. این تنها درخت آن ناحیه بود که به آن ها نگاه نمی کرد. درخت شبیه شاهزاده ای خوش تیپ بود که سپر و شمشیر در دست داشت. هرییت ضربه ای به محافظ های شانه ی موش کنده کاری شده زد و گفت: «زره خوبیه. کیفیتش عالیه ... اممم ... از پوست درخته.» ویلبر گفت: «خب این فقط یه کنده کاریه.» هرییت گفت: «حتما همین طوره. یعنی فعلا بیا فکر کنیم که این طوریه، باشه؟» ویلبر خودش را عقب کشید. «تو مطمئنی که اون ها نمی تونن... فقط...» بی اراده به سمت جنگل اشاره کرد و ناگهان از تعداد بی شمار درخت هایی که شبیه موجودات زنده بودند، لرزه به تنش افتاد. هرییت آهی کشید. ـ ببین. توی این قسمت از کشور این قدر جادوگر هست که اگر سنگی رو پرت کنی، حتما به یکی شون می خوره، درسته؟ درسته. ـ و بیشترشون هم موجودات خیلی خوبین. کمتر از ده درصدشون جادوگرهای شیطانی هستند. هرییت ادامه داد: «من توی تمام طول زندگی، سه تا مجسمه رو بیشتر ندیدم؛ اما هیچ کدومشون بدجنس نبودن. البته یکی شون حسابی فراموش کار بود؛ اما بدجنس نبود.» هرییت پنجه هایش را گرفت بالا «منظورم اینه که فقط یک دهم جادوگرها بد هستن؛ اما هیچ کدوم از اون سه نفر بد نبودند، یعنی صفر سوم. چون اگر صفر رو بالای خط کسری قرار بدی ...» ویلبر فریاد زد: «متوجه شدم دیگه. می خوای سعی کنم خودم رو به نفهمیدن بزنم؟!» هرییت روی شانه های ویلبر زد وگفت: «همه چی رو به راهه. الان مهم ترین موضوع اینه که تخم سالمه.» ویلبر پرسید: «از کجا می دونی؟» تو از کجا می دونی که نمی خواد با اون املت درست کنه!؟ هرییت گفت: «هیچ کس چند روز سفر نمی کنه که یه تخم بزرگ گیر بیاره تا فقط بتونه با اون املت درست کنه. منظورم اینه که کسی واقعا همچین املتی هوس نمی کنه.» «اما هیچ کس هم توی برج مرگبار و جنگل بدبختی زندگی نمی کنه!» هرییت آرام گفت: «هنوز هم مطمئنم که اون سالمه. بذار این جا چادر بزنیم، بعد می ریم نزدیک برج یه سر و گوشی آب می دیم. می خوام وقتی که گاسل از این جا رفت، یه چیزی رو امتحان کنم.» ویلبر آهی کشید. نمی توانست خودش راه بیفتد و به برج حمله کند، برای همین گفت: «باشه، همون کاری رو انجام می دیم که تو می گی.» آن ها بلدرچین ها را همان جا گذاشتند و خیلی آرام و بدون جلب توجه به طرف برج خزیدند. لازم نبود خیلی منتظر بمانند. خب... برای هرییت همستربون که صبورانه به کمین شکار می نشست، خیلی طول نمی کشید؛ اما برای ویلبر زمان دیر می گذشت. «پام خواب رفته!» «هیسس! آروم باش! می خوای صدامون رو بشنوه؟» «فکر میک نم دمم هم خواب رفته.» هرییت آرام گفت: «انگشتت رو یه کم ماساژ بده، و... هیسس! داره میاد!»

نویسنده: ارسلا ورنون مترجم: حسین فدایی حسین انتشارات: پرتقال

ارسلا ورنون


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شاهزاده خانم همستر 3 (راپونزل)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل