loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شهر دروغگویان (سه گانه ی نگهبانان 2)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب شهر دروغگویان دومین جلد از مجموعه ی نگهبانان سه گانه اثر لیان تنر با ترجمه ی پیمان اسماعیلیان از سوی انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.

گلدی دختر جوانی که همراه پدر و مادرش در شهر جوئل زندگی می کنند به تازگی در دعوت نامه ی مهمی که از سوی رئیس موزه ی اسرار آمیز دانت به دستش رسیده به عنوان پنجمین نگهبان موزه انتخاب شده است. گلدی که همیشه آرزوی کار در چنین جایی را داشته اکنون به خاطر پدر و مادرش که جز او کسی را ندارند در رفتن مردد است. برای مشورت و تصمیم گیری نهایی سراغ دوستش توداسپیت که سال هاست نگهبان موزه است، می رود. توداسپیت او را تشویق به پذیرفتن دعوت نامه می کند. به این ترتیب آن دو شبانه به سمت موزه که خارج شهر است می روند. در بین راه متوجه می شوند که بانی، خواهر کوچک توداسپیت آن ها را مخفیانه تعقیب می کند توداسپیت ازدیدن بانی به شدت عصبانی می شود و از او می خواهد تا به خانه برگردد. اما بانی برای همراهی با آنها پافشاری می کند در بین این کشمکش، دو مرد قوی هیکل که اصلا مشخص نیست از طرف چه کسی آمده اند به آن ها حمله می کنند و بانی را با خودشان می برند. گلدی و توداسپیت برای یافتن بانی ردپای آن ها را دنبال می کنند و سرانجام به بندرگاه می رسند. توداپیست یکی از آدم ربایان را در کشتی می بیند. آن دو خود را مخفیانه به درون کشتی می رسانند. در این سفر دریایی توداسپیت نیز گرفتار آدم ربایان می شود و حالا گلدی باید با استفاده از تمام توانش آن ها رانجات دهد. آیا او موفق به انجام این کار می شود؟ بعد از گذشت این مدت آیا او هنوز فرصت دارد تا به موزه ی دانت برود؟ ... این رمان پرهیجان با عنوان شهر دروغگویان برای نوجوانان و جوانان تالیف شده است.

ه


برشی از متن کتاب


گلدی چنان یخ کرده بود که همه اندام هایش کرخت شده بودند و تاب حرکت کردن نداشت. ته کمان بانی بر دنده اش فرو می‌رفت و هوای پر نمک دریا پلک هایش را به هم چسبانده بود، تصور می‌کرد کمی خوابیده باشد ولی مطمئن نبود . شب گذشته او و توداسپیت توانسته بودند جای امنی برای پنهان شدن پیدا کنند: یک قایق نجات زیر برزنتی ضد آب که وسط کشتی صیادی قرار داشت. از لبه‌های برزنت، درخششی از نور به چشم می‌خورد صبح شده بود. گلدی لبان خشک چرا با زبان تر کرد. تا الان دیگر مامان و بابا یش بیدار شده و جایش را خالی یافته بودند. با این فکر قلبش به درد آمد. بدون چه می کردند؟ اگر غیبتش موجب بدتر شدن کابوس‌های پدرش می شد چه؟ اگر سرفه های مادرش تبدیل به تب می شد، چه؟ کنار دستش توداسپیت لبه ی برزنت را به قدری کنار زد که بتواند بیرون را نگاه کند. گلدی هم به زور خودش را جا داد و بیرون را نگاه کرد، با این امید که کمی حواسش پرت شود. تمام عرشه پر از تور و بشکه وطناب و کودی از شناورهای شیشه ای بود که مثل حبابی عظیم و سبز رنگ به نظر می‌رسید. در محل پاشنه کشتی، همان مرد ریز جثه تر دیشبی، زیر کابین عرشه جلو باز ایستاده بود. پاهایش را بسته بود و تیرک عمودی و ضخیم را در دست می فشرد که با حرکت های دریا پس و پیش می‌رفت. بارانی ضد آب از هم در باد تکان می خورد. همان طور که گلدی نگاه می کرد، مرد روی دریچه زیر پایش خم شده و فریاد زد: «آهای اسماج! صدای خفه از جایی برام پایین بلند شد.» دوباره مرد ریز جثه تر فریاد زد: «آن بچه پررو را بیار بالا بگذار تو روشنایی ببینمش.» پاهایی سنگین عرض عرشه ی زیرین را پیمود، و مرد دیگری که درشت تر بود و موهای طلایی داشت، در حالی که بانی را زیر بغل زده بود، از دریچه بالا آمد و دخترک را کنار دکل روی عرشه انداخت. مچ دست هایش را بسته بودم و پیشانی اش هم کبود شده بود.   مرد گنده تر دست پشت بشکه ها برد و تکه چوبی مسطح بیرون کشید. سپس گفت: «اوم، کورد، (به رغم آن هیکل درشت نوعی حالت کودکان و مشتاق داشت که آدم بدی نمی آمد.) می خواهی تا کسی ما را ندیده، اسم کشتی را عوض کنم؟» _ آره، عوضش کن. شناور روی امواج بالا و پایین می رفت و سینه امواج را می شکافت، همان طور که کورد با تیرک سکان کلنجار می رفت، آستینش بالا رفت و گلدی پانسمانی خونین را روی ساعدش دید. زیر برزنت ضد آب، با حرکات انگشت و در قالب زبان انگشتی بی صدا خبری به توداسپیت داد: بانی او را با تیر زده بود. توداسپیت با حرکت سر تایید کرد. نگاهش دوباره روی کبودی پیشانی خواهرش ثابت شد. اسماج برگشت، تکه چوب مسلح دیگری در دست داشت. او آن را جلوی چشم بانی گرفت که خوب ببیند و درست مثل آنکه بانی دوستش باشد نه بچه ای که دزدیده بودندش، و با خوشحالی گفت: «ببین؛ این پلاک اسم قلابی است. وقتی توی لنگرگاه جوئل بودیم اسم مان بلک باک بود، ولی الان دیگر پیگلت شده ایم. می بینی چه باهوشیم؟ چه کسی ممکن است دنبال پیگلت خوشگل قدیمی بگردد؟ هیچ کس، هیچ کس!» بعد با رضایت خاطر تمام سینه صاف کرد و برای مرد کوچک تر فریاد زد: «این فکر خودم بودم؛ مگه نه؟»            

نویسنده: لیان تنر مترجم: پیمان اسماعیلیان انتشارات: محراب قلم  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شهر دروغگویان (سه گانه ی نگهبانان 2)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل