کتاب سه بز (شیرین ترین قصه های جهان)

کتاب سه بز از مجموعه ی شیرین ترین قصه های جهان، اثر کتی ساندرز با ترجمه ی عذرا جوزدانی توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

در یک دره، درست کنار رودخانه، سه بز نر که با هم برادر بودند زندگی می کردند. برادر وسطی درشت تر و پشمالوتر است و شاخ های بسیار تیزی دارد اما دو تای دیگر کوچک و بامزه هستند. یک روز آنها تصمیم می گیرند بالا دره بروند تا علفی برای خوردن پیدا کنند اما یک غول پیر و کثیف آن جا زندگی می کند که خیلی دوست دارد بزها را بخورد. برادر کوچک تر به محض رسیدن به آن جا شروع به دویدن می کند که ناگهان غول پیر از گودال خود بیرون می آید که او را بخورد اما او با نقشه ای که می کشد جان خود را نجات می دهد اما نوبت به برادر دومی می رسد ...

" سه بز" جلد دیگری از مجموعه ی " شیرین ترین قصه های جهان " می باشد که با زبان ساده، شیرین و حروفی درشت تهیه شده است؛ تا کودکانی هم که به تازگی خواندن را آموخته اند، بتوانند به تنهایی آن را مطالعه کنند. صفحات مصور از جنس کاغذ گلاسه و رنگ آمیزی شاد یکی از نکات مثبتی می باشد که جذابیت آن را برای کودکان دو چندان می کند.

این کتاب ها نمونه هایی دلنشین و جذاب از گنجینه افسانه های ماندگار جهان می باشند. کودکان افسانه ها را دوست دارند، شاید به این علت که افسانه ها به دوران کودکی بشر تعلق دارند! " افسانه " به معنی قصه و حکایتی است که برای هدفی اخلاقی و تربیتی یا تنها سرگرم کردن ساخته اند. افسانه ها از بطن جامعه می رویند و رشد می کنند. در اغلب آن ها ماجراهای غیر واقعی و عجیب در کنار واقعیت های معمولی زندگی رخ می دهد. این کتاب با کمک گرفتن از کلمات ساده و روان، سعی کرده است تا زبان داستان این افسانه ها را برای کودکان و نوجوانان ساده و قابل فهم کند.

برشی از متن کتاب

در یک دره، درست کنار رودخانه سه بز نر زندگی می کردند. برادر کوچک تر خیلی شیرین و بامزه بود.برادر بزرگ تر از همه قد بلند تر بود و برادر وسطی از همه نخراشیده تر و نتراشیده تر و حسابی هم پشمالو بود. روی تپهی بزرگی کنار رودخانه، در کنار یک گودال بزرگ، غول پیر و پشمالو و کثیفی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت بزها را بخورد. یک روز کهبزها دیگر علفی توی دره برای خوردن پیدا نکردند، تصمیم گرفتند به بالای دره بروند و آن جا چیزی برای خوردن پیدا کنند. بز کوچک تر گفت: اول من می روم. و با خوحالی شروع به دویدن کرد. ناگهان غول پیر از پشت گودالش بیرون پرید و به طرف بز کوچک خیز برداشت و خواند: گاو نمی خواهم خوک نمی خواهم یک بز می خواهم تا بخورم با چنگالم بز کوچک تر گفت: اما من برای خوردن خوب نیستم. اگر می خوای یک بز خوشمزه بخوری، به برادر بزرگ ترم بگو تا یکی برایت پیدا کند. غول پیر گفت: باشد، من با برادر بزرگ ترت صحبت می کنم. تو می توانی بروی و روی تپه بچری! بعد برادر بزرگ تر گفت: حالا نوبت من است که بروم و روی تپه بچرم. و با خوشحالی به طرف تپه دوید. ناگهان غول سر راهش سبز شد و خواند: سیب نمی خواهم آلو نمی خواهم یک بز می خواهم تا بخورم با قاشقم...

• نویسنده: کتی ساندرز
• مترجم: عذرا جوزدانی
• انتشارات: شهر قلم