loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سنگر و قمقمه های خالی - بهرام صادقی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب سنگر و قمقمه های خالی نوشته بهرام صادقی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

کتاب حاضر، مجموعه ی 24 داستان کوتاه و خواندنی با مضامین مختلفی را در اختیار مخاطب قرار می دهد که با شرح داستان هایی جذاب و پرمحتوا، خواننده را با شخصیت های داستان همراه می سازد. به عنوان مثال در داستان "فردا در راه است"، ماجرای قصه در رابطه با دو دوست قدیمی و صمیمی به نام های "فضلی "و "غلام خان" است که همیشه و همه جا در کنار هم و حامی یک دیگر هستند. "فضلی" با مادر و خواهر و برادرش زندگی می کند و پدرش را سال ها پیش از دست داده ولی "غلام خان" هیچ کسی را در زندگی نداشته و مادر فضلی او را همانند پسرش دوست می دارد. از قضا، دوستی این دو مرد در پی عشق و علاقه ی مشترک به "صنم"، دختری زیبا و جذاب، به دشمنی تبدیل شده و فضلی و غلام خان را رو به روی هم قرار می دهد. بالاخره صنم با غلام خان ازدواج کرده و زندگی زناشوئی شان آغاز می گردد. اما این زن پنهانی به فضلی علاقه مند بوده و شوهرش از عشق او مطلع می شود. از همین روی، حضور فضلی در کنار صنم، او را به شدت آزار داده و غرور مردانه اش را جریحه دار می کند. خبرچینی ها و شایعات اهالی شهر نیز بر شدت کینه ی غلام خان افزوده و او را به قتل دوست و یار دیرینه اش وادار می سازد.


فهرست


فردا در راه است وسواس کلاف سر درگم گردهم داستان برای کودکان نمایش در دو پرده سنگر و قمقه های خالی با کمال تاسف غیرمنتظره آقای نویسنده تازه کار است سراسر حادثه زنجیر در این شماره قریب الوقوع تدریس در بهار دل انگیز هفت گیسوی خونین اذان غروب تاثیرات متقابل یک روز صبح اتفاق افتاد صراحت و قاطعیت آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب خواب بودن مهمان ناخوانده در شهر بزرگ عافیت

برشی از متن کتاب


فردا در راه است نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد، خون آلود و لهیده و کسی فرصت من نکرده بود چیزی رویش بیندازد. اما خون و گل خشکیده همه جایش را پوشانده بود. دالان از همیشه خاموش تر و غم زده تر بود. تاریک بود. چراغی درش نمی سوخت. تنها از لای در که نیمه باز بود یک شعاع باریک نور از چراغ خیابان به درون افتاده بود. دو مرد، به دیوار دالان، پشت در تکیه داده بودند، رو به روی هم. یکی شان می توانست، از شکاف در، خیابان را ببیند، اما نگاه نمی کرد. چشمش را به دیگری دوخته بود. آن یکی پیر بود. ریش سفیدی داشت. ابروهایش مثل سایبان بالای چشمش آویزان بود. کمی خمیده بود. معلوم بود خسته شده است. می خواست بنشیند و نشست. اندکی خودش را جا به جا کرد. سرفه اش گرفت و بنا کرد سرفه کردن. مردی که ایستاده بود هنوز چشمش به او بود. انگار می خواست دنباله ی حرفی را بشنود ... پیرمرد دو دستش را به هم کوفت و آه بلندی کشید. مرد ایستاده گفت: - چه شبی! پیرمرد سرش را تکان داد: - باز هم جای شکرش باقیه ... هوا خوبه. پیرمرد تسبیحش را درآورده بود و می گرداند. مثل این که در خاطرات خودش فرو رفته بود و دیگر چیزی نمی شنید. بنا کرد برای خودش حرف زدن. - با هم مثل کارد و پنیر بودند. مردی که ایستاده بود روی پنجه های پایش نشست. دست هایش را به هم قفل کرد و تنه اش را جلو آورد: - کیا؟ فضلی و غلام خان؟ پیرمرد به جسد اشاره کرد: - آره، همین فضلی با غلام خان. - می دونستم. چند دفعه با چشم خودم دیدم غلام خان به فضلی گفت تو این کوچه یا جای منه یا جای تو. - اینا که چیزی نیس ... - آره ... شنفته ام که به خون هم تشنه بودند ... درست نمی دونم سر چی بود. پیرمرد چانه اش را خاراند و بی آن که به او نگاه کند دنباله ی حرفش را گرفت: - عجب دنیائیه ... اینا که تو می دونی همه می دونن. کسی نیست تو این کوچه که از دعوای اونا خبردار نباشه. همش هم زیر سر این صنمه ... - زن غلام خان؟ پیرمرد آهسته زمزمه کرد: - از وقتی که غلام خان گرفتنش میونه اش با فضلی شکر آب شد. جلوترش حسابی با هم رفیق بودند. جدائی از هم نداشتند. یسل کش هم بودند. کی جرات داشت جلو همین فضلی به اسب غلام خان بگه یابو؟ خشتکشو از پاش می کشید ... اون هم همین طور... من خوب یادمه. ای! ... چه روزگارانی آدم می بینه. همین که غلام خان با صنم عروسی کرد ورق برگشت. فضلی بیچاره صنم را دوست می داشت. حالا که مرده. چرا ما پشت سر مرده حرف بزنیم؟ لا دست بابای همه شون! به گردن همون ها که می گن. اما فضلی عاشق صنم بود. طفلکی براش می مرد. زنکه ی پتیاره هم می خواست و هم نمی خواست. هر دوشون را می خواست. با دست پیش می کشید با پس می زد...

نویسنده: بهرام صادقی انتشارات: نیلوفر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سنگر و قمقمه های خالی - بهرام صادقی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل