loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سفرهای گالیور - جاناتان سویفت

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب سفرهای گالیور نوشته ی جاناتان سویفت به روایت اریش کستنر با ترجمه ی سپیده خلیلی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

این کتاب روایتگر داستان " لموئل گالیورِ " جوان است که تحصیلات پزشکی خود را در کمبریج به پایان رسانده است. از آن جایی که گالیور عاشق سفر کردن با کشتی است، کار دکتری اش را رها می کند و بعد از آن به دریا می رود و مسافرت های طولانی خود را آغاز می کند و از این راه به شهرت می رسد. ولی بعد از ازدواجش، در کار موفّقیت زیادی به دست نمی آورد؛ بنابراین سراغ شغل قبلی اش یعنی پزشکی می رود اما نه در مطب بلکه در کشتی های بزرگی که در مسافت ها و روز های طولانیِ سفر نیازمند دکتر می شوند. در ابتدای کارش همه چیز به خوبی می گذرد و همه چیز عادی است. اما روزی در یکی از سفرها کشتی شان گرفتار توفان وحشتناکی می شود و نصف افراد کشتی از بین می روند. کشتی هم بر اثر باد و طوفان و موج های وحشتناک غرق می شود و در این میان فقط گالیور و 5 ملوان دیگر که سوار یک قایق نجات شده اند جان سالم به در می برند. اما قایق هم برای دریای نا آرام کافی نیست ؛ پنج ملوان نیز در اثر واژگونی قایق ناپدید می شوندو گالیور می ماند و سرزمین جدیدی که موج ها، راهش را نشانش می دهند. بالاخره زمین را زیر پاهایش احساس می کند، نمی داند کجاست و هیچ جانوری نمی بیند و هیچ صدایی نمی شنود اما این ها برایش اهمیت ندارد و تنها چیز مهم این است که نجات یافته تا این که به خواب می رود و روز بعد وقتی چشم هایش را باز می کند و می خواهد صورتش را برگرداند متوجه می شود که...

 


برشی از متن کتاب


دوربینم را از جیب مخفی ام در آوردم و نگاهی به جزیره ی دشمن انداختم. جزیره حدود هفصد متر از من فاصله داشت و من به خوبی می توانستم ساحل آن را ببینم. داشتم به جزیره نگاه می کردم که ناگهان چشمم به پنجاه کشتی جنگی افتاد. تعدادی از آن ها هم کشتی باری بادبانی و آماده ی خروج از جزیره بودند. نزدیک بود دوربین از دستم بیفتد. جای وقت تلف کردن نبود! هر لحظه ای که می گذشت، ارزش داشت! با عجله از میان مزرعه های درو شده دویدم. از روی روستاها و برکه ها پریدم. از جاده ی اصلی نرفتم تا کسی را زیر پا له نکنم. به کنار دروازه ی غربی پایتخت رسیدم. ایستادم. یکی از نگهبان های آن جا را بلند کردم و به او گفتم که باید با پادشاه صحبت کنم. مسئله ی مرگ و زندگی در میان بود. نمی خواستم رفت و آمد توی شهر را به خطر بیاندازم. بنابراین از پادشاه خواهش کردم که برای ملاقات من جلوی دروازه بیاید. بعد از این که آن نگهبان سوار اسب شد و به طرف قصر تاخت، روی چمن ها دراز کشیدم و نقشه ای کشیدم. هنوز پادشاه از کالسکه بیرون نیامده بود که هر چه را دیده بودم برایش تعریف کردم‌ بعد هم شرح دادم که چطور می خواهم این جنگ وحشتناک را قبل از این که شروع بشود، به پایان برسانم. او نقشه ی مرا فهمید و دستور های لازم را صادر کرد...

نویسنده: جاناتان سویفت به روایت: اریش کستنر مترجم: سپیده خلیلی انتشارات: افق

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سفرهای گالیور - جاناتان سویفت" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل