loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سرزمین یخ زده (جنگاوران جوان: کتاب سوم)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
40,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب سرزمین یخ زده از مجموعه جنگاوران جوان (جلد 3)، اثر جان فلنگن و ترجمه ی مسعود ملک یاری از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

کاساندرا دختر پادشاه آرالوئن برای دیدار دوست قدیمی اش شاهدخت مادرید به سلتیک می رود اما در راه گروهی از وارگال ها به او و همراهانش حمله می کنند. وارگال های وحشی همه را می کشند اما کاساندرا موفق به فرار می‌شود از قضا گیلان که رنجری نام آشنا است همراه ویل و دوستش هوراس برای رساندن پیغام پادشاه به سلتیک می روند و در مسیر با کاساندرا رو به رو می شوند. شاهدخت برای تامین جانش خود را با اسم کنیزش اونلین معرفی کرده و برای ویل و دوستانش تعریف می کند که وارگال ها چه بلایی بر سر دوستانش آورده اند و به دروغ می گوید که وارگال ها شاهدخت را به قتل رسانده اند. اونلین با آن ها همراه می شود تا به آرالوئن بازگردد. در راه اتفاقات بسیاری برای این گروه پیش می آید. گیلان جلوتر از بقیه به سمت آرالوئن حرکت می کند تا خبر حمله ی وارگال ها را به پادشاه برساند. ویل، هوراس و اونلین در راه دوباره با وارگال ها رو به رو می شوند در این درگیری هوراس از بچه ها جدا می‌شود، اونلین و ویل به سختی بعد از مبارزه با وارگال ها موفق به فرار می شوند اما طولی نمی کشد که گروهی راهزن اسکاندیایی آن ها را گرفته و به عنوان برده به اسکاندیا می برند. هوراس به آرالوئن بازگشته و خبر دستگیری ویل و اونلین را به استاد هالت می دهد. هالت تصمیم می گیرد برای نجات شاگردش به اسکاندیا برود. در این سفر پرخطر هوراس جنگجوی جوان و دوست ویل با هالت هم رکاب می شود .‌.. آیا هالت و هوراس موفق به نجات ویل و اونلین می شوند؟

ویل  در قلعه ی "ردمونت" که محل نگهداری از کودکان بی سرپرست است بزرگ شده و اکنون با رسیدن به سن پانزده سالگی برای این که  یک رنجر شود نزد استاد بزرگ این کار که هالت نام دارد رفته تا آموزش های لازم را ببیند. از طرفی موراگاث که سال ها پیش فرمانروای آرالوئن بوده و به دلیل خیانت ها و پلیدی هایش به منطقه ای به نام "کوهستان ظلمت و تاریکی" تبعید شده، بعد از پانزده سال تصمیم دارد با سپاهی عظیم به این سرزمین حمله کند. مردم آرالوئن که سال ها در آرامش و آسایش به سر برده اند باید برای مقابله با او آماده شوند.

 


برشی از متن کتاب


نبرد، البته اگر می شد اسمش را نبرد گذاشت، چند لحظه بیش تر طول نکشید. دو سوار به سمت هم یورش بردند. سم ضربه های اسب های جنگی شان لرزه بر جاده انداخت و پشت سرشان گرد و غبار بلند شد. شوالیه ی گالیک نیزه اش را پیش آورده بود. هالت نقطه ضعفی را که هوراس به آن اشاره کرده بود، در شیوه ی نبرد شوالیه می دید. شوالیه چنان نیزه را از سر دسته گرفته بود که نوک آن مدام بالا و پایین می رفت و با حرکت اسب تکان می خورد. اگر نیزه را از جلوتر می گرفت مهارش ساده تر بود و می توانست درست هدف گیری کند. با این وضع کارش سخت بود، چون با هر گامی که اسب برمی داشت نیزه به این سو و آن سو می رفت. در مقابل، هوراس شمشیر را با آسودگی بر شانه حمایل کرده بود و با حواس جمع پیش می رفت تا در موقع مناسب ضربه بزند. دو سوار به هم نزدیک شدند. چیزی نمانده بود که سپر به سپر شوند. هالت منتظر بود تا هوراس مثل نبرد با موراگاث در آخرین لحظه مسیرش را عوض کند و به آن طرف رقیبش برود. ولی جنگجوی جوان مسیرش را ادامه داد و پیش رفت. وقتی فقط ده قدم تا شوالیه فاصله داشت شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و در هوا چرخاند و پیش از آن که نیزه به سپرش برسد، با ضربه ای دورانی زیر آن زد و تا بالای سر منحرفشکرد. به ظاهر کار ساده ای می آمد ولی هالت فهمید که این حرکت فقط از یک استاد شمشیرزنی برمی آید. شولیه که تمام عضلاتش را سفت کرده بود تا با ضربه ای به سپر حریف او را به خاک بیندازد، ناگهان خودش را بدون هیچ دفاعی دید و با نیروی مضاعفی به جلو پرتاب شد. تلوتلو خورد و از روی زین سکندری رفت. در تلاشی بیهوده قاچ زین را چسبید بلکه از روی اسب نیفتد. از بخت بد، شوالیه با همان دستی که نیزه را چسبیده بود قاچ زین را گرفت و به دلیل حرکت دورانی شمشیر هوراس، نیزه به کلاه خودش خورد. هم زمان هم دنیا پیش چشمش تیره و تار شد و هم دشنامی از کلاهخودش بیرون آمد. شوالیه کورمال کورمال به دنبال شمشیرش گشت تا از غلاف درآورد و به مبارزه ادامه دهد. ولی از بخت بد سرنوشت شومی در انتظارش بود. هالت بی صدا سر تکان داد و جنگیدن هوراس را تحسین کرد. هوراس که نیزه را از دور خارج کرده بود ، بی درنگ چموش را روی پاهای عقب بلند کرد و با کمک زانوها و سپر، اسب را روی پاهای عقب نگه داشت و همان طور که شمشیرش را می چرخاند، ضربی به دستش داد و از همان بالا ضربه  ی محکمی به کلاهخود شوالیه زد و صدای مهیبی برخاست. هالت از شنیدن آن صدای مهیب یکه خورد. صدا بلند تر از برخورد شمشیر با کلاهخود بود. انگار چندین قطعه فولاد به هم برخورد کرده بودند. شمشیر کلاهخود را شکافته و فرو رفته بود.      

(پرفروش ترین به انتخاب نیویورک تایمز) نویسنده: جان فلنگن مترجم: مسعود ملک یاری انتشارات: افق

جان فلنگن


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سرزمین یخ زده (جنگاوران جوان: کتاب سوم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل