loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ساندویچ ساز مو دم اسبی باف

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب ساندویچ ساز مو دم اسبی باف نوشته ی مهدی رجبی با تصویرگری آمنه اربابون توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

یک روز پسرکی روی نیمکت پارک نشسته بود که ناگهان احساس کرد شکمش قاروقور می کند. او با خودش فکر کرد که ای کاش دستگاهی بود که ساندویچ های چاق و مفتکی درست می کرد. بعد تصمیم گرفت به دنبال این دستگاه بگردد تا شاید آن را پیدا کند. در بین راه دختری با موهای آشفته و فرفری دید و تصمیمش راجع به پیدا کردن دستگاه را به او گفت. دختر گفت کاش دستگاهی بود که می توانست موهای من را دم اسبی ببافد، پسر به او گفت همراه من بیا شاید بتوانیم دستگاه ساندویچ ساز مو دم اسبی باف را پیدا کنیم. بعد از پیمودن مسیری آن دو سگی را دیدند که به دنبال صاحب می گشت. دختر و پسر به سگ پیشنهاد کردند که با آن ها بیاید تا شاید دستگاه "ساندویچ ساز مو دم اسبی باف صاحب پیدا کن" را بیابند. بعد همه با هم راه افتادند تا به خانه ی دانشمندی رسیدند. آن ها از دانشمند درباره ی دستگاه مورد نظرشان سوال کردند و در کمال تعجب مرد دانشمند در جوابشان گفت که امروز چنین دستگاهی ساخته است و می تواند دستگاه را به آن ها نشان دهد ... همه ی صفحات کتاب سرشار از تصاویر رنگی و زیبایی است که پا به پای متن داستان را روایت می کنند و بر جذابیت مجموعه افزوده اند.

 


برشی از متن کتاب


توی خیابان سگ غمگینی کنار ایستاده اتوبوس قوز کرده بود. سگ داشت به آدم ها نگاه می کرد و با غصه زوزه می کشید: «عووو ... عووو ... عووو ...» تا آن ها را دید گفت: «شما دو تا کجا می روید؟ دل تان نمی خواهد صاحب من بشوید؟» دختر جواب داد: «من که نمی خواهم! وقتش را هم ندارم! دارم دنبال دستگاهی می گردم که موهایم را دم اسبی ببافد!» سگ با غصه گفت: «کاش یک دستگاهی هم بود که برای من صاحب پیدا می کرد! آخر سگ که بی صاحب باشد خیلی غصه می خورد!» پسر گفت: «خب شاید آن دستگاهی که باید دنباش بگردیم یک دستگاه ساندویچ ساز مو دم اسبی باف صاحب پیدا کن باشد!» سه تایی رفتند و چند خیابان جلوتر رسیدند به مارمولک دم بریده ای که زیر آفتاب داغ، روی دیوار سنگی نشسته بود. مارمولک داشت حرص می خورد و دندان هایش را قرچ و قوروچ روی هم فشار می داد. مارمولک پرسید: «آهای شما نمی دانید دم مارمولک را چه جوری می شود درآورد؟ آخر چشمم که می افتد به جای خالی اش حرص می خورم!» سگ تندی جواب داد: «خب حرص نخور! من چه کار کنم؟ خودم کلی گرفتارم. دارم دنبال یک دستگاه می گردم که برایم صاحب پیدا کند!» مارمولک گفت: «کاش یک دستگاهی هم بود که دم کنده ی مارمولک ها را در می آورد!» پسر گفت: «شاید آن دستگاهی که باید دنبالش بگردیم یک دستگاه ساندویچ ساز مو دم اسبی باف صاحب پیدا کن دم در بیار باشد!» همگی آن قدر رفتند تا رسیدند به خیابان خلوتی که فقط یک خانه ی سفید تویش بود. جلوی خانه چن های کوتاه و قشنگ داشت و یک درخت که تابی از آن آویزان بود. روی تاب آقای دانشمند خسته لم داده بود و کم کمک و نم نمک تاب می خورد. پسر جلو رفت و گفت: «آقا ما به دنبال دستگاه ساندویچ ساز مو دم اسبی باف صاحب یاب دم در بیار می گردیم! شما نمی دانید از کجا می شود پیدایش کرد؟» آقای دانشمند خسته تاب را نگه داشت و گفت: «چی؟ چه دستگاهی؟» پسر گفت: «ساندویچ ساز برای من.» سگ گفت: «صاحب یاب برای من.» دختر گفت: «مو دم اسبی باف برای موهای من.» آقای دانشمند خسته یه مارمولک که داشت حرص می خورد نگاه کرد و کمی فکر کرد.    

(کتاب های فندق) نویسنده: مهدی رجبی تصویرگر: آمنه اربابون انتشارات: افق  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ساندویچ ساز مو دم اسبی باف" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل