loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سال های سال به خوبی و خوشی (مجموعه انتخاب 6)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب سال های سال به خوبی و خوشی ششمین جلد از مجموعه انتخاب نوشته ی کایراکاس و ترجمه ی رباب پور عسگر توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

شاهزاده کلارکسن به سن هجده سالگی رسیده و باید طبق رسم خانوادگی شان از میان تعدادی دختر که از مناطق مختلف سرزمین آیله آ به قصر می آیند، همسر خود و ملکه ی آینده را انتخاب کند. آمبرلی دختری زیبا اما از طبقه ی اجتماعی بسیار ضعیف یکی از شرکت کنندگان در این رقابت است. او با وجود این که هیچ امیدی به برنده شدن ندارد اما در دلش آرزوی ملاقات با شاهزاده و دیداری کوتاه با او را دارد. بلاخره در یکی از مهمانی هایی که برای شناخت بیشتر شاهزاده با دختران منتخب ترتیب داده شده، زیبایی و سادگی آمبرلی توجه کارکسن را به خود جلب می کند. مکالمه ای کوتاه بین آن ها اتفاق می افتد و شاهزاده از آمبرلی می خواهد تا فردا در باغ دیداری خصوصی داشته باشند. در این ملاقات آمبرلی متوجه علاقه ی شاهزاده به خودش می شود اما کلارکسن از او می خواهد که ماجرای عشقشان تا روزی که قرار است برنده ی نهایی رقابت اعلام شود مخفی بماند. از طرفی آمبرلی به دلیل زندگی در منطقه ای آلوده دچار بیماری شده و سردردهای پی در پی دائما او را عذاب می دهد. کلارکسن که متوجه بی حالی آمبرلی می شود از او می خواهد تا نزد پزشک قصر رفته و آزمایش های لازم را انجام دهد. بعد از معاینات و آزمایش های پزشکی معلوم می شود که او بر اثر بیماری بسیار ضعیف شده و هرگز قادر به باردار شدن نیست. آمبرلی که دلباخته ی شاهزاده است خوب می داند که اگر پادشاه و ملکه ماجرای بیماری اش را بفهمند، مجبور به ترک قصر می شود. از طرفی شاهزاده کلارکسن در انتخابی سخت بین عشقش و آینده ی سرزمینش قرار می گیرد ...

آیله آ، سرزمینی پهناور و قدرتمند است که مناطق مختلفی را دربرمی گیرد. مردم آیله آ از لحاظ اجتماعی به طبقات مختلفی تقسیم می شوند. طبقه ی هفتم پایین ترین طبقه ی جامعه است که کارهای سخت و طافت فرسا را انجام می دهند. در هر نسل از پادشاهی، هنگامی که شاهزاده به سن ازدواج می رسد دخترانی از مناطق و طبقات مختلف که به سن ازدواج رسیده اند انتخاب می شود و بعد از یک سال آموزش در آکادمی، موفق به ورود به قصر می شوند. آن ها مدتی در قصر زندگی می کنند و شاهزاده بعد از در نظر گرفتن همه ی جوانب یکی از دختران را به عنوان ملکه برمی گزیند.

 


برشی از متن کتاب


یک هفته گذشت و کلارکسن دیگر توجهی به من نکرد. دلم شکسته بود. در افکار احمفانه ام به خودم قبولانده بودم که احتمالا از چشم کلارکسن افتاده بودم. بعد از اولین دیدار نه چندان جالب مان بود که کلارکسن می کوشید از مسیرهایی عبور کند که من را ببیند و دنبالم می گشت. کاملا مشخص بود دیگر قصد انجام چنین کاری را نداشت. حتم داشتم یکی از روزها به خانه فرستاده می شدم. شاید روزی که دل شکستگی ام برطرف شده باشد. اگر خوش شانس بودم با فرد جدیدی آشنا می شدم. اما در آن صورت به او چه می گفتم؟ ناتوانی ام برای به دنیا آوردن وارثی سالم و ارزشمند موضوعی فرضی و شاید هم خیلی پرت و دور افتاده بود. ولی اینکه نتوانم هیچ بچه ی سالمی به دنیا بیاورم چه؟ این را به هیچ عنوان نمی شد تحمل کرد. فقط لحظاتی لب به غذا می زدم که می دانستم کسی نگاهم می کند. فقط زمان هایی می خوابیدم که دیگر نایی برای بیدار ماندن نداشتم. من برای بدنم مهم نبودم، پس چرا باید بدنم برایم اهمیت داشت؟ ملکه از تعطیلاتش برگشت، گزارش هفتگی ادامه پیدا کرد و روزهای بی پایانی که باید مثل عروسک ها می نشستم، بدون اینکه توجهی به آنان بکنم سپری شد. همه چیز برایم بی معنی بود. در تالار بانوان کنار پنجره نشسته بودم. نور خورشید، هاندوراگو را برایم یادآوری می کرد، ولی هوای اینجا خشک تر بود. در دلم دعا کردم و ار خدا خواستم کلارکسن من را به خانه مان بفرستد. آن قدر شرمنده بودم که نمی توانستم برای خانواده ام نامه بنویسم و اخبار بد را به آن ها اطلاع دهم. اما حضورم کنار این دخترها و ذوق و شوق شان برای بالا رفتن درجه ی اجتماعی شان حالم را بدتر می کرد. من محدودیت هایی داشتم و نمی توانستم چنین آرزویی کنم. حداقل اگر به خانه مان برمی گشتم، مجبور نبودم درباره اش فکر کنم. مدلین آمد و پشت سرم ایستاد. سپس با دستش پشتم را نوازش کرد. «حالت خوبه؟» به زور لبخند زدم و گفتم: «فقط خسته م. چیزی نیست.» «مطمئنی؟» لباسش را جمع کرد و نشست. «آخه یه جوری شدی.» ـ مدلین هدف تو توی زندگی چیه؟ ـ یعنی چی؟ ـ منظورم دقیقا مشخصه. رویاهات چی ها هستن؟ اگه بهت بگن هر چی دلت می خواد بگو، چه خواسته ای داری؟ مشتاقانه لبخند زد: «خب معلومه دیگه. دلم می خواد شاهدخت جدید بشم. یه عالمه ازم تعریف و تمجید کنن و آخر هفته ها مهمانی داشته باشیم و کلارکسن توی چنگم باشه. مگه تو همچین رویایی نداری؟» ـ چه رویای قشنگی. اگه بهت بگن از این دنیا کمترین چیز ممکن رو بخواه، چی می خواستی؟ «کمترین چیز؟ چرا باید کسی کمترین چیز ممکن رو بخواد؟» با اینکه منظورم را متوجه نشده بود، نیشخند زد. «به نظرت نباید مقدار حداقلی باشه؟ کمترین مقدار ممکنی که زندگی باید به آدم بده. یعنی خواسته ی زیادی که آدم بخواد شغلی داشته باشه که ارش بیزار نباشه یا کسی رو داشته باشه که واقعا مال خودش باشه و کنارش بمونه؟ درخواست زیادی که کسی بخواد فقط یه بچه ی سالم داشته باشه؟ حتی بچه ای که ناقص باشه؟ یعنی من اون رو هم نمی تونم داشته باشم؟»  

نویسنده: کایرا کاس مترجم: رباب پور عسگر انتشارات: باژ  

کایرا کاس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سال های سال به خوبی و خوشی (مجموعه انتخاب 6)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل