loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب زوربای یونانی | نیکوس کازانتزاکیس؛ محمد قاضی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب زوربای یونانی؛ ترجمه‌ی محمد قاضی

کتاب "زوربای یونانی" یک رمان خارجی و روایتگر رابطه‌ی عمیق و خواندنی دو مرد می‌باشد؛ مردانی با ویژگی‌های شخصیتی منحصربه‌فرد‌ که تفاوت سنی زیادی نیز با یکدیگر دارند.

"اوگر" شخصیت اصلی قصه و نیز راوی آن می‌باشد. وی مردی جوان است که به خواندن و نویسندگی علاقه‌ی زیادی دارد. به طوری که بیش‌تر اوقات خود را صرف همین دو عمل می‌کند. او همواره در پی یافتن و شناختن خداوند می‌باشد و تصمیم دارد که کتابی را درباره‌ی بودا به رشته‌ی تحریر درآورد.

داستان از جایی آغاز می‌گردد که اوگر دچار روزمرگی‌ می‌شود؛ روزمرگی‌هایی که او را در موجی از یاس و بی‌انگیزگی غرق می‌کند. در نتیجه‌ی همین اتفاق نیز، اوگر تصمیم می‌گیرد که تغییرات بزرگی را در روند زندگی‌اش ایجاد نماید. بنابراین، برای مدتی کوتاه، دست از نوشتن برداشته و یک معدن کهنه و متروک زغال سنگ را اجاره می‌کند؛ معدنی که دور از محل زندگی کنونی او و در نقطه‌ای از ساحل جزیره‌ی "کرت"، رو به دریای لیبی قرار دارد.

بالاخره روز سفر و شروع زندگی جدید فرا می‌رسد. اوگر همراه با یک چمدان، به بندر می‌رود. وی پیش از حرکت کشتی مورد نظر خویش، دقایقی را در یک کافه‌ سپری می‌کند که بر روی بندر قرار دارد. در همین هنگام، مردی شصت‌ساله، به نام "الکسیس زوربا"، نزد او می‌رود. وی بدون هیچ مقدمه‌ای، با صراحت کامل، از اوگر درخواست می‌کند که همسفری او را در مسیرش بپذیرد. اوگر در ابتدا از خواسته‌ی زوربا، متعجب می‌شود اما در همان دقایق اولیه‌ی دیدار خود با این مرد، مجذوب او گشته و درخواستش را می‌پذیرد؛ موضوعی که ماجراهایی خواندنی را خلق می‌کند.

 

برشی از متن کتاب زوربای یونانی

وقتی بیدار شدم خورشید دو نیزه بالا آمده بود. از بس چیز نوشته بودم دست راستم کرخ شده بود و نمی‌توانستم انگشتانم را جمع کنم. توفان بودایی از سرم گذشته و مرا خسته و خالی بر جای گذاشته بود.

خم شدم تا اوراقی را که بر روی زمین پخش شده بود بردارم، لیکن نه هوس نگاه کردن به آن‌ها را داشتم و نه قدرت آن را؛ گویی همه‌ی این الهام بی‌امان فقط رویایی بود که من نمی‌خواستم آن را در بند کلمات ببینم یا با کلمات از قدر آن بکاهم.

آن روز باران آرام و بی‌صدا می‌بارید. زوربا قبل از رفتن منقل را آتش کرده بود و من در تمام مدت روز چهارزانو نشستم و بی آن‌که چیزی بخورم بی‌حرکت دست‌هایم را روی آتش گرفتم و به نخستین باران فصل که آهسته می‌بارید گوش دادم.

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشیدم. مغزم مانند موش کوری که در لای خاک مرطوبی گلوله شده باشد استراحت می‌کرد. من حرکات و زمزمه‌ها و خش‌خش‌های زمین و صدای ریزش باران را که می‌بارید و دانه‌ها را که باردار می‌شدند می‌شنیدم. حس می‌کردم که زمین و آسمان، همچون در ادوار اولیه که مانند زن و مردی به هم درمی‌آمیختند و بچه پس می‌انداختند، با هم جفت می‌شوند. در برابر خود، در طول ساحل، صدای دریا را می‌شنیدم که می‌غرید، و همچون جانوری درنده که زبانش را برای رفع تشنگی بیرون می‌آورد، کرانه را می‌لیسید.

خوشبخت بودم و خودم می‌دانستم. ما تا وقتی که در خوشبختی بسر می‌بریم بزحمت آن را احساس می‌کنیم؛ و فقط وقتی خوشبختی گذشت و ما به عقب می‌نگریم ناگهان – و گاه با تعجب – حس می‌کنیم که چقدر خوشبخت بوده‌ایم. اما من بر آن ساحل کرتی در خوشبختی بسر می‌بردم و خودم هم می‌دانستم که خوشبختم.

دریایی بود به رنگ آبی تیره و وسیع که تا سواحل افریقا گسترده بود. اغلب باد جنوبی بسیار گرمی می‌وزید که باد سموم بود و از روی ریگ‌های سوزان دوردست می‌آمد. به هنگام صبح دریا بوی هندوانه می‌داد، ظهر بخار می‌کرد و آرام بود، و فقط موج‌های خفیفی داشت به اندازه‌ی پستانی که تازه نیش زده باشد. شب‌هنگام آه می‌کشید و به رنگ گل سرخ و شراب و بادمجان کبود درمی‌آمد.

من بعدازظهرها تفریحم این بود که دستم را از ماسه‌ی نرم و کمرنگ ساحل پر می‌کردم و به هنگامی که ماسه‌ی گرم و نرم از لای انگشتان من فرو می‌لغزید احساس لذت می‌نمودم...

کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس با ترجمه‌ی محمد قاضی توسط انتشارات خوارزمی به چاپ رسیده است.



  • نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس
  • مترجم: محمد قاضی 
  • انتشارات: خوارزمی

نیکوس کازانتزاکیس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب زوربای یونانی | نیکوس کازانتزاکیس؛ محمد قاضی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل