loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب زندگی خواهم کرد - فریما قباد

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب زندگی خواهم کرد نوشته فریما قباد توسط انتشارات آرتامیس به چاپ رسیده است.

"زندگی خواهم کرد" رمانی زیبا و خواندنی از سرنوشتی پر فراز و نشیب است که حکایتی تلخ و تاثربرانگیز برای مخاطب روایت می کند. راوی و شخصیت اصلی داستان دختری توانمند و با استعداد می باشد که "رایکا" نام دارد. پدر و مادر رایکا پس از گذشت دو سال از ازدواج و زندگی سرشار از عشق و علاقه ی خویش، او را به دنیا می آوردند؛ سپس، صاحب فرزند دختر دیگری با نام "رزا" می شوند. پدر جهت امرار معاش خانواده، به عنوان کارمند در وزارت بازرگانی به انجام فعالیت می پردازد. رایکا در سن هجده سالگی، با بهره گیری از توانایی و هم چنین پشتکار و علاقه اش به تحصیل، در رشته ی مهندسی کامپیوتر پذیرفته می شود و در نتیجه این موفقیت، او را غرق در شادی و خوش بختی می کند. همه چیز طبق روال همیشگی و به آرامی می گذرد تا این که رایکا دچار سر درد ها و خونریزی های مکرر گشته و خانواده را دچار نگرانی و ناراحتی می کند. با مراجعه به بیمارستان و انجام آزمایشات مشخص می گردد که وی به سرطان خون مبتلا شده است. با فاش شدن این موضوع، خانواده و به ویژه خود رایکا، به شدت تحت تاثیر قرار می گیرند و با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم می کنند.


برشی از متن


مرد، پنجاه یا پنجاه و پنج سالی داشت. از جایی که من بودم تا نیمکتی که او رویش نشسته بود چهار نیمکت فاصله بود. از روی صندلی نسبتا ناراحتی که در انتهای یک راهروی نیمه تاریک درمانگاه خون بود نگاهش می کردم. منتظر پدر بودم که از دستشویی بیرون بیاید اما او دیر کرده بود و هم چنان مرد را نگاه می کردم. او با سماجت تلاش می کرد در پاکتی که در دست داشت باز کند. گاهی دستش را به سمت جیب پیراهنش می برد و در آن فرو می کرد و هر بار مایوسانه نگاهی به آن می انداخت و سرش را بر می گرداند و دوباره با وسواس ناخنش را زیر در پاکت می برد و تلاش می کرد بدون این که پاره شود بازش کند اما نمی شد رفتار مضحکش جذبم کرده بود و فکر کردم در همین لحظه که به او نگاه می کنم مرد در دلش به پاکت فحش می دهد و از این فکر خنده ام گرفت. با صدای برخورد چیزی با موزاییک کف راهرو، به سمت صدا برگشتم. زنی خم شده بود و چیزی را بر می داشت. همین توجهم را از مرد منصرف کرد وقتی خواستم یک بار دیگر نگاهش کنم او راهی در خروجی بود. پس از آن که سه، چهار قدم از نیمکت فاصله گرفت سرش را برگرداند انگار که متوجه چیزی شده باشد، مکث کوتاهی کرد و دوباره به راهش ادامه داد در ان هنگام ضعف شدیدی در تمام بدنم حس کردم. روی تحت خوابم دراز کشیده ام، از سر بی حوصلگی چرت می زنم، دستم را زیر بالشم فرو می برم و خنکی بالش زیر پوستم می دود و کیف می کنم. صداهایی از حیاط می شنوم اما، به زحمت می توانم واژه ها را تک به تک تشخیص دهم و پیش از آن که دوباره چرت بزنم به فردا فکر می کنم. دستی تکانم می دهد و آرام و آهسته زیر گوشم می گوید: - نمی خواهی بلند شوی  ؟ و بار دیگر همان صدا با هیجان می گوید: - مهمان داری.. اگر گفتی چه کسی این جاست؟! دستم را از زیر بالش بیرون می آورم و به سمتش می چرخم. او رزا است. خواهر کوچکم. با نمک و کمی فضول است. با کمی درنگ ملحفه را از روی دست و صورتم کنار می زنم و به او خیره می شوم. هم چنان با هیجان از پرسیدن جمله اش و در انتظار جواب، به من زل زده است... - بگو دیگر؟ - نمی دانم... ولم کن... هر کسی که هست... با یک حرکنت تند، ملحفه را از روی من می کشد و به دور خودش می پیچد و شروع به چرخیدن می کند، جلوی آینه می ایستد، آینه ای که چند سال پی، در یک سفر دو روزه که به همدان داشتیم - با عمه و ناصر خان و اشکان - که چقدر هم خوش گذشت؛ برای مادر، سوغات آوردم که او هم به دیوار اتاق خودم آویزانش کردم. حالا، سال هاست که روی دیوار کنار در آویزان است و فکر می کنم که جایش کاملا روی آن مانده باشد. رزا خودش را ورانداز می کند...

نویسنده: فریما قباد انتشارات: آرتامیس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب زندگی خواهم کرد - فریما قباد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل