loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب رژ قرمز - سیامک گلشیری

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب رژ قرمز به قلم سیامک گلشیری در نشر چشمه به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه‌ای شامل بیست و دو داستان کوتاه است. یکی از داستان‌ها با نام "رژ قرمز" که نام کتاب هم از آن گرفته شده، در مورد چند ساعت از زندگی مردی است که رابطه‌اش با نامزدش شبنم، رو به سردی رفته و حالا که دوباره کنار هم قرار گرفته‌اند، هزاران سوال بی‌جواب در ذهنش جولان می‌دهد. سوالاتی که او را به فکر می‌اندازد که آیا رابطه‌ای که در آن حضور دارد، درست است یا نه. اغلب داستان‌ها در فضایی آشنا برای مخاطب، رخ می‌دهند و درون‌مایه‌ای مشابه دارند. در برخی از قسمت‌های کتاب، فضای حاکم بر داستان، فضایی پر از ترس و دلهره است. صحنه‌پردازی‌های بی‌نظیر سیامک گلشیری، این ترس و وحشت را برای مخاطب، به‌راحتی قابل لمس می‌کند. روایت‌های بکر و دست‌اول نویسنده، ریتم بسیار منظمی دارند. همه داستان‌ها ابتدا با ریتمی آهسته آغاز می‌شوند و بعد به‌گونه‌ای نفس‌گیر می‌شوند که ذهن مخاطب را برای پیش‌بینی وقایعی که ممکن است اتفاق بیفتد، به چالشی بزرگ دعوت می‌کند. گلشیری، نثر روان و به دور از پیچیدگی‌ای دارد و با شروع‌های ساده و معمولی داستان‌هایش، این حس دلپذیر "ساده بودن" را در همه جای کتاب با خود می‌برد. البته همه چیز همین قدر ساده تمام نمی‌شود، او در پایان داستان‌ها، ضربه مهلکی به خواننده می‌زند و این ضربه تا مدت‌ها خواننده را به فکر فرو می‌برد. شخصیت‌های کتاب، با خاطرات گذشته‌شان زندگی می‌کنند و در سرتاسر قصه‌ها از این خاطرات نوستالژیک با حسرتی عمیق یاد می‌کنند و خواستار این هستند که چنین لحظات بی‌دغدغه‌ای دوباره به زندگی‌شان راه پیدا کند. فن حس‌آمیزی، آن‌قدر خوب انجام شده است که مخاطب تمام مکان‌ها و صحنه‌هایی که نویسنده در داستان‌ها عنوان می‌کند را با تمام وجود احساس می‌کند؛ به‌گونه‌ای که گویا خواننده، در آن لحظه خاص، در گوشه‌ای از خیابان نامبرده ایستاده است و شخصیت‌هایی که در آن موقعیت، مغموم و درگیر، در حال بحث و جدل با یکدیگر هستند را تماشا می‌کند. نویسنده خلاق این کتاب که سال‌هاست "داستان‌نویسی" تدریس می‌کند، به‌‌خوبی از پس نگارش این مجموعه زیبا برآمده است.


برشی از متن کتاب


پنج روز، شاید هم شش روز بود آمده بودیم رامسر و درست همان ویلایی را اجاره کرده بودیم که پارسال هم گیرمان آمده بود. یعنی قبل از این‌که بیاییم، من زنگ زد به صاحب ویلا. گفت تا چند هفته آینده قولش را به کسی نداده. کلی خوشحال شد از این‌که ما قرار بود ویلایش را اجاره کنیم. حتی گفت یک دست مبل خریده و یک ال ای دی پنجاه و پنج اینچ ، اما وقتی رسیدیم سودابه مخالفت کرد. گفت دلش می‌خواهد برویم یک جای دیگر، جایی که برایش تازگی داشته باشد. به هرحال جایی بهتر از آن‌جا پیدا نمی‌کردیم. خودش هم می‌دانست. ویلا تا دریا فاصله‌ای نداشت. توی حیاط بزرگش که می‌نشستیم صدای موج‌ها را می‌شنیدیم. شب‌ها کارمان همین بود. قهوه درست می‌کردیم م‌یرفتیم می‌نشستیم توی ایوان، روی صندلی‌های آهنی که روکش قرمز داشتند. با قهوه‌مان کیک شکلاتی می‌خوردیم و حرف می‌زدیم. گاهی هم سودابه می‌رفت می‌نشست روی تاب کنار حوض که طناب‌های کلفتش را به شاخه‌ی قطور درخت بزرگ توی حیاط بسته بودند. از آن‌جا با هم حرف می‌زدیم. از پارسال هیچ چیز توی حیاط تغییر نکرده بود. فقط جای همسفرهای‌مان خالی بود. روز سوم بود که تصمیم گرفتم زنگ بزنم به کوهیار و نرگس و بگویم منتظرشان هستیم. بگویم ماشین‌شان را از پارکینگ بکشند بیرون و یک راست بیایند همان ویلایی که پارسال هم اجاره کرده بودیم، اما سودابه گفت دلش می‌خواهد تنها باشیم. گفت دلش نمی‌خواهد شب‌ها، این‌جا، صدای هیچکس را جز خودمان دو نفر بشنود. با این همه در همان مدت کوتاه حسابی با همسایه‌های سمت چپ‌مان اخت شده بودیم. حتی این دو روز آخر من و ادوین صبح‌های زود قرار می‌ذاشتیم و می‌رفتیم ماهیگیری. ماریت هم سوادابه را می‌برد پیش خودش و تا ما برمی‌گشتیم با هم بودند. ماهی سرخ می‌کردند، کیک شکلاتی درست می‌کردند، موسیقی گوش می‌دادند، از همین کارها. یکی دوبار هم عصرها آنابلا دختر 4 ساله‌شان آمد پیش ما. سودابه برایش شکلات تخته‌ای می‌آورد می‌نشاندش روی زانویش شکلات‌ها را تکه تکه می‌کرد و می‌گذاشت توی دهانش. بعد با هم می‌رفتند توی حیاط و با توپ پلاستیکی نارنجی آنا والیبال بازی می‌کردند. آن شب ادوین و ماریت ما را برای شام دعوت کرده بودند. ماریت گفته بود ساعت 7 منتظرمان هستند. یک ساعتی مانده بود که با صدای سودابه از خواب پریدم. داشت پشت تلفن به ماری می‌گفت اگر چیزی لازم دارند ما می‌گیریم. بعد حال ادوین را پرسید. باز هم حرف زدند اما من داشتم به صدای موج‌ها گوش می‌دادم. وقتی از اتاق بیرون آمدم صدای شیر آب حمام را شنیدم. توی آشپزخانه چای درست کردم و برگشتم توی رخت‌خواب. نفهمیدم کی خوابم برد. وقتی دوباره چشم‌هایم را باز کردم سودابه نشسته بود روی صندلی، مقابل میز آرایش. داشت کرم پودری چیزی به صورتش می‌مالید. پتو را که پس زدم از گوشه چشم نگاهم کرد. گفت: بالاخره پا شدی. چیزی نگفتم فقط غلت زدم آن طرف تخت. گفت: باید گل بگیریم. -کی باید بریم؟ -دیگه یواش یواش باید آماده بشیم. -چای درست کردم. دست‌هایم را گذاشتم زیر سرم. خیره شده بودم به سقف. صدای موج‌ها را می‌شنیدم. پلک‌هایم را بستم. دلم می‌خواست باز می‌شد بخوابم. بعد فکر کردم کاش ظهر دعوتشان را قبول نکرده بودیم.

فهرست


  1. رویای باغ
  2. مسافری به نام مرگ
  3. ضجه‌های پنهان
  4. رژ قرمز
  5. مهمان هر شب
  6. مار
  7. بعد از مهمانی
  8. ویلاهای آن سوی دریاچه
  9. لباس‌های نم‌دار
  10. عنکبوت
  11. همه‌ش همین‌هاس
  12. ابرهای سیاه
  13. قهوه ترک کافه فیاما
  14. بدلکار
  15. کاپوچینو
  16. شب آخر
  17. سنگ سیاه
  18. خواب
  19. سایه‌ای پشت پنجره
  20. بوی خاک
  21. خودنویس
  22. موزه‌ی مادام‌توسو


(مجموعه داستان) نویسنده: سیامک گلشیری انتشارات: چشمه

مشخصات

  • نویسنده سیامک گلشیری
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • تعداد صفحه 247

سیامک گلشیری

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب رژ قرمز - سیامک گلشیری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل