loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب رولت روسی - کامران محمدی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب رولت روسی و هشت داستان دیگر نوشته کامران محمدی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.

این کتاب سوژه بکر و دست اولی دارد و از آدم‌های متفاوتی می‌گوید که در فضاهای متناقض، همراه با ماجراهایی پیچیده زندگی می‌کنند. فضای همه داستان‌ها کاملا روایی هستند و این روایت‌ها آن‌قدر جذاب بیان شده‌اند که مخاطب برای لحظه‌ای از فضای داستان دور نمی‌ماند. داستان رولت روسی که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده، کاملا اخلاق‌گرایانه است و فضایی عبرت‌آموز دارد. فضایی که می‌تواند باورهای مخاطب را زیر و رو کند. بقیه هشت داستان کتاب هم، هر کدام بیانگر موضوعی هستند که نویسنده، به زیبایی هرچه‌تمام‌تر در قالب داستان به توصیف آن‌ها پرداخته است. محمدی در شخصیت‌پردازی به‌خوبی عمل کرده است و ویژگی مشترک تمام شخصیت‌های داستان‌های این مجموعه، رازی است که در سینه دارند و این رازها در جایی از قصه بر ملا می‌شوند و گره‌های داستان را باز می‌کنند. نویسنده در این کتاب از عنصر غافلگیری به کرات استفاده کرده است و این غافلگیری‌ها لحظات نفس‌گیری را برای مخاطب ایجاد می‌کنند. قلم کامران محمدی، پیچیدگی خاصی ندارد و نثر روان و ساده‌اش را بدون هیچ کم و کاستی به مخاطب ارائه می‌دهد. او در تصویرسازی صحنه‌ها مهارت به‌خصوصی دارد و آن‌قدر خوب صحنه‌های داستان را توصیف می‌کند که مخاطب حس می‌کند در آن موقعیت حضور دارد. "رولت روسی و هشت داستان دیگر" تداعی کننده اتفاقاتی می‌باشد که ممکن است برای هر کسی پیش آمده باشد. اما کامران محمدی، با تلفیق این اتفاقات کلیشه‌ای با سوژه‌هایی کم‌تر دیده شده، داستان‌هایی خلق کرده است که می‌توان چندین و چند بار آن‌ها را خواند، بدون این‌که تکراری به نظر برسند.


برشی از متن کتاب


سال 1353 وقتی هوشنگ بیست و سه ساله کنار ویترین کتابفروشی ایستاد روزی را به خاطر آورد که رئیسش او را تشویق به مطالعه کرده بود. آن زمان هوشنگ در فروشگاه کفش ملی کار می‌کرد و حالا آمده بود برای خودش کتابی بخرد. اما نمی‌دانست چه کتابی. برای او خرید یک کتاب از فروش همه کفش‌های فروشگاه سخت‌تر بود با این حال زیاد معطل نکرد. از پشت ویترین نگاهی به داخل انداخت کمی این پا اون پا کرد و سرانجام وارد شد. در کتابفروشی کسی کاری به کارش نداشت. چند نفری مثل این‌که از کتاب‌ها سان ببینند آرام به قفسه‌هایی که مثل سربازها خبردار ایستاده بودند نگاه می‌کردند و می‌گذشتند. تعداد دیگری کتاب را هم روی میز گذاشته بودند و بالایش تابلوی کوچکی آویزان بود: "کتاب های تازه." هوشنگ نزدیک میز ایستاد و چشم چرخاند. کتابی را می‌شناخت نه اسمی توجهش را جلب می‌کرد تقریباً به میز چسبید و لای یکی از کتاب‌ها را باز کرد می‌خواست چند جمله‌ای بخواند که صدای نازک و شادی گفت می‌تونم کمکتون کنم؟ ماه‌ها بعد وقتی هوشنگ و آرزو کنار سفره عقد نشسته بودند و هوشنگ منتظر بله عروس بود فکر کرد اوایل آشنایی صدای آرزو در گوشش طنین قشنگ‌تری داشت. صدایش دیگر مثل گذشته نبود. سرش را بالا گرفت دختری آن طرف میز ایستاده بود و لبخند می‌زد. هوشنگ به دانه درشت عرقی نگاه می‌کرد که از شقیقه‌اش پایین می‌آمد. چاق نبود اما می‌شد گفت اضافه وزن دارد. هوشنگ دامن کتاب را رها کرد و هر دو دستش را روی میز گذاشت. فکر کرد:  فروشنده زن! و گفت: من زیاد اهل کتاب خوندن نیستم واسه همین نمیدونم چی بگیرم. آرزو خندید. وقتی می‌خندید همه دندان‌های بالا و پایینش بیرون می‌افتاد. هوشنگ فکر کرد کاش بیش‌تر بخندد. این شکل خندیدن را تا آن موقع ندیده بود. به نظرش قشنگ و متفاوت و حتی با نمک بود او را معصوم و دوست داشتنی می‌کرد. سال‌ها بعد وقتی هوشنگ بعد از زایمان دوم آرزو در بیمارستان ایستاده بود و به او نگاه می‌کرد، آرزو همین‌طور می خندید، اما هوشنگ دیگر یادش نبود یک زمانی عاشق همین شکل خندیدن شده است حتی فکر می‌کرد کاش دهان آرزو کمی کوچک‌تر بود کاش قشنگ‌تر و ظریف‌تر می‌خندید. آرزو گفت: چه جور کتابی می‌خواین؟ موضوع چی باشه؟ مذهبی باشه، اجتماعی باشه، تاریخی باشه، رمان باشه؟ وقتی باشه‌ها را می‌گفت گردنش را کمی به چپ و راست خم می‌کرد و موهایش روی پیشانی‌اش تکان می‌خورد کف دستش را کشید روی پیشانی و فرو برد درون موهای کوتاهش. موهایش را گوگوشی کوتاه کرده بود. مد روز. فندقی و صاف. پیراهن مردانه به تن داشت و دکمه اول یقه‌اش باز بود. هوشنگ به زنجیر طلای نازکی که به گردنش چسبیده بود نگاه می‌کرد. از همین حالا هم دلش برای او تنگ شده بود. -رمان تاریخی خوبه. من زیاد اهل کتاب خوندن نیستم واسه همین نمی‌شناسم. و فکر کرد این را یک بار گفته است. -منظورم اینه که شما اگه کتابی می‌شناسید... دندان‌های آرزو دوباره بیرون افتاد. -خب دریزه رو خونده‌ید؟ -نه ولی اسمش را شنیدم یکی از دوستام می‌گفت خیلی قشنگه. -صبر کنید. آرزو فرز از کنار میز گذشت و پیچید سمت چپ و پشت دیوار گم شد. شلوار جین پاچه گشاد به پا داشت. هوشنگ سری چرخاند و دور و برش را نگاه کرد. دختری مشغول حساب کردن پول کتاب‌هایش بود. سارافن قرمز و کوتاهی به تن داشت. موهای بلند و مجعدش را روی شانه‌های برهنه‌اش ریخته بود و به ناخن‌های انگشت‌های کشیده‌اش، لاکی درست هم‌رنگ لباسش زده بود.

فهرست


  1. رولت روسی
  2. بازی
  3. سیم‌کارت
  4. صد سال تنهایی
  5. غریبه
  6. قلعه
  7. شطرنج
  8. بیست‌ویک گرم
  9. خروس بی‌محل


نویسنده: کامران محمدی انتشارات: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1394
  • تعداد صفحه 88
  • انتشارات چشمه

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب رولت روسی - کامران محمدی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل