loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب روشنک و سپهرداد (عشق های فراموش شده)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب روشنک و سپهرداد نوشته ی راحیل ذبیحی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

"سپهرداد " شاهزاده ی جوانی است که اسیر جادوی زنی جادوگر به نام " سالومه " شده است. سالومه هر روز سوزنی در قلب سپهر داد فرو می کند تا او را وادار به قبول عشقش کند ولی سپهر داد مقاومت می کند. سالومه چهل سوزن را در قلب او فرو کرده و او را در گوشه ای از قصرش رها می کند. روشنک دختری است که پدر و مادرش مرده اند و سرپرستی اش بر عهده ی عمویش می باشد. عمویش می خواهد او را به یکی از کسبه ی بازار که مردی چهل ساله است، شوهر دهد. روشنک، سراغ فالگیری به نام " فرنگیس " می رود و به او می گوید مدام صداهایی می شنود که او را مخاطب قرار داده و می گویند " نصیب مرده، روشنک "، فرنگیس به او می گوید بختش خاکستری است و کلی سوزن در بختش وجود دارد و یک باغ پر از درخت و رنج بسیار در آینه ی طالعش وجود دارد. او به روشنک می گوید آن شهر را ترک کند. در راه برگشت به خانه، روشنک از بازار عبور می کند که ...

 


برشی از متن کتاب


فرنگیس دود غلیظ و بدبوی چپقش را توی هوا فوت کرد، روشنک را به سرفه انداخت و ماه منیر را به جیغ جیغ. بعد تشر زد: " خبه خبه! گنجشکش هم بدتر از خودش! لابد تا حالا دست به سیاه و سفید نزدی و دود اجاق نخوردی. " تا روشنک آمد بگوید این دوتا چه دخلی باهم دارد فرنگیس پرید به اش : " ساکت! جیکت در نیاد! آینه را حاضر کردم! فریبرز! یالا بیا این جا! " پرده ی مندرس ته اتاق در هم ریخته و نیمه تاریک فرنگیس کنار رفت. پسر هفت هشت ساله ای با سر تراشیده، صورت دوده گرفته و لباس هایی که دست کم یک وجب برایش کوچک شده بود جلو آمد. فرنگیس نگاه روشنک را دید که بی حوصله توضیح داد : "پسر آبجی کوچیکمه، بس که نون خور دارند این آخری رو فرستادند ور دل من. واسه آینه بینی یه بچه ی نابالغ احتیاج دارم! ... خب، هم خودت زبون به دهن بگیر هم اون گنجشک بدترکیبت رو ساکت نگه دار! " روشنک ماه منیر را از روی شانه اش برداشت و به سینه چسباند. فرنگیس آینه ی بیضی شکلی را از توی تشت آبی که صدجور ورد به آن خوانده بود با دو دست بیرون آورد. از بس محکم گرفته بودش انگشت های ورقلمبیده اش سفید شده بودند. فریبرز از کنار خاله اش زل زد به آینه، میخکوب. بیشتر از ترس، انگار حیرتی عمیق بود که همه ی صورت پسر بچه را پر کرده بود. بعد از چند لحظه که فرنگیس آینه را برگرداند به تشت آب، فریبرز روی پنجه هایش بلند شد و توی گوش او پچ پچ کرد، یکی دو بار هم انگشت روشنک را نشان داد. بعد دوید و پشت همان پرده ناپدید شد. فرنگیس دوباره چپق را به دهان برد و با چشم های سرخ و پیرش زل زد به روشنک : " حدسم درست بود! نگفتم حتمی از ما بهترون اومدن سراغت؟ چه گره ی کوری و چه سرنوشت شومی، آخ که دلم به حالت میسوزه دختر جون! بختت خاکستری خاکستریه! " روشنک عصبانی ماه منیر را روی هوا پر داد. ماه منیر جیک جیک کنان چرخی زد و دوباره روی شانه ی او نشست. - فرنگیس! این همه دنگ و فنگ واسه این بود که همین رو به من بگی؟ خب، این رو که خودم هم فهمیده بودم! حالا چاره چیه؟ بخت خاکستری یعنی چی؟ فرنگیس همه ی دود ها را فوت کرد توی صورت روشنک و گفت: " دختره ی ورپریده! بگیر بشین تا بگمت! از وقتی ننه و بابات رفتن اون دنیا خوب زبون باز کردی و سرتق شدی! "

  • عشق های فراموش شده
  • نویسنده: راحیل ذبیحی
  • انتشارات: هوپا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب روشنک و سپهرداد (عشق های فراموش شده)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل