loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سه گانه 100 نفر 2 (روز بیست و یکم)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب روز بیست و یکم دومین جلد از مجموعه ی سه گانه 100 نفر نوشته ی کاس مورگان و ترجمه ی بهنام حاجی زاده توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

کتاب جلد دوم از سه گانه ی 100 نفر می باشد. در جلد اول از انتخاب 100 نفر که اکثر آن ها نوجوانان بزهکار بودند و بعد از سیصد سال به زمین برمی گشتند، تا زمین را نجات دهند. باقی مانده ی انسان ها بعد از جنگی هسته ای زمین را به مقصد سه سفینه ی فضایی ترک کرده بودند، و این صد نفر برای بررسی احتمال زندگی بر روی زمین به خانه ی قدیمی شان برگشتند. وقایع جلد دوم از بیست و یک روز از بازگشت این صد نفر به زمین شروع می شود. آنان که جایی در حدود آمریکایی شمالی به زمین فرود آمده اند، در ابتدا فکر می کنند که این تنها خودشان هستند که بر روی زمین زنده می باشند و زندگی می کنند. اما پس از چند روز متوجه می شوند که انسان های دیگری نیز هستند که به این صد نفر به چشم مهاجم نگاه می کنند. " اشر " نام دختری است که با اصابت گلوله به گردنش کشته شده است. قبل از او نیز 4 نفر دیگر نیز به همین سرنوشت دچار شده اند. همچنین خواهر " بلامی " نیز توسط آن ها دزدیده شده است. اما یک روز افراد گروه موفق می شوند یک دختر را دستگیر کنند. اعضای گروه می خواهند از او بازجویی کنند و متوجه شوند که چه اتفاقاتی در حال وقوع است و .... کتاب روز بیست و یکم در مقایسه با جلد اول پر از اتفاقات هیجان انگیز، دلهره آور و احساسی تر است، و خواننده با رازهای بیشتری مواجه می شود.

 


برشی از متن کتاب


فصل دوم کلارک دو روز می شد که راه می رفتند و فقط یک یا دو ساعت برای استراحت توقف می کردند. پشت پاهای کلارک می سوخت اما بلامی اصلا بروز نداد که می خواهد توقفی کند. کلارک اهمیت نمی داد؛ در حقیقت از درد استقبال هم می کرد. هر چه بیشتر ماهیچه های همسترینگش درد می گرفت، کمتر درباره ی درد سینه اش و دوستی که نتوانسته بود نجات بدهد، فکر می کرد. نفسی عمیق کشید. حتی اگر چشم بند هم داشت، باز متوجه می شد خورشید غروب کرده است. هوا آکنده از بوی شکوفه های سفیدی بود که فقط در شب می شکفتند و کاری می کردند به نظر برسد انگار درخت ها برای مهمانی شام لباس وشیده اند. کلارک آرزو کرد که کاش می دانست این گل های عجیب در روند تکامل چه مزیتی دارند. آیا نوع خاصی حشره ی شب زی را به خود جذب می کردند؟ در نقاطی که درخت ها به هم نزدیک می شدند.، رایحه ی خاص شان او را در خودش غرق می کرد اما کلارک آن ها را به ردیف های منظم درخت های سیب که او و بلامی پیش از این دیده بودند، ترجیح می داد. با به یاد آوردن تنه های فاصله دار و منظم شان که مثل نگهبان های عصا قورت داده ایستاده و صف آرایی کرده بودند، گردنش به سوزش افتاد. بلامی چند متر جلوتر از او راه می رفت. درست مثل اوقاتی که برای شکار می رفت، ساکت بود اما این دفعه رد خرگوش نمی گرفت یا مخفیانه گوزنی را تعقیب نمی کرد؛ دنبال خواهرش می گشت. از زمانی که آخرین سری رد پاها را دیده بودند، حدود یک روز کامل می گذشت و حقیقت ناگفته سکوت را سنگین تر می کرد.؛ تا این که کلارک دیگر می توانست فشارش را روی سینه حس کند. رد اوکتاویا را گم کرده بودند. بلامی بالای تپه ای توقف کرد و کلارک کنارش ایستاد. در حاشیه خرپشته ای ایستاده بودند. درست چند متر جلوتر، زمین شیب تندی به سمت پایین بر می داشت که تا توده ای آب درخشان ادامه داشت. ماه بالای سرشان بزرگ و درخشان بود و ماه دوم درست زیرش می لرزید و روی سطح انعکاس داشت. بلامی بدون نگاه کردن به او گفت: «قشنگه.» اما در صدایش لحن خاصی وجود داشت. کلارک دستی روی بازوی بلامی گذاشت. بلامی جا خورد اما خودش را عقب نکشید. «شرط می بندم اوکتاویا هم همین فکر رو کرده. باید بریم پایی و ببینیم آیا نشونی هست...» کلارک حرفش را خورد. اوکتاویا برای گردشی در جنگل نرفته بود. هیچ کدامشان بلند نمی گفتند ولی ناپدید شدن ناگهانی اوکتاویا، آن طور که رد پاهایش نشان می داد او را کشیده اند.... او را به زور برده بودند. اما کی؟ کلارک دوباره به درخت های سیب فکر کرد و لرزید. بلامی قدمی به جلو برداشت و گفت: «از اینجا شیبش به نظر کمتر می آد.» دستش را گرفت. «بیا.» موقع پایین رفتن از سراشیبی صحبت نکردند. وقتی پای کلارک روی تکه ای گل لیز سر خورد، بلامی مشتش را محکم تر و کمکش کرد تعادلش را بازیابد؛ ولی وقتی به سطح هموار زمین رسیدند، رهایش کرد، به سمت آب دوید و حاشیه اش را به دنبال رد پا گشت. کلارک عقب تر ماند؛ به دریاچه خیره شد و احساس شگفتی، خستگی را که در دست و پایش جا خوش کرده بود، شست وبرد. سطح آب مثل شیشه صاف بود و انعکاس ماه شبیه یکی از آن جواهرهایی بود که گاه و بی گاه در معاوضه می دید که در جعبه ای شیشه ای وقفل شده نگه می داشتند. وقتی بلامی روش را برگرداند، قیافه اش خسته و شکست خورده بود. «شاید بهتره استراحت کنیم. بدون رد، سرگردون گشتن توی تاریکی فایده ای نداره» کلارک سری تکان داد و کوله اش را روی زمین انداخت بعد دست هایش را بالا برد و کش و قوسی به خودش داد. خسته وعرق کرده بود و روی پوستش لایه ای خاکستر یک روزه نشسته بود که به شدت برای شستنش لحظه شماری می کرد. آهسته به سمت دریاچه قدم برداشت، لبه اش خم شد و نوک انگشت هایش را روی سطح دریاچه کشید. اولش وقتی به زمین رسیده بودند، سخت تلاش داشت هر آبی را برای نوشیدن یا استحمام استفاده می کردند، تصفیه کنند تا نکند آلوده به باکتری های رادیو اکتیو باشد؛ ولی محلول یدش داشت تمام می شد و بعد از تماشای مرگ بهترین دوستش در آتش، در حالی که نامزد ویژه ی سابقش او را گرفته بود، آلودگی آب دریاچه کمترین مشکلش محسوب می شد. کلارک دمی طولانی بیرون داد، چشمانش را بست و گذاشت تنش همراه با نفسش در هوا پراکنده شود.  

نویسنده: کاس مورگان مترجم: بهنام حاجی زاده انتشارات: باژ  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سه گانه 100 نفر 2 (روز بیست و یکم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل