loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب روزی که او خود اشک‌های مرا پاک خواهد کرد

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب روزی که او خود اشکهای مرا پاک خواهد کرد اثر کنزابورو اوئه و ترجمه ی جلال بایرام توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

کتاب "روزی که او خود اشک های مرا پاک خواهد کرد" رمانی درباره ی سرگذشت مردی در حال مرگ می باشد که داستانی جذاب را برای مخاطب شرح می دهد. شخصیت اصلی قصه، مردی سی و پنج ساله، افسرده و تنها است که در اثر ابتلا به بیماری سرطان کبد، در بیمارستان بستری بوده و با مرگ دست و پنجه نرم می کند. علاوه بر این مساله، وی از بینایی ضعیف نیز رنج می برد و از همین روی و بنا بر تصمیم و انتخاب خویش، همواره عینکی غواصی را بر چشم زده و هیچ تمایلی به مشاهده ی محیط و اطرافیان خود ندارد. در یکی از همین شب ها، هنگامی که روی تختش مشغول کندن موهای دماغش به وسیله ی موچین است، مردی با ظاهری عجیب و غریب و با حالتی وحشت زده که احتمال می رود از بیماران روانی و بستری در همین بیمارستان باشد، به سوی او آمده و با بر زبان آوردن جملاتی، موجب وحشت و ترس این مرد می شود. در ادامه، مرد بیمار، با به یاد آوردن روزهای تلخ و گذشته ی زندگی اش و مرور لحظه های آن، به نقل خاطراتش پرداخته و با تشریح ماجراهایی پر فراز و نشیب، خواننده را نیز با خود همراه می کند.

برشی از متن کتاب

شبی دیرگاهان، موهای دماغش را می چید و گویی دیگر هرگز نخواهد توانست روی پاهایش بایستد و در آفتاب قدم بزند. چنان با موچین گردان روتکس به دماغ خود ور می رفت که انگار قصد دارد لوله های دماغ خود را به تمیزی سوراخ های بینی بوزینه کند اما ناگهان مردی که شاید از بخش روانی همان بیمارستان فرار کرده بود، یا دیوانه ای که بر حسب تصادف گذرش به آن جا افتاده بود، با هیکلی که به طور نامتعارف برای یک مرد کوچک می نمود (البته صرف نظر از صورت مدورش که ماننده چهره داروما ریش و پشم زیادی داشت) روی لبه ی تخت او نشست و با دهان کف کرده فریاد زد: «تو را به خدا آخر تو چه هستی؟ چه هستی؟ چه هستی؟» چنان یکه خورد که ناگهان موچین را با چند تار مو، که بین تیغه ی و محور گردانش گیر افتاده بودند از دماغ خود بیرون کشید. با حرکت خشنی که تیر کشیدن دماغ، آن را تشدید کرده بود، موچین روتکس را که هم چنان در حرکت و چرخش  بود ناگهان به صورت پر مو نزدیک کرد و خود واپس افتاد، سینه و شانه هایش پیچ و تاب برداشت، چون وزن آن مرد ناشناس روی پتوها افتاده و حرکت را از پاهایش به کلی سلب کرده بود. مرد ضمن تقلا فریاد زد: «من سرطان هستم، سرطان! سرطان کبد هستم!» با ناراحتی جامه ی خود را پس زد. برآمدگی های عنکبوتی شکلی که بر سینه اش ظاهر شده بود به معرض تماشا گذاشت و بعد کف دست های قرمز شفاف خود را نیز جلوی چشم های او گرفت. مرد بستری اگر چه دست های قرمز را دید اما با خونسردی ای که به سختی می توانست طبیعی باشد گفت: «باید ببخشید، نمی دانستم شما دیوانه هستید!» مرد کوچک اندام بی هیچ صدایی از نظر محو شد. انگار قطره آبی بود که به شنزاری چکید و ناپدید گردید. تنها اثر یا تصویری که در ذهن بیمار باقی گذاشت به علت بینایی محدود چشم هایش که همیشه در پس عینک غواصی مخفی بود، طرح چند شیاری بود که روتکس چرخان بر حاشیه ی کله ی داروما به جا گذاشته بود. اگر مزاحم آخر شب وقتی از آن جا می رفت، ریش خود را می تراشید دیگر کوچک ترین نشانی در دست او باقی نمی ماند که هویتش را کشف کند و بداند اهل کجا بوده است. پس با وجود این حقیقت که او در درون خود از همیشه مطمئن تر بود، این موضوع هم بود که ظاهر و اندام دارومای ریشو برایش یادآور «یک شخص بخصوص» بود. [«وصی عهد» که تحریر گفته های «او» را به عهده گرفته بود پرسید پس شما می فرمایید که من باید حتی آن قبیل لاطائلات ابلهانه را هم یادداشت کنم؟ اما «او» چون از مشاهده ی کسانی که فقط قادر بودند در زندگی امروز و زمان حال با او شریک بشوند، چشم پوشیده بود، هیچ کوششی برای تایید حرفش از خود نشان نداد. برای «او» ارزش یا اهمیتی نداشت که آن زن،زنش بود یا پرستارش یا به طور ساده ماموری که از طرف دولت یا سازمان ملل فرستاده شده بود تا صرفا وظیفه ی ثبت «تاریخ معاصر» را که او سرگرم تدوین آن شده بود به عهده بگیرد... 


کنزابورو اوئه


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب روزی که او خود اشک‌های مرا پاک خواهد کرد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل