کتاب روباهی که گوسفند شد همراه با DVD

کتاب کتاب روباهی که گوسفند شد نوشته ی زهره فیض آبادی از سوی انتشارات برف به چاپ رسیده است.

داستان کتاب از آنجایی شروع می شود که در یک مزرعه مردی به همراه همسر و دخترش زندگی می کردند. آن ها هر سال در زمین شان گندم می کاشتند و فصل پاییز درو کرده و می فروختند. آن سال هم طبق روال همیشه همین کار را کردند و با پولی که از فروش گندم ها به دست آوردند تعدادی مرغ و خروس خریدند. در میان آن ها خروسی مغرور بود که فقط راه می رفت و به کاکل زیبایش می نازید. یک روز روباه حیله گر از دور او را که در حال قدم زدن بود دید و تصمیم گرفت هر طور شده خروس را به چنگ آورد. به این ترتیب مقداری پشم گوسفند دور بدنش پیچید تا همراه گله ی گوسفندان مرد، وارد مزرعه شود و... این داستان خواندنی در کتاب "روباهی که گوسفند شد" داخل جعبه ای زیبا، همراه لوح فشرده برای کودکان تهیه شده است. همچنین برخی از قسمت های داستان به صورت نثر و بعضی در قالب شعر بیان شده؛ لوح حاضر، متن کتاب را از زبان شخصیت های قصه با همراهی قصه گو به صورت شاد با تصاویری پویانمایی شده برای بچه ها روایت می کندکه هم در دستگا های DVD و هم در رایانه قابل اجرا است. در صورت استفاده ی کودک در رایانه  او می تواند از امکاناتی که در قالب بازی هایی چون پازل (در 2 سطح ساده و سخت)، یافتن تفاوت های میان دو تصویر، چیدمان، نقاشی و رنگ آمیزی نیز بهره مند شود.

 

برشی از متن کتاب

مرغ و خروس قصه ما صاحب چند تا جوجه شدند. اما آقا خروسه به جای کمک به خانم مرغه مدام جلوی آینه بود، خودش را برانداز می کرد به کاکلش می نازید و پرهایش را شانه می کرد. وصف زیبایی خروس مرغ به روباه هم رسیده بود. و او دنبال فرصتی بود تا خروس را به چنگ آورد. آن روز صبح خروس در حال قدم زدن روی پشت بام خانه بود که دم نارنجی روباه را پشت یکی از درخت ها دید. آهای سگ ها بیدار شوید از رختخواب جدا شوید سگ رو کرد به آسمان گفتش با لحنی مهربان روباه روی زمین همه جا در کمین غرغر نکن عروسکم آوازخوان ملوسکم آهای سگ با وفا من را ببین این بالا گرچه که خسته هستم در کمینش نشستم باید پیشم بمونی تو دوستی مهربانی ای روباه حیله گر می گیرمت از این ور سگ ها با شنیدن صدای جیغ و داد خروس به طرف روباه حمله کردند. روباه هم پا به فرار گذاشت. سگ ها تا درون جنگل روباه را دنبال کردند، ولی چون جنگل پر از درخت و بوته بود روباه توانست به راحتی آن جا پنهان شود. سگ ها کمی دنبال روباه گشتند، ولی وقتی او را پیدا نکردند به طرف مزرعه برگشتند. روباه شده چه خسته غمگین و دلشکسته چه خواب باشم چه بیدار چه بی حال و چه هوشیار انگار میدانه این بار حیله ای خوب نبسته مدام به فکرت هستم راه فرار را بستم روباه زار و خسته ولو شده نشسته می گیرمت به دندان اسیر می شوی چه آسان با خود می گفت روباه که وقت اشک و آه می پزمت رو اجاق می خورمت داغ داغ خروس پر حنایی خوشمزه و زیبایی روباه پس از گفتن این حرف ه،ا کنار رودخانه خوابش برد. بعد از چند ساعت با صدای بع بع گوسفند ها از خواب بیدار شد، چند دقیقه به آن ها خیره شد و فکر کرد، تا این که چیزی به ذهنش رسید؛ لای بوته ها پنهان شد و با خودش گفت: گمان کنم که این گله به جایی می‌رود که خروس خوشمزه من آنجا زندگی می‌کند. بله همین طور است!  

نویسنده و تصویرگر: زهره فیض آبادی انتشارات: برف