loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب رقص تاریکی (اسکارلت و آیوی 3)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
245,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب رقص تاریکی سومین جلد از مجموعه ی اسکارلت و آیوی اثر سوفی کلورلی با ترجمه ی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.

این جلد، با ورود به فصل بهار و پشت سر گذاشتن اتفاقات پیچیده و رضایت بخشی هم چون اخراج خانم فاکس و آقای بارتالومیو آغاز می گردد؛ مدیرانی بی رحم و دردسر ساز که اعمال غیرقابل بخششی را مرتکب شدند و آریادنی را با اتهام دروغین دست داشتن در آتش سوزی کتابخانه، از مدرسه اخراج کردند. هم اکنون، کلاس های درسی مدرسه، در کمال آرامش برگزار می گردد. دیگر هیچ خبری از تنبیه های بی رحمانه و مرگ و حوادث غیر قابل پیش بینی در مدرسه نیست و اوضاع بسیار رضایت بخش و آرام است و روزها یکی پس از دیگری سپری می شود. اما هم چنان، علی رغم اثبات بی گناهی آریادنی در آتش سوزی، والدین او، مایل به حضور مجدد فرزندشان در این مدرسه نیستند و اسکارلت و آیوی از دیدن جای خالی او، در کنارشان رنج می کشند.

هم اکنون خانم نایت، مدیریت موقت مدرسه را در دست دارد. ماجراهای پر فراز و نشیب این جلد کتاب، از جایی شروع می شود که در طی برگزاری یکی از جلسات عمومی، "خانم فینچ"، معلم پاتیناژ دختران، اعلام می کند که مطابق تصمیمات خانم نایت، قرار است برنامه ای در "تالار سلطنتی فیربنک" با حضور همه ی شاگردان و والدین شان تشکیل شود که در طول آن، گروه پاتیناژ دختران، داستان زیبای خفته را اجرا کنند و پس از اجرای آن ها، هیات داوری متشکل از چند معلم، دانش آموزان برگزیده را انتخاب نمایند؛ تصمیمی هیجان انگیز که به طور حتم آریادنی نیز از شنیدنش خوش حال می شد. در نتیجه آیوی بیش از پیش، نسبت به غیبت آریادنی ناراحت می گردد و به این فکر می افتد که هر طور شده، والدین آریادنی را برای بازگرداندن مجدد دخترانش به مدرسه متقاعد کند. حال باید ببینیم که دختران قصه چگونه می توانند به این هدف خود برسند و قرار است در آینده با چه ماجراهایی رو به رو گردند.

کتاب "اسکارلت و آیوی"، عنوان اصلی مجموعه داستانی 6 جلدی می باشد که برای مخاطب نوجوانان به نگارش درآمده است. "اسکارلت" و "آیوی"، دو شخصیت اصلی داستان، خواهران دوقلویی هستند که از نظر ظاهری شباهت بسیار زیادی به یک دیگر دارند اما نوع رفتارها و خصوصیات اخلاقی هر یک نسبت به دیگری، متفاوت است. برخلاف اسکارلت که دختری بی باک، شجاع و جسور می باشد، آیوی، به شدت خجالتی و ترسو است. آن ها مادرشان را پس از تولد خود از دست داده اند و حالا پدرشان با زن دیگری ازدواج کرده است؛ زنی بداخلاق و بدجنس که مدام اسکارلت و آیوی را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. بالاخره پس از اصرارهای مادر ناتنی، پدر دوقلوها، آن ها را به یک مدرسه ی شبانه روزی به نام روک وود می فرستد. اما رفتن اسکارلت و آیوی به مدرسه ی شبانه روزی هم، نه تنها آن ها را با زندگی آرام و بهتری رو به رو نمی سازد بلکه این دو دختر را نیز، درگیر مشکلات بیش تری می کند و روایت هایی خواندنی و پرماجرا را در اختیار مخاطب قرار می دهد.

 


برشی از متن کتاب


دویدیم پشت پیشخان. آریادنی پشت سر هم می گفت: «خانم حال تون خوبه؟ خانم؟» پلک هایش لرزید. ناله ی ضعیفی کرد و دستش را روی پیشانی اش گذاشت. زیر لبی گفت: «آیدا؟ دارم خواب می بینم؟» موج احساساتی که در وجودم ریخت، بهم فهماند موفق شده ایم. خاله مان را پیدا کرده بودیم. چند دقیقه طول کشید تا سارا لوئیز به هوش بیاید. سه تایی دورش چمباتمه زده بودیم و آریادنی با یک بروشور بادش می زد. وقتی حالش جا آمد، صاف نشست. دستش را دراز کرد و صورتم را لمس کرد. پوست لطیفی داشت: «آوو، شبح می بینم؟ یعنی ممکنه؟» با صدایی که می لرزید پرسیدم: «شما سارا لوئیزین، درسته؟» چیزی نمانده بود اشک هایش سرازیر بشوند. «خواهر آیدا جین اسمیت؟» سرش را تکان داد و رو کرد به اسکارلت که کنار من بود: «و دو تا هم می بینم ...» پلک هایش را به هم زد و ادامه داد: «آوو، معذرت می خوام دخترا که جلوتون غش کردم.» و با وقار از زمین بلند شد و با عجله رفت طرف در مغازه. تابلوی "باز" را بگرداند تا روی "بسته" ی آن دیده شود. شروع کردم که بگویم: «اشکالی نداره، خانم ...» «با من بیاین تو دفتر. باید با هم حرف بزنیم.» پرده ی مخمل را کنار زد و به هر سه مان اشاره کرد برویم جلو. پشت پرده، اتاق کوچک تری بود، یک طرفش را یک قفسه ی بایگانی و طرف دیگرش را طبقه بندی های پر از پارچه گرفته بود. میز تحریری ته اتاق بود و دو تا صندلی چوبی وسط اتاق. علاوه بر این ها، چشمم به چندتا مانکن مخصوص خیاطی افتاد که با یک عالمه سنجاف ته دار بمباران شده بود. سارا دو تا صندلی دیگر از گوشه ی اتاق آورد. نشستیم روی صندلی ها، رو به روی ما نشست، روی یک دستش تکیه داد و یواش گفت: «باورم نمی شه. واقعا نمی تونم ...» آمدم بگویم: «خانم، ما ...» «می دونم کی هستین. همون لحظه ای که دیدم تون فهمیدم. و این اونیفورم هارو می شناسم. خواهش می کنم قبل از این که ادامه بدیم ...» دستش را دراز کرد، دستم را گرفت و پرسید: «زنده ست، خواهرم زنده ست؟» انگار قلبم را چلاندند. حس کردم زمین زیر پای مان سوراخ شده. خودم در گذشته ی نه چندان دور همان سوال را کرده بودم؛ اما خوش بختانه، خواهر من معجزه وار زنده از آن ماجرا بیرون آمده بود، گم شده بود، اما توانستم پیدایش کنم. حالا چطور می توانستم به آن زن، به خاله مان بگویم که خواهرش برای همیشه از دست رفته؟ سرم گیج رفت. به دستش نگاه کردم و آن را محکم فشار دادم: «من ...» اسکارلت به جای من جواب داد: «خیلی متاسفیم.» و تا آن روز نشنیده بودم که حرفی تا آن حد از ته دل بگوید. سارا تکیه اش را به صندلی داد و چشم هایش را بست: «همیشه امیدوار بودم ... به خودم جرات داده بودم امیدوار باشم. اما فکر می کنم ته دلم می دونستم.» سکوت سنگینی برقرار شد تا بالاخره سارا سرش را تکان تکان داد و هاله ای که جلو نگاهش را گرفته بود، محو شد ...

نویسنده: سوفی کلورلی مترجم: شهره نورصالحی انتشارات: پیدایش  

سوفی کلورلی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب رقص تاریکی (اسکارلت و آیوی 3)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل