کتاب راه گرسنگان - بن اکری

کتاب راه گرسنگان اثر بن اکری و ترجمه ی جلال بایرام توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

"راه گرسنگان"، رمانی جذاب و پرکشش می باشد و راوی داستان آن، که کودکی بیش نیست، حکایتی خیالی را برای مخاطب روایت می کند. وی ملقب به "کودک اثیری" است؛ بر اساس اعتقادات باستانی مردم آفریقا، کودکان اثیری کسانی هستند که به دلیل شدت علاقه و دل بستگی های شان به عالمی دیگر، با سپری کردن عمری کوتاه، زود می میرند و به دنیای ارواح بازمی گردند. راوی قصه، از این مکان با نام "قلمرو سرآغازها" یاد می کند که دنیایی پر از شادی و نشاط بوده و ساکنان آن، ارواح مردگان و زاده نشدگان هستند و آزادانه به عیش و نوش و تفریح در آن می پردازند. در این قلمرو که توسط پادشاهی شگفت انگیز اداره می شود، هیچ کس تمایلی برای بازگشت به دنیا و تحمل مجدد سختی ها و غم و رنج هایش را ندارد. پسرک قصه همواره با پریان، خدایان کشتزار و جنگل و موجودات زیبا بازی کرده و شاد است. مطابق قانون این مکان، کودکان اثیری قبل از متولد شدن، به پادشاه تعهد می دهند که پس از گذراندن عمری کوتاه، هر چه سریع تر به قلمروی مذکور بازگشته و دست از دنیا بکشند. راوی نیز از جمله ی این افراد می باشد که بارها به دنیا آمده و پس از گذراندن مدت زمانی کوتاهی، دوباره به سرزمین شادی و حیات بخش سرآغازها بازگشته است. در ابتدای داستان می خوانیم که او مطابق معمول، خود را برای تولدی دوباره مهیا کرده و این بار به عنوان نوزاد زن و شوهری فقیر، پا به جهان می گذارد. اما پسرک قصه با این تولد و مشاهده ی مادر و پدر جدیدش، به تعهدات خود عمل ننموده و در نتیجه، با ماجراها و آزار و اذیت های ارواح مواجه می شود.

برشی از متن کتاب

در آغاز یک رودخانه بود. رودخانه به جاده ای تبدیل شد و جاده در مسیر خود به سراسر گیتی انشعاب پیدا کرد. و چون جاده یک وقتی رودخانه بود همیشه گرسنه بود. آن جا، در قلمرو سرآغازها، ارواح و زاده نشدگان، در هم قاتی پاتی بودند. می توانستیم صور بی شماری فرض کنیم. بسیاری از ما پرنده بودند. حد و مرزی نمی شناختند. عیش و نوش سرگرمی فراوان بود، و گاه اندوهی هم پیدا می شد. به دلیل هول و هراس مطبوع جاودانگی سورچرانی مان حد و مرزی نمی شناخت. و چون آزاد بودیم تفریح و سرگرمی مان زیاد بود. خیلی وقت ه غصه دار هم می شدیم، چون بودند کسانی که در بین ما که تازه از دنیای زندگان بازمی گشتند. بازگشت این ها، به دلیل تمامی آن همه عشق و علاقه ای که پشت سر گذاشته بودند، به دلیل تحمل رنج زیاد و این که نتوانسته بودند آن را کاهش دهند، به دلیل تمامی چیزهایی که درک نکرده بودند و به یاد تمامی چیزهایی که همین تازگی، قبل از این که به سرزمین مبداء باز پس کشیده شوند، کم کم دستگیرشان شده بود، بازگشتی بود توام با اندوهی تسکین ناپذیر. در میان یک نفر هم پیدا نمی شد که مشتاق زاده شدن باشد. سختی های هستی ما را به نفرت وا می داشت، همین طور آرزوهای برآورده نشده، بی عدالتی های حرمت یافته در دنیا، کلاف سر در گم دل بستگی، جهل والدین، امر مسلمی چون مردن، و بی تفاوتی حیرات انگیز زندگان در آغوش بی آلایش کادنات. واهمه ی ما به دلیل سنگ دلی آدمی زادگان بود، موجوداتی که همگی نابینا به دنیا می آیند، و فقط معدودی فرا می گیرند که ببینند. پادشاه ما شخصیت شگفت انگیزی بود که بعضی وقت ها به شکل یک گربه ی عظیم ظاهر می شد. ریشش قرمز بود و چشمانی داشت به رنگ آبی مایل به سبز. به دفعات بی شمار متولد شده بود و در تمام کائنات موجودی بود افسانه ای، موجودی که به صدها نام مختلف شناخته می شد. این که در چه اوضاع و احوالی متولد می شد هرگز مهم نبود. همیشه غیر متعارف ترین زندگی ها را از سر می گذراند. امکانش بود که آدمی در کتاب های عظیم و نامرئی مربوط به دوران های حیات تعمق کند و از خلال اعصار مضبوط، نبوغ او را تشخیص دهد. این آدم، گاهی در هیئت مرد و گاهی در هیئت زن، از هر حیاتی، دستاوردهای قیاس ناپذیری به چنگ آورده بود. اگر بتوان در زندگی های او به چیزی مشترک در همه ی آن ها رسید، چیزی حاکی از عصاره ی نبوغ او، چه بسا واقعا دل بستگی اش به تناسخ و استحاله باشد، و استحاله ی دل بستگی اش به واقعیاتی بالاتر. با ارواح هم قطار، جان های آزادی که با آن ها پیوند خاصی داشتیم، اغلب اوقات شاد و سرخوش بودیم چون در هوای زمرد گون عشق شناور بودیم. با خدایان جنگل و کشتزار، با پریان و موجودات زیبا بازی می کردیم. غیب گویان مهربان، اشباح رئوف و اجداد آسوده خاطرمان همواره در کنار ما حاضر بودند و ما را در تشعشع رنگین کمان های رنگارنگ خود غوطه ور می کردند...

(برنده جایزه بوکر) نویسنده: بن اکری مترجم: جلال بایرام انتشارات: نیلوفر