کتاب رامونا همیشه راموناست (رامونا 7)

کتاب رامونا همیشه راموناست از مجموعه ی رامونا نوشته ی بورلی کلی یری توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

” رامونا کوییم بی ” دختری لج باز و به قولی آتش پاره است که موهایی کوتاه و قهوه ای رنگ دارد. او همیشه دوست دارد کار هایی را انجام دهد که خودش می خواهد و همیشه حرف، حرف خودش باشد. رامونا به خاطرِ همین اخلاقِ خاصش نمی تواند با همه دوست بماند و خیلی سریع دوستی صمیم پیدا کند؛ برای همین تنها یک دوست دارد که نامش ” هوی ” است. از آن جایی هم که خانواده ی رامونا کمی مجبور هستند پول هایشان را پس انداز کنند، مادر رامونا به تازگی به عنوان منشیِ مطبِ دکتری، مشغول به کار شده است و رامونا مجبور است تا به خانه ی هوی برود تا مادربزرگِ هوی از او و خواهر چهار ساله ی هوی، ” ویلاجین ” مراقبت کند. ماندن در کنار ویلاجین برای رامونا خیلی سخت است؛ چرا که ویلاجین تنها کسی است که می تواند به رامونا زور بگوید و بخاطر همین هم مادر بزرگ هوی هر وقت که ویلاجین کار اشتباهی می کند سریعاً آن اشتباه را تقصیر رامونا می اندازد و کم کم دارد آستانه ی صبر رامونا را می شکند. رامونا از وقتی که هشت ساله و واردِ کلاس سوم شد به خودش قول داد تا مثل بزرگ تر ها رفتار کند اما کار های ویلاجین و مادر بزرگش کمی عمل کردن به قولش را سخت تر کرده است. جدیداً هم باخبر شده است که هوی و ویلاجین عموی پولداری دارند که قرار است از عربستان سعودی بیاید و کلی سوقاتی برایشان بیاورد که این خبر را روزی هزار بار ویلاجین برای رامونا تکرار می کند. رامونا از طرفی از شنیدن این حرف ذوق زده است که ببیند داشتن عموی پولدار چگونه است، از طرفی دیگر هم واقعاً از دسته ویلاجین کلافه شده است که روزی هزار بار حرف هایش را تکرار می کند. بالاخره روز موعود فرا رسید  و عمو هوی رسید اما با آمدنش باعث شد ...

 

نویسنده

بورلی کلی یری

برشی از متن کتاب

رامونا کم کم داشت احساس می کرد زندگی دارد یک نواخت می شود. حتی هوا هم ملال آور بود؛ بارانی و سرد. اما سرمایش در حدی نبود که برف ببارد. رامونا هنگامی که به مدرسه می رفت، برچسبِ نوعی موز را روی پیشانی اش می چسباند، تا مانند شاگردان کلاس سوم خاله بئا، این کار را بین همکلاس هایش مُد کند! خاله اش می گفت که گاهی احساس می کند دارد به یک دسته موز، درس می دهد! همکلاس های رامونا به او می گفتند: ” برای چی آن را روی پیشانی ات چسبانده ای؟ ” یا ” قیافه ات خنده دار شده! ” بعد، رامونا به همین بهانه، اعلام می کرد: ” مامانم می خواهد یک بچه دنیا بیاورد! ” اما این موضوع، برای هیچ یک از همکلاس هایش جالب نبود! برای شان خیلی عادی بود. رامونا که به خانه ی همکلاس هایش رفته بود، می دانست که بودنِ بچه ی شیر خواره در خانه، یعنی... یک کالسکه در راهرو، یک پارک بچه در اتاق نشیمن، یک چهار پایه ی بلند در آشپزخانه، لباس های کوچولو پخش و پلا شده، اسباب بازی های پلاستیکی ولو شده، و نان سوخاری خیس چسبیده به صندلی ها! با این حساب، رامونا نمی توانست از دوستانش انتظار داشته باشد که با شنیدن خبر بچه دار شدن مادرش از خوشحالی بال دربیاورند! هفته ها سپری شد. خاله بئا تقریباً هر شب تلفن می زد تا از حال خواهرش با خبر شود. گفت و گوی آن ها، با آن که بزرگسال بودند، همیشه پر از خنده بود، و همین، باعث تعجب بئاتریس و رامونا می شد! زیرا سر در نمی آوردند که بچه دار شدن، کجایش خنده دار است؟! به خاطر همین، همان دور و بر پرسه می زدند تا از لابه لای گفت و گوی اسرار آمیزشان بفهمند که برای چه می خندند. البته توانستند حدس بزنند که خاله بئا سرش خیلی شلوغ است و کم و بیش، تمام تعطیلات آخر هفته به اسکی می رود! اما فصل اسکی داشت تمام می شد و از حرف های مادرشان هم چیز خاصی دستگیر شان نمی شد: ” اِ... بئا! ” ” من که باورم نمی شود! ” ” مایکل چی گفت؟ ” ” نه، نه. به دختر ها نمی گویم. ”

فهرست

• عموی پولدار
• مشکل رامونا
• خوب بودن
• پیکی – پیکی
• اون!
• یک خبر کمی غافلگیر کننده
• زنجیره ی مراقبت
• خانواده، دور هم جمع می شوند
• رامونا به داد می رسد!
• یک رویداد بزرگ دیگر!

(کتاب های فندق) نویسنده: بورلی کلی یری ترجمه: پروین علی پور انتشارات: افق