loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب راز کفش هلندی - الری کوئین

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب راز کفش هلندی، نوشته الری کوئین با ترجمه عاطفه احمدی در نشر ویدا به چاپ رسیده است.

این کتاب اثری جذاب است که ماجراهای آن در یک بیمارستان کاملاً مجهز و مشهور رخ می دهد. داستان با سقوط "ابی گیل دورن" از پله ها آغاز می شود. این شخصِ میلیونر که صاحب بیمارستان است، بعد از این که از پله ها می افتد، کیسه صفرایش پاره می شود و بعد به کما می رود. از آن جایی که او دیابت هم دارد، ریسک عمل اش بسیار بالاست و باعث نگرانیِ پزشک های بیمارستان شده است. کمی بعد، داستان رنگ و بوی پلیسی به خود می گیرد و با باز شدن پای بازرسان و افسران به بیمارستان، تم جنایی و پر هیجانی بر داستان غالب می شود. "الری کوئین" با فضاسازی دقیق، حس و حال صحنه های داستان را به راحتی به مخاطب القا می کند و به گونه ای خلاقانه از شخصیت ها می نویسد که خواننده احساس می کند تک تک آن ها را سال های سال است که می شناسد و با آن ها برخوردهای نزدیکی داشته است. "راز کفش هلندی" روایت بی نظیری از افسری باهوش دارد که در راه رسیدن به حقیقت از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند. او با هوشی سرشار و دقتی زیاد ، در پی پرده برداشتن از رازهای یک بیمارستان، تمام توانش را به کار می گیرد تا "راز کفش هلندی" را بر ملا کند.


فهرست


  • بخش اول
  • داستان دو لنگه کفش
  • فصل 1: جراحی
  • فصل 2: آشفتگی
  • فصل 3: ملاقات
  • فصل 4: آشکار شدن
  • فصل 5: خفگی
  • فصل 6: بررسی
  • فصل 7: جعل هویت
  • فصل 8: شاهدی دیگر
  • فصل 9: درگیری
  • فصل 10: مدرک
  • فصل 11: بازجویی
  • فصل 12: آزمایش
  • فصل 13: ماموران دولتی
  • فصل 14: عشق ورزی
  • فصل 15: دشواری تازه
  • فصل 16: بیگانه
  • فصل 17: سردرگمی
  • فصل 18: گزارش های فشرده
  • بخش دوم
  • ناپدید شدن کمد
  • فصل 19: نقشه
  • فصل 20: تسلیم
  • فصل 21: تکرار
  • فصل 22: شمارش یک به یک افراد
  • فصل 23: بعد از قتل سوم
  • فصل 24: بررسی مجدد
  • فصل 25: ساده سازی
  • فصل 26: معادله
  • بخش سوم
  • کشف یک سند
  • فصل 27: روشن سازی
  • فصل 28: استدلال
  • فصل 29: خاتمه
  • فصل 30: توضیح

فهرست


همه دور تخت جمع شده و گردن دراز کرده مشغول تماشای بازرس کوئین بودند که داشت چیزهای مختلف روی بسته را از هم جدا می کرد. دکتر جنی بی قرار به نظر می رسید. تا نیمه از صندلی بلند می‌شد و بعد می نشست. بعد دوباره بلند می شد. در آخر نتوانست جلوی کنجکاوی اش رابگیرد. لنگان لنگان طرف تخت رفت. از بالای شانه دو تا از مامورها با دقت مشغول تماشا شد. بازرس روپوش بلند سفید را برداشت و آن را با فاصله بالا گرفت: «هووم، روپوش جراحی، آره؟» ابروهای خاکستری اش یک بار توی هم رفتند و در گوشه چشم نگاه مضحکی به جنی انداخت و گفت: «این مال شماست، دکتر؟» جنی زیر لب گفت: «از کجا بدونم؟» با این وجود خودش را از بین دو مامور جلویی اش رد کرد و به روپوش دست کشید. الری گفت: «می خوام بدونم که اندازه تون میشه یا نه؟» بازرس لباس را جلوی جنی گرفت: روپوش تا قوزک پای جنی می ‌رسید. جنی با صدای رسا گفت: «مال من نیست. خیلی بلنده.» روپوش چروک شده بود اما چرک نبود به نظر می‌رسید که تازه شسته شده باشد. الری گفت: «لباس نو نیست. به سائیدگی لبه اش نگاه کنین.» بازرس گفت: «علامت رختشویخونه...  ناگهان روپوش را چرخاند. انگشتانش توی یقه لباس دنبال چیزی می گشتند. دو سوراخ کوچک نشانی از این بود که علامت رختشویخانه از روی لباس کنده شده. پیرمرد لباس را کناری انداخت. یک تکه پارچه پیش بند مانند را برداشت. این یکی هم مثل روپوش چروک اما تمیز بود و کاملا پیدا بود که قبل از آن استفاده شده. جنی از موضع دفاعی در آمد و گفت: «این هم می تونه برای هر کسی باشه.» یک ماسک جراحی هم بود. تکه ی بعدی هم یک کلاه جراحی بود که نشانه خاصی رویش نداشت، مثل بقیه چیزها استفاده شده، تمیز و بی نهایت چروک بود... الری کلاه را از دست پدرش گرفت و آن را پشت و رو کرد. عینک را با احتیاط روی صورتش گذاشت و کلاه را نزدیک چشمانش آورد. با ناخن درزهای ریز کلا را وارسی کرد. بعد شانه ای بالا انداخت و کلاه را دوباره روی تخت گذاشت فقط گفت: «قاتل بی اندازه آدم خوش‌شانسیه.» جنی پرسید: «منظورت اینه که هیچ مویی توی کلاه نیست؟» الری گفت: «یه چیزی در همین حدود. چقدر حواستون جمعه دکتر...» بعد به جلو خم شد تا هارمین تکه ای را که بازرس کوئین بیرون آورده بود وارسی کند. پیرمرد آن را زیر نور بالا گرفت. یک شلوار کتان سفید و آهار -  خورده بود. بازرس فریاد زد: این یکی! این دیگه چیه؟ بعد شلوار را روی تخت انداخت و با هیجان به ران های شلوار اشاره کرد، پارچه چند سانت بالاتر از زانوها اندکی شکم آورده پیلی خورده بود. چهره الری جور غیر قابل وصفی از هم باز شد. یک مداد نقره ای رنگ از جیبش بیرون آورد و با احتیاط نوک تیز یکی از چین ها را بالا آورد. مداد به چیزی گرفت. پایین تر خم شدند  و به چشم شان به نخ کوک هایی خورد که به زانو دوخته شده بود تا پیلی ها را پایین نگه دارد. نخ‌ های سفید شلخته و با فاصله کوک زده شده بودند. همین کوک ها پشت  شلوار هم دیده می شد.

نویسنده: الری کوئین مترجم: عاطفه احمدی انتشارات: ویدا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب راز کفش هلندی - الری کوئین" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل