loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب راز لنا - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب راز لنا اثر میشائیل انده، تصویر گری ییندرا چاپک و ترجمه ی کتایون سلطانی از نشر افق به چاپ رسیده است.

این اثر رمانی آلمانی ویژه ی کودکان است و داستان دختری به نام لِنا را روایت می کند. لنا توقع دارد پدر و مادرش همیشه به حرف های او گوش دهند و تمام خواسته های او را بدون چون و چرا و کوچکترین مخالفتی به انجام رسانند. اما پذیرش خواسته های او به ندرت اتفاق می افتد، زیرا بیشتر درخواست هایش غیرمعقول است. مثلاً او دوست دارد چندین بستنی را پشت سرهم بخورد در صورتیکه پدرش به او تذکر داده که این کار برای بدنش مضّر می باشد و یا لنا دوست دارد همیشه تلویزیون خانه، برنامه های مورد علاقه ی او را پخش کند و هیچ توجهی به علایق والدینش ندارد. او با خودخواهی و بداخلاقی سعی می کند به خواسته هایش برسد، اما پدر و مادرش نیز در برابر او ایستادگی می کنند. سرانجام لنا تصمیم عجیبی می گیرد و با زحمت فراوان جادوگری را پیدا می کند و از او می خواهد کاری کند که پدر و مادرش همیشه حرف های او را گوش دهند و آن ها را اجرا کنند. جادوگر دو حبّه قند به لنا می دهد و به او می گوید این قندها را در چای والدینش بریزد. آن ها پس از خوردن چای مجبور می شوند خواسته های لنا را بدون هیچ مخالفتی انجام دهند، در غیر اینصورت هر بار که آن ها در مقابل لنا قرار گیرند قدشان نصف اندازه ی فعلی شان خواهد شد. لنا با دو حبّه قند به خانه برمی گردد و آن ها را در چای والدینش حل می کند. پس از چند ساعت آن ها در حال تماشای تلویزیون هستند که پدر تصمیم می گیرد اخبار ببیند و لنا دوست دارد کارتون تماشا کند. پدر با لنا مخالفت می کند و در همین لحظه ناگهان صدایی مانند خارج شدن باد لاستیک از پدر شنیده می شود و به یکباره قد او نصف اندازه ی فعلی اش می شود، اکنون قد پدر از قد لنا نیز کوتاه تر است. لنا از بودن در چنین موقعیتی خوشحال است و احساس قدرت می کند. والدینش هر بار که با او مخالفت می کنند قدشان نصف می شود و تدریجاً به اندازه ی کف دست می شوند و حال لنا به دردسرهای زندگی با پدر و مادری کوچک پی می برد و .... . این اثر برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.

 


برشی از متن کتاب


لنا دخترکی بود بسیار دوست داشتنی. البته فقط وقت هایی که مامان و بابایش عاقل بودند و هرکاری را که دخترشان می خواست برایش انجام می دادند. ولی خب متأسفانه خیلی کم پیش می آمد که بابا و مامان لنا به میل دخترشان رفتار کنند. اگر این دختر که اسم واقعی اش هلنا بود می گفت: «بابا، بابا یک پنج مارکی رد کن بیاید ببینم. می خواهم برای خودم یک بستنی گنده بخرم.» بابایش در جواب می گفت: «نمی دهم. برای آنکه تا الان سه تا بستنی خورده ای و بستنی زیاد معده ات را اذیت می کند.» یا اگر مثلا خیلی دوستانه به مامانش می گفت: «مامان، زود باش کفشم را تمیز کن ببینم!» مامانش جواب می داد: «به من ربطی ندارد. تو الان دیگر در سن و سالی هستی که خودت می توانی کفشت را تمیز کنی.» یا مثلا اگر لنا می گفت: «تصمیم گرفته ام امسال تعطیلات برویم دریا.» بابا و مامانش یک صدا می گفتند: «این بار ترجیح می دهیم برویم کوهستان.» این وضعیت دیگر برای لنا واقعا غیرقابل تحمل شده بود. برای همین روزی از روزها تصمیم گرفت ساحره ای پیدا کند و از او کمک بگیرد. برایش هم فرقی نمی کرد که ساحره اش خوب و مهربان باشد یا خبیث و بدجنس. تنها چیزی که به نظرش اهمیت داشت این بود که ساحره ی مربوطه، واقعا از جادو جنبل چیزی حالی اش شود. اما آخر کجای شهری مدرن و بزرگ می شود ساحره ای واقعی پیدا کرد؟ این کار به این سادگی ها نیست که ... دخترک از چندین و چند خیابان گذشت و با زحمت بسیار (چون تازه خواندن یاد گرفته بود) تابلوی مغازه ها و پلاک روی درها را خواند. روی تابلوها و پلاک ها مثل نوشته شده بود: «کاموا فروشی اتوه»، «میوه های مناطق گرمسیری»، «دندان پزشک»، «وکیل دادگستری»، «متخصص فیزیوتراپی»، «شرکت سهامی حسابرسان قسم خورده» . اما روی هیچکدامشان کلمه ی ساحره را پیدا نکرد. در عوض، سر یکی از خیابان ها، چشمش افتاد به مردی که پلیس راهنمایی بود. آقای پلیس داشت قبض جریمه ی رانندگی را پر می کرد. جریمه مال ماشینی بود که در محل پارک ممنوع، پارک کرده بود. لنا رفت جلو و گفت: «ببخشید من یک سوال دارم. این طرف ها کجا می شود ساحره ای واقعی پیدا کرد؟» آقای پلیس همان طور که داشت جریمه می نوشت، با حواس پرتی پرسید: «طاهره؟» لنا توضیح داد: «نه بابا، طاهره نه. گفتم ساحره. ساحره ای که سحر و جادو بلد باشد.» آقای پلیس گفت: «آهان. ساحره ای که بتواند جادو کند. یک لحظه صبر کن.» بعد برگ جریمه را گذاشت پشت برف پاک کن، کتابچه کوچکی را از جیبش درآورد و ورق زد. همان طور که ورق می زد، زیر لب زمزمه می کرد: «ساب ... ساج ... ساچمه .. آهان، پیدا کردم. اینجاست ... ساحره ... فرانسیسکا نمی دونم چی چی. مشاوره و راهنمایی در تمام مسائل ، انواع و اقسام سحر و جادو، نفرین های خانمان برانداز و وردهای مخصوص مشکل گشایی، رد صورت نیاز. ساعات کار، تمام وقت، نشانی: خیابان باران، پلاک 13، طبقه زیر شیروانی» لنا پرسید: «خیابان باران کجاست؟» آقای پلیس با مهربانی برایش توضیح داد، ...    

(کتاب های فندق) نویسنده: میشائیل انده مترجم: کتایون سلطانی تصویرگر: ییندرا چاپک انتشارات: افق  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب راز لنا - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل