loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دیروز - آگوتا کریستوف

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
25,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید
دسته بندی :

کتاب دیروز اثر آگوتا کریستوف با ترجمه ی اصغر نوری توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

کتاب "دیروز"، رمانی خواندنی است که نویسنده محتوای داستان آن را با الهام گرفتن از سرگذشت واقعی خود به رشته ی تحریر درآورده است. در واقع، برخی از حوادث موجود در این رمان، با رویدادهایی حقیقی ای که "کریستوف" در گذشته، با آن ها مواجه شده، کاملا مطابقت دارد. شخصیت اصلی قصه "ساندور لستر"، مردی تنها و مجرد است که به دور از زادگاهش، به عنوان مهاجر در اردوگاه ویژه ی مهاجران یک کشور بیگانه، روزگار می گذراند و از طریق فعالیت در یک کارخانه، هزینه های زندگی اش را تامین می کند. لستر، میل بسیار زیادی به نویسندگی دارد اما مشغله های کاری و اوضاع نابسامان زندگی، به وی فرصت کافی جهت پرداختن به این علاقه ی شخصی را نمی دهد، از همین روی، او به ناچار، فقط شب ها، اقدام به نوشتن داستان های خیالی و ساختگی خود می کند. خاطرات دوران کودکی لستر و هم چنین موضوع رابطه های نامشروع و متعدد مادرش در آن دوره، هم چون داغی بزرگ، هر لحظه موجب رنجش خاطر این مرد می گردد. او در خیالات خویش، عشق زنی به نام "لیا" را نیز در دل می پروراند؛ شخصیتی ساخته و پرداخته ی ذهن مرد قصه. لستر سرسختانه معتقد است که لیا، واقعا در جایی از همین دنیا وجود دارد و به طور حتم، در آینده، با او ملاقات خواهد کرد. به طور کلی، نویسنده علاوه بر شرح ماجرای پرفراز و نشیب زندگی لستر، داستان های ساختگی این مرد را نیز بیان کرده، اثری خواندنی را در اختیار مخاطب قرار می دهد.


فهرست


فرار طبیعتا من نمردم دروغ دکتر از من می پرسد فکر می کنم امروز، از سر می گیرم پرنده ی مرده خیلی کم می روم به خانه ی پل آن ها خسته ام باران با دوچرخه برمی گردم مسافران کشتی دو سال بعد گفت و گو با آگوتا کریستوف

برشی از متن کتاب


باران دیروز زیاد خوابیدم. خواب دیدم که مرده ام. قبرم را می دیدم. رها شده بود، پوشیده از علفزارهای هرز. پیرزنی بین قبرها می چرخید. از او پرسیدم چرا از قبر من نگهداری نمی کنند. بهم گفت: «این قبر خیلی قدیمی است. تاریخش را ببین. دیگر کسی نمی داند کی توش خاک شده.» نگاه کردم. همان سال جاری بود. نمی دانستم در جواب چه بگویم. بیدار که شدم، شب شده بود. از تخت خوابم آسمان و ستاره ها را می دیدم. هوا صاف و دلپذیر بود. راه می رفتم. چیزی نبود جز راه، باران، گل و لای، موها و لباس هایم خیس بودند، کفش نپوشیده بودم. پا برهنه راه می رفتم. پاهایم سفید بودند. سفیدی شان در گل و لای به چشم می زد. ابرها خاکستری بودند. خورشید هنوز بالا نیامده بود. هوا سرد بود. باران سرد بود. گل و لای سرد بود. راه می رفتم. به پیاده های دیگری بر می خوردم. همه ی آن ها به همان سو می رفتند. سبک بودند، انگار وزنی نداشتند. پاهای بی ریشه شان هیچ وقت زخمی نمی شد. جاده ی کسانی بود که خانه و وطن شان را ترک کرده اند. این جاده به جایی نمی رسید. جاده ای مستقیم و پهن که انتهایی نداشت. از کوه ها و شهرها می گذشت، از باغ ها و باورها، بی آن که ردی از خود بر جا بگذارد. سر که می چرخانیدیم، ناپدید شده بود. فقط جاده ی مستقیم پیش رو بود. از هر دو طرف دشت هایی عظیم و گل آلود گسترده می شدند. زمان دریده می شود. زمین های بایر کودکی کجا به هم می رسند؟ کجایند خورشیدهای بیضی شکل منجمد در فضاهای سیاه؟ راه واژگون در تهی کجاست؟ فصل ها معناشان را از دست داده اند. فردا، دیروز، این کلمه ها چه ارزشی دارند؟ فقط زمان حال وجود دارد. یک آن، برف می بارد. آن دیگر. باران، بعد آفتاب است و باد. همه ی این ها اکنون اند. نبودند، نخواهند شد، هستند. همیشه. همه با هم. چون همه چیز در من می زید نه در زمان. و در من همه چیز اکنون است. دیروز، رفتم کنار دریاچه. حالا آب خیلی سیاه است، خیلی تیره. هر شب، چند روز فراموش شده میان موج ها سوار کشتی می شوند. می روند طرف افق، گویی به سفر دریایی بروند. اما دریا از این جا دور است. همه چیز بسیار دور است. گمان می کنم به زودی معالجه خواهم شد. چیزی در من یا جایی در فضا خواهد شکست. سوی بلندی های ناشناخته خواهم رفت. روی زمین، چیزی نیست جز خرمن، انتظار تحمل ناپذیر و سکوت بیان ناپذیر...

نویسنده: آگوتا کریستوف انتشارات: مروارید

آگوتا کریستوف


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دیروز - آگوتا کریستوف" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل